محوری‌ترین عنصر و شاه بیت غزل تفکر فردید، یعنی نقد متافیزیک و غرب و به چالش خواندن متافیزیک زدگی و غربزدگی، پاشنه آشیل تفکر او نیز هست. فردید با قرار دادن متافیزیک غرب در یک قطب تفکر خویش، و تقابل آفرینی مطلق میان متافیزیک و غیرمتافیزیک، غرب و شرق، حصول و حضور، یا یونانی و غیر یونانی، ناخواسته و ناخودآگاه نحوه مواجهه خود با غرب و متافیزیک را وصفی تقلیل گرایانه بخشیده، تفکر خویش را بر اساس همین دوقطبی اندیشی تا حد مواجههای ایدئولوژیک فرو می کاهد. کاملا آشکار است که مرادم از وصف «ایدئولوژیک» در این سیاق، نه اندیشیدن به مثابه راهنمای عمل- که بی تردید فردید از آن بسیار فاصله داشت بلکه مواجههای تقلیل گرایانه با پدیدارها و کوشش در راستای قرار دادن پدیدارهای سرشار، پیچیده و متکثر در ذیل دو مفهوم بسیط، ساده شده و وحدت بخش متقابل و خواست اثبات مطلق یک طرف تقابل و انکار مطلق طرف دیگر است. برای نمونه، به عبارات زیر دقت کنید تا ببینید که چگونه فردید می کوشد تمام تاریخ بشریت را تحت تقابل دو مفهوم «ملل و نحل»، «غرب و شرق» یا «حصول و حضور» قرار دهد، و هر گونه امکان دیگری را به سهولت نادیده می گیرد: «این غرب زدگی از مردم بی کتاب یونانی است که "نحل" می گویند. "مثل" مدافع پریروزند و مدافع وحی انبیاء، و نحل مدافع اهواء نفسند. مدافعان ملل را مدافع نبی مرسل می گویند». «غرب در حصول تمام میشود و شرق در حضور»
 
تمام آثار، گفتار و زندگی فکری و نظری فردید به نقد متافیزیک غرب گذشت. وی هیچ عظمتی در سنت متافیزیک غربی ندید. نقد اینجانب به فردید در نحوة مواجهه اش با متافیزیک غرب نه بر اساس نوعی نگاه روشنگرانه، یعنی معطوف به جهان بینی عصر روشنگری و دفاع مطلق از سنت متافیزیک، بلکه بر مبنای مواجهه پدیدارشناسانه و وجودشناختی با خود هستی و تاریخ آن و احتراز از هر گونه مواجهه ایدئولوژیک با پدیدارها بر اساس هر گونه تقابل سازی ایدئولوژیک و تئولوژیک همچون تقابل آفرینی میان پرولتاریا و بورژوا، غرب و شرق، یونانی و غیریونانی، متافیزیک و غیرمتافیزیک، و اسلام و غیراسلام، ایمان و کفر است. به تعبیر دیگر، به اعتقاد من، با فردید نحوه مواجهه پدیدارشناسانه هایدگر با سنت متافیزیک غربی کاملا اوصاف تئولوژیک و ایدئولوژیک پیدا می کنند و مفاهیمی چون غرب و غربی، یونان و یونانی، متافیزیک و متافیزیکی بار و معانی پدیدارشناسانه خود را از کف میدهند و گرانبار از ارزش می گردند تا آنجا که در لسان فردید مفاهیمی چون متافیزیک، متافیزیکی، یونانی، غربی، غربزده، حصول، سوبژکتیویته، و بشرانگاری مترادف با باطل، طاغوتی، کفر، الحاد و نظایر آن می شوند و در مقابل، مفاهیم حکمت أنسی، حضور، شهود، غیرمتافیزیکی، غیریونانی، غیرغرب زده و ... مترادف با حق، امر الهی و ایمان می گردند. این گونه فاصله گرفتن از نگاه پدیدارشناسانه تاریخی متفکرانی چون هایدگر و هوسرل و، به دنبال آن، تقابل سازیهای ایدئولوژیک در اندیشه فردید، تا حدود زیادی فضای تفکر در دیار ما را برای چند دهه چند دهه ای که در تاریخ ما بسیار مهم و اساسی بود تیره و تار ساخت. ظهور و پی ریزی نوعی وجودشناسی و فهم جدیدی از هستی و لذا فهم تازه ای از جهان، حقیقت، انسان، معرفت، ارزشها و نسبت آدمی با همه این امور است. سنت متافیزیک و تاریخ آن بخشی از تاریخ خود هستی است و هستی به گونه ای خاص و متفاوت با نحوه ظهورش در دیگر سنت ها، خود را در این سنت نیز به منصه ظهور رسانده است. متافیزیک و سنت تاریخی آن مجموعه ای از رأیها، باورها، گزاره ها و نظام های نظری صرف نیست که قابل نفی یا پذیرش ما باشد.نگاه پدیدارشناسانه و وجودشناسانه نه خواهان دفاع از نگرش سکولار و روشنگرانه مبنی بر اصالت مطلق بخشیدن به سنت نظری متافیزیک است آن چنان که گویی تمام حقایق، عظمتها و زیبایی ها از آن این سنت است و سنت های تاریخی دیگر دارای هیچ حقیقت یا بصیرت بزرگی نبوده و نیستند که بتواند حقیقت انسانی و حیات ما را غنا بخشد، و نه در صدد است تا به دفاع مطلق از سنت عبری یا هر سنت غیرمتافیزیکی دیگری پرداخته، محدودیتها و ناکامی های آنها و نیز عظمتها و زیبایی های غرب و سنت متافیزیکی آن را نادیده انگارد. هر یک از سنتهای تاریخ بشری جلوه هایی از وجوه بی کران هستی را نمایان ساخته اند و هیچ سنتی نمی تواند مدعی برخورداری از منظری مطلق برای مواجهه با غنای هستی باشد و همه سنت های تاریخی، به سبب محدودیت و تناهی ذاتی آدمی، دچار قصور و ناتمامی ذاتی، بنیادین و نازدودنی هستند. بنابراین، راقم این سطور هم با رهیافتهای سکولار و روشنگرانه که ارزشها و عظمتهای سنتهای غیر متافیزیکی از جمله سنت عبری ارزش هایی چون فهم زنده و پرشور هستی، تفسیر معنادار جهان و زندگی، فهم انسان در آیینه ابدیت، و برخورداری از مبنایی برای حیات اخلاقی و انسانی را نادیده می گیرند می ستیزد و هم با رهیافتهای تئولوژیک و ایدئولوژیکی که زیبایی ها و غنای سنت متافیزیک یونانی را انکار می کنند، زیبایی ها و غنایی که خود را در گوناگونی امکاناتی که در برابر آدمی گشوده است، آزادی سیاسی و نیز علم و تکنولوژی جدید و فراهم ساختن امکان ظهور تاریخ واحد بشری و ... آشکار می سازند. شیفتگان هر دو سنت متافیزیکی و غیر متافیزیکی باید بیاموزند که هر یک از سنتهای تاریخ بشری بسیاری چیزها دارند که از یکدیگر فرا گیرند. تنها آنان که اسیر جزمیتهای جاهلانه ایدئولوژیک و تئولوژیک اند، چه جزمیتهای سنتی و چه جزمیتهای مدرن و پسامدرن، از دیدن و شنیدن سنت های دیگر و آموختن از آنها در هراسند. فردید با سنت متافیزیک، مدرنیته و عصر روشنگری هیچ گونه گفتگویی ندارد، درست همان گونه که شیفتگان سنت تفکر متافیزیکی، مدرنیستها و مسحوران جهان بینی عصر روشنگری از برقراری گفت وشنود با سنتهای شرقی و غیر متافیزیکی ناتوانند. برای نمونه، به عبارات زیر نظر کنید تا دریابید که تفکر فردید تا چه حد به ورطه تقابلها و ثنویت سازی های تئولوژیک و ایدئولوژیک و یک۔ سونگری سقوط کرده است: «امروز دیگر متافیزیک تمام شده و در بحران است و باید برود و نابود خواهد شد». «غرب دنیای غرور و تاریخ غرب دورة تاخت و تاز شیطان آخرالزمان است. غربی عقل و دل هم دارد اما این دو فرش شیطان شده اند.
 
... جهان امروز جهان فتنه و فسونگری است. ... جهان امروز جهان فسونگری شیطانی و انحای شکنجه و عذاب است». از نظر فردید، غرب کل باطل و حوالت تاریخی شیطانی است. در دوره جدید بشر ترقی کرده، اما این ترقی صرفا در گرگ۔ خویی، گرگ صفتی، بی مهری و بی محبتی و دوری از حق و حقیقت بوده است. «در اومانیسم آنچه اثری در آن نیست آدمی است. اعلامیه جهانی حقوق بشر اثری از انسانیت ندارد». «انسان شیطانی، حقیقت دوره جدید می شود». «دموکراسی مال یونان است و انسان یونانی مظهر طاغوت». «مروز همه جهان در دست کفر است. .. جهان کنونی جهانی است در لجنزار نفس امارة مکر لیل ونهار». «چهارصد سال تاریخ غرب سراسر باطل است. بحران ابلیسی و شیطانی، بطلان و باطل» «سراسر تاریخ غرب باطل است. باید به تعالی بازگشت. تعالی به سراغ ما آمده است به رهبری امام خمینی».
 
نگاه فردید به سنت متافیزیک همان قدر یک سویه است که نگاه روشنگرانه به عالم گذشتگان و به سنتهای تاریخی چون سنت عبری یا هندی. لذا، هر یک از این دو نحوه تفکر یکسونگر و ایدئولوژیک شده سطوحی از تفکر و جنبه هایی از واقعیت و پدیدارهای تاریخی را نااندیشیده باقی می گذارند. لیکن از این سخنان به هیچ وجه نباید نتیجه گرفت که مراد نگارنده این است که ما می توانیم کاملا آزادانه و بر اساس میل و اختیار خویش به انتخاب اجزای گوناگون سنتها و تمدن های گوناگون تاریخی مبادرت ورزیده، این اجزا را دلبخواهانه با یکدیگر ترکیب کنیم. تکامل بخشیدن به سنت‌ها و امکان هر گونه ترکیبی از آنها در گرو کشفا انکشاف امکانات تازهای از خود هستی، یعنی ظهور و پی ریزی نوعی وجودشناسی و فهم جدیدی از هستی و لذا فهم تازه ای از جهان، حقیقت، انسان، معرفت، ارزشها و نسبت آدمی با همه این امور است. سنت متافیزیک و تاریخ آن بخشی از تاریخ خود هستی است و هستی به گونه ای خاص و متفاوت با نحوه ظهورش در دیگر سنت ها، خود را در این سنت نیز به منصه ظهور رسانده است. متافیزیک و سنت تاریخی آن مجموعه ای از رأیها، باورها، گزاره ها و نظام های نظری صرف نیست که قابل نفی یا پذیرش ما باشد. تفکر و حقیقت، سوبژه محور و تابع میل و اراده و پسند و ناپسند ما نبوده و نیست. متافیزیک، ساحتی از ساحات گوناگون و نازدودنی وجود آدمی است، که با ظهورش، بر دیگر ساحات هستی آدمی غلبه یافته است. در تفکر هایدگر، غفلت از وجود، که وصف اساسی و بنیادین متافیزیک است، نباید خطایی از بشر تلقی شود که می توان بر اساس اراده و خواست فردی با جمعی از آن رهایی یافت.
 
درست است که نیچه و هایدگر به نقد رادیکال سنت متافیزیک پرداخته، مدرنیته و میراث تفکر غرب را به نحوی بنیادین به چالش می خوانند، لیکن از سوی دیگر، هیچ کدام نمی توانند آشکارا سنت متافیزیک و مدرنیته را نقض کنند و نزد هر دوی آنان تصور مسیری به غیر از مسیر مدرنیته بسیار دشوار و شاید نیز غیرممکن به نظر می رسد و هیچیک برای آینده ای نه چندان دور هیچ راه حلی برای غلبه بر خطاهای مدرنیته و پشت سر نهادن آنها ارائه نمی دهند. به همین دلیل، به نظر میرسد که حتی بر اساس نقدهای رادیکال و بنیادین نیچه و هایدگر بر متافیزیک و مدرنیته، در حال حاضر و در عمل و نه در آینده ای دور و على الأصول گزینه دیگری جز ادامه ساختار موجود، فراروی خویش نداریم.
ادامه دارد..

منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394