از جنبه های شخصی، اخلاقی و سیاسی بحث که بگذریم، در مورد نتایج و لوازم فلسفه سیاسی حاصل از تفکر فردید چه می توانیم بگوییم؟ این خود پرسشی عمیق و جدی است که صرف نظر از مواضع و رفتارهای سیاسی متفکرانی چون هایدگر و، در سطح دیگری، فردید، نقادی رادیکال آنان از سنت متافیزیک و مدرنیته به چه نوع فلسفه سیاسی و بر اساس این فلسفه سیاسی به چه نوع الزامات و پراکسیس اجتماعی و سیاسی می انجامد. این پرسشی است که می توان آن را موضوع پژوهش اصیلی قرار داد که پرداختن بدان مجال بسیار مبسوطی می طلبد که خارج از محدوده های تحقیق کنونی است. اما در اینجا توجه خوانندگان را به پاره ای نکات اساسی در این خصوص، آن هم صرفا به منزله مقدماتی برای پژوهش مذکور، جلب میکنم :

سیاست و امر سیاسی همواره درون پارادایم و چارچوب ذهنی خاصی قابل تعریف است. سیاست و امر سیاسی در فضایی اثیری و خارج از محدوههای فرهنگی، تمدنی و تاریخی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. عموم افراد از شهروندان عادی، دانشمندان، مهندسان، بوروکراتها، تکنوکراتها، سرمایه داران و سرمایه گذاران گرفته تا نظریه پردازان اجتماعی، سیاستمداران، برنامه ریزان، استراتژیستها، کنشگران سیاسی و رهبران دینی و اجتماعی در چارچوب نظری و پارادایم حاکم به اندیشیدن و عمل می پردازند. تنها متفکران، فیلسوفان، شاعران و هنرمندان بزرگ هستند که خود این چارچوب ها و پارادایم های تمدنی و سنت تاریخی حاکم را محل امعان نظر و تفکر خویش قرار داده، به تلاش در راستای تغییر افق و جهت اندیشه و کنش مبادرت می ورزند. با تغییر افق، جهت و سنت، همه اندیشه ها و کنشها، از جمله سیاست و امر سیاسی به منزله جزئی از کل تمدن، نیز دگرگون خواهد شد.
 
متفکران، فیلسوفان، شاعران و هنرمندان بزرگ در مسیرهایی نه مأنوس و آشنا بلکه کاملا تازه و ناشناخته گام برمی دارند. به همین دلیل است که آنان بزرگند و به بزرگی یاد می شوند. گام زدن در کوچه پس کوچه های آشنا و همیشگی شهر غیر از تلاش برای گشودن راههایی تازه در سرزمین های ناشناخته و تاکنون ناپیموده است. در این شق اخیر، هر گامی با ترس ها، دل نگرانی ها و اضطرابهای بسیار از مواجهه با امور و حوادث نامأنوس و ناآشنا همراه است.
 
متفکران و فیلسوفان افق و امکانات تازه ای را برای بشر کشف می کنند، اما برای هیچ یک از آنان کاملا روشن و مشخص نیست که با تحقق این امکانات چه امور دیگری حادث خواهد شد. برای مثال، هایدگر به ما نشان داد که تفکر متافیزیکی یگانه نحوه ممکن تفکر نیست و بشر می تواند از امکان دیگری، یعنی از تفکری غیرمتافیزیکی، نیز برخوردار باشد. وی به ما خاطرنشان کرد که نمی توان نحوه هستی آدمی را صرفا تا حد حیوان ناطق، سوبژه و فاعل شناسا فروکاست و جهان، موجودات و اشیا را تا حد ابژه یا متعلق شناخت محض تقلیل داد و رابطه سوبژه ابژه یگانه رابطه ممکن میان آدمی و جهان نیست و آدمی می تواند رابطه زنده و بی واسطه ای با جهان برقرار کند، رابطه ای که در آن وجود فی نفسه، کانون معنابخش جهان، خود را آشکار می سازد؛ و بدین ترتیب می توان بر نیست انگاری متافیزیکی غلبه یافت. اینها امکانات تازه ای است که هایدگر در مقام متفکر کشف کرده یا پس از قرنها فراموشی، آنها را برای بشر دوره معاصر احیا ساخته است. اما به راستی اگر امکانات تازه ای که هایدگر بر آنها دست می گذارد تحقق یابند، نتایج و لوازمشان در حیات اجتماعی و نظام های حقوقی، اقتصادی، سیاسی، بین المللی و ... چه خواهند بود؟ هیچ کس، حتی خود هایدگر، نمی تواند با صراحت به این پرسش پاسخی قاطع و قطعی دهد، تنها به این دلیل ساده که هنوز این امکانات متحقق نگشته و معلوم نیست که چه موقع به نحوی آشکار فعلیت تام و تمام یابند. هرگونه پاسخ قاطع و روشن به پرسش مذکور حاصل اوتوپیاسازی با نتیجه مفروضات پیشین پاسخ دهنده خواهد بود. به راستی چه کسی می تواند تاریخ را پیش بینی کند؟ هرگونه پیش بینی تاریخ نتیجه مفروضات تئولوژیک و ایدئولوژیک ماست. ما صرفا می توانیم از پارهای امیدهای تاریخی خویش یا از برخی امکاناتی سخن بگوییم که زمان حاضر در هاله ای از ابهام و در حالتی از ظهور و خفا توأمان بر ما پدیدار می سازد. متفکران پیش از هر کس دیگری وجود این امکانات را در می یابند.
 
به هر تقدیر، خطر آن جاست که روشنفکر، سیاستمدار یا کنشگر سیاسی نخواهد به ندای فیلسوف و متفکر التفات بورزد و افقها و چارچوب های موجود را نهایی ترین افقها و چارچوب های ممکن تلقی کند. اگر چنین بی مهری و بی تفاوتی ای نسبت به تفکر و متفکر شکل گیرد، جامعه را از متفکر و فیلسوف محروم ساخته ایم و با این محروم سازی آزادی حقیقی انسان، جامعه و خویشتن را به خطر افکنده ایم، چرا که جامعه را محدود به امکانات کنونی کرده، خود را از کشف هر امکان تازه ای و گام زدن در گستره آن بازداشته ایم. فراموش نکنیم که آزادی حقیقی صرف و همواره با کشف وجود مسیرها و امکاناتی تازه در برابر آدمی ممکن می گردد.
 اساس قابلیت ذوابعاد و ذومراتب بودن فهم پدیدارها ناشی از ذوابعاد و ذومراتب بودن خود جهان، پدیدارها و حقیقت آنهاست، آن چنان که، در مثال فوق، پزشک می تواند و باید از منظری علمی و غیر متافیزیکی و بر اساس اجتناب پذیر بودن دردها و رنج های بشری و ضرورت مقابله با آنها با پدیدارهای مذکور مواجه شود.اما در مقابل، خطر دیگری نیز وجود دارد و آن این که فیلسوف و متفکر، صرفا از منظری کلی و فلسفی به جامعه بنگرد. اگر صرفا با نگاهی متافیزیکی و فلسفی، یعنی کلی و کل نگر، به سیاست نظر شود، سیاست در متافیزیک و امر سیاسی در امر نظری متافیزیکی و به تعبیر ساده تر، حکمت عملی در حکمت نظری ، منحل خواهد گردید. در این میان دیگر هیچ روزنه ای به پراکسیس سیاسی و اجتماعی وجود نخواهد داشت. این درست مثل آن است که وقتی با مسئله بیماری، درد، رنج و خطر مرگ افراد روبرو می شویم، صرفا از منظری متافیزیکی با این پدیدارها مواجه شویم. از منظری متافیزیکی می توان بیان داشت که پدیدارهای درد، رنج، بیماری و مرگ شر به نظر می رسند، لیکن شر امری نسبی، علمی یا اعتباری است و حتی اگر امری واقعی و غیر اعتباری باشد، وجودش برای زندگی و حیات ضروری است.
 
همچنین، مرگ به نحو خاصی بخشی ناگزیر و نازدودنی از زندگی آدمی است و نحوه هستی انسان عین به سوی مرگ بودن است و آزادی انسانی فقط و فقط بر اساس تناهی و محدود بودن امکانات معنا دارد؛ لذا، تنها با مرگ است که آزادی آدمی امکان پذیر می گردد. همچنین، می توان مرگ را پلی به سوی ابدیت و حیاتی دیگر برشمرد و ... در این جا سخنم بر سر درستی یا نادرستی این تلقیها نیست و بی تردید در مواجهه متافیزیکی می توان به بصیرتهای بنیادینی دست یافت که به ما در فهم پدیدارهای مذکور و نحوه رویارویی مان با آنها کمک می کند. لیکن سخن اصلی در این جا آن است که مواجهه متافیزیکی و فلسفی با جهان و پدیدارها یگانه مواجهه ممکن نیست، و ما میتوانیم و باید از منظرها و افق های دیگری نیز با جهان و پدیدارهای آن روبه رو شویم. اساس قابلیت ذوابعاد و ذومراتب بودن فهم پدیدارها ناشی از ذوابعاد و ذومراتب بودن خود جهان، پدیدارها و حقیقت آنهاست، آن چنان که، در مثال فوق، پزشک می تواند و باید از منظری علمی و غیر متافیزیکی و بر اساس اجتناب پذیر بودن دردها و رنج های بشری و ضرورت مقابله با آنها با پدیدارهای مذکور مواجه شود. تک ساحتی و یک بعدی دیدن پدیدارها و عدم درک مراتب گوناگون آنها و نیز خلط یا جایگزین کردن نامناسب مناظر یا شیوههای گوناگون مواجهه با پدیدارها ممکن است به نتایجی بسیار زیانبار ختم شود. نه پزشک می تواند بر اساس منظری متافیزیکی با بیمار دست به گریبان مرگ مواجه شود و نه متفکر یا فیلسوف می تواند منظر متافیزیکی خویش را یگانه منظر ممکن و لازم برای رویارویی با پدیدارهای بیماری و مرگ دانسته، خود و جامعه را بی نیاز از هر گونه مواجهه علمی و غیرمتافیزیکی بداند. همین نکته، یعنی وجود مناظر و مراتب گوناگون در رویارویی با پدیدارها، در خصوص سیاست و امر سیاسی نیز صادق است. نه اهل سیاست، به معنای عام کلمه، می تواند فهم و عمل سیاسی خود را بی نیاز از تفکر کلی، کل نگر، متافیزیکی و وجودشناختی متفکر یا فیلسوف بداند، و نه فیلسوف یا متفکر حق دارد نحوه مواجهه متافیزیکی و فلسفی را یگانه نحوه رویارویی با امر سیاسی تلقی کند. «سیاست بدون فلسفه» و «فلسفه بدون سیاست» هردو می توانند به نتایج زیانبار بسیار عظیمی ختم شوند.
 ادامه دارد..

منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394