بعضی وقت ­ها دلت می­ خواهد همه چیز عوض شود. یک دگرگونی خاص که بتوانی بار دیگر از اول شروع کنی. با خودت می­ گویی: کاش پاک و زلال بودم، درست مثل فرشته­ ها. کاش دوستی داشتم که می­ توانستم راحت حرف دلم را با او بزنم تا جایی که دیگر هیچ حرف ناگفته­ ای در قلبم باقی نماند، بعد نفس راحتی می کشیدم و از نو شروع می­ کردم.

قلبت پر از دلواپسی می­ شود. نکند هیچ راهی نباشد؟ نکند مجبور شوم همیشه بار سنگین اشتباهاتم را روی شانه تحمل کنم؟...

اما می­ خواهم بگویم: هنوز هم راهی هست. این راه زیاد دور نیست، میان­بُری دارد که می ­توانی با آن ره صدساله را یک روزه به پایان برسانی. نردبانی دارد به بلندای سعادت، آن­قدر بلند که تو را همنشین فرشته ­ها می­ کند یا شاید هم آن­قدر زلالت کند که فرشته­ ای شوی بر زمین.

حواست باشد هرسال فقط یک­بار این نردبان جلوی قدم­ هایت قرار می­ گیرد. آن­ شب فرشته­ ها تا سپیده­ ی صبح همراهیت می­ کنند.

نشانی­ هایش را می ­دانی؟

شب تسبیح ومناجات، شب سلام و اشک، شب توبه و بیزاری از دنیا، شب ویرانی دل، شب میهمانی و دل­جویی از میهمان، شب قدر.

آن­ شب، قدر است.

قدر کوتاه است و دقایقش همگی نایاب. تیک­ تاک ساعت تندتر می­ گذرد، چشم برهم بزنی سحر از راه رسیده است و تو هنوز غرق نیایش و اشکی.

سحر می ­شود. الله­ اکبر اذان به گوشت می ­رسد و تو دگرگون شده­ ای؛ انگار همه چیز از نو شروع شده است! احساس می­ کنی سبک شده ­ای، بال درآورده ­ای و می­ خواهی پرواز کنی. حالا دیگر چیزی بین تو و خدایت نمانده است. هرچه در دل داشتی با او در میان گذاشته ­ای و خدا با مهربانی شانه­ هایت را نوازش کرده است. تو صاف شده­ ای و زلال، درست مثل فرشته ­ها.

 
نویسنده: نعیمه جلالی نژاد