اسباب و علل انکار وحی (بخش اول)
انکار وحی اسباب و علل متعددی دارد مهمترین آنها که در قرآن و روایات ذکر شده به این قرار است: 1. جهل و نادانی، 2. هوای نفس، 3. پیروی از سران و نیاکان، 4. حب دنیا.
1. جهل و نادانی
یکی از اموری که موجب انکار وحی شده، جهل و نادانی است. جهل و نادانی ریش هر بدی است چنانکه امام علی می فرماید: الجهل معدن الشر.(1) انسان جاهل مرده ای میان زندگان است: الجاهل میت بین الاحیاء.(2)لذا جهل و نادانی سبب شد که مردم وحی را انکار کنند چنانکه قرآن کریم در آیه20 سوره لقمان می فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدًى وَ لاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ.»و بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری دربارة خدا مجادله می کنند.
ممکن است سؤال شود که چگونه جهل یکی از اسباب انکار وحی و رسالت است در حالی که یکی از وظایف پیامبران، تعلیم و تربیت مردم بوده است؟
در جواب می توان گفت: درست است که یکی از وظائف پیامبران آگاهی بخشی به مجهولات انسانها است ولی مجهولات انسان دو گونه است: مجهولات بسیط و مجهولات مرکب. آگاهی بخشی انسان در مورد جهل بسیط به آسانی محقق می شود اما در مورد جهل مرکب که توأم با عوامل دیگر باشد به آسانی قابل رفع نخواهد بود.(3) پس در نتیجه جهل و نادانی مرکب می تواند یکی از اسباب انکار وحی و رسالت شود.
2. هوای نفس
هوای نفس افکار و اندیشه انسان را از شناخت صحیح و درست باز می دارد لذا یکی از اسباب انکار وحی پیروی و متابعت از هوای نفس است. چنانکه قرآن کریم در سوره مائده آیه70، دربارة قوم بنی اسرائیل می فرماید: وَ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ. ما رسولانی به سوی آنها (بنی اسرائیل) فرستادیم؛ (ولی) هر زمان پیامبری حکمی برخلاف هوسها و دلخواه آنها می آورد، عده ای را تکزیب می کردند و عده ای را می کشتند.و در آیه دیگر پیروی از هوای نفس را سبب ضلالت و گمراهی انسان ها معرفی می نماید:«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ.»(جاثیه/23) آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پردهای افکنده است؟ با این حال چه کسی میتواند غیر از خدا او را هدایت کند؟ آیا متذکر نمیشوید؟
صاحب تفسیر منهج الصادقین درمورد جمله «فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ» می نویسد: فَرِیقاً کَذَّبُوا گروهی را تکذیب کردند چون عیسی و محمد. وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ و گروهی را می کشتند چون زکریا و یحیی و شعیا هستند.(4)
امام علی درباره پیروی از هوای نفس می فرماید: ایها الناس! ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان: اتباع الهوی، وطول الامل; فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق، واما طول الامل فینسی الاخرة.(5) ای مردم: همانا بر شما از دو چیز می ترسم: هوا پرستی و آرزوهای طولانی. اما پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی، آخرت را از یاد می برد.
در حدیثی دیگر امام علی نفس و فرمانبرداری از آن را اساس گمراهی معرفی می نماید: إن طاعة النفس و متابعة أهویتها رأس کل محنة و رأس کل غوایة.(6) براستی فرمانبرداری از نفس و پیروی از خواهش های آن، اصل بنای هر محنت و رنج و راس هر گمراهی است.
۳. پیروی از سران و بزرگان
یکی دیگر از چیزهای که قرآن به عنوان سبب انکار وحی ذکر می کند متابعت و پیروی از بزرگان و سران خویش است. در سوره مبارکه احزاب آیه67 می فرماید:وَ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ. و میگویند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند!«کلمه سادة جمع "سید" "آقا" است و کلمة "سید" به طوری که صاحب تفسیر مجمع البیان گفته: به معنای مالک بزرگی است که تدبیر امور شهر و «سواد اعظم» یعنی جمعیت بسیاری را عهده دار باشد که معمولا عامه مردم از آنان تقلید می کنند چون مردم همان طور که بزرگ قوم را اطاعت می کنند بزرگسالان را هم اطاعت می کنند.»(7)
و همچنین در جای دیگر از قول آنان نقل می کند که زمانی که آنان را به طرف جهنم می برند می گویند ما را اینها (پیشوایان) گمراه کرده اند:«قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لاَ تَعْلَمُونَ.( اعراف/ ۳۸) (خداوند به آنها) میگوید: «در صف گروههای مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شوید» هر زمان که گروهی وارد میشوند، گروه دیگر را لعن میکنند؛ تا همگی با ذلت در آن قرار گیرند. (در این هنگام) گروه پیروان درباره پیشوایان خود میگویند: «خداوندا! اینها بودند که ما را گمراه ساختند؛ پس کیفر آنها را از آتش دو برابر کن! (کیفری برای گمراهیشان، و کیفری بخاطر گمراه ساختن ما.)» میفرماید: «برای هر کدام (از شما) عذاب مضاعف است؛ ولی نمیدانید! (چرا که پیروان اگر گرد پیشوایان گمراه را نگرفته بودند، قدرتی بر اغوای مردم نداشتند.)»
۴. حب دنیا
یکی دیگر از انگیزه های انکار وحی، حب دنیا و دنیا طلبی و ترجیح دادن زندگی دنیا را بر زندگی جاودانی آخرت است.ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ.( نحل/ ۱۰۷) این به خاطر آن است که زندگی دنیا (و پست را) بر آخرت ترجیح دادند؛ و خداوند افراد بیایمان (لجوج) را هدایت نمیکند.و در آیه دیگر می فرماید:زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ.( بقره/ ۲۱۲) زندگی دنیا برای کافران زینت داده شده است، از این رو افراد با ایمان را (که گاهی دستشان تهی است) مسخره میکنند؛ در حالی که پرهیزگاران در قیامت، بالاتر از آنان هستند؛ (چراکه ارزشهای حقیقی در آنجا آشکار میگردد، و صورت عینی به خود میگیرد) و خداوند هر کس را بخواهد بدون حساب روزی میدهد.
صاحب من لا یحضره الفقیه کلماتی از پیامبر اکرم نقل می کند که آنحضرت می فرماید: حُبُّکَ لِلشَّیْءِ یُعْمِی وَ یُصِمُّ.(8) دوست داشتن تو چیزی را ترا کور و کر می نماید.
چنانکه أبی جمیله از أبو عبد الله نقل می کند که امام حسین فرمود: امیر المومنین علی به بعضی از اصحاب شان، نامه ای نوشت در آن آمده است؛ دوستی دنیا انسان را کور و کر می نماید: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَتَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى بَعْضِ أَصْحَابِ... فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِم.(9)
منابع:
(1) تیمی آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم۔ ص73، ح1093.(2)همان، ص75،ح1165.
(3) مصباح یزدی محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ج2، ص189.
(4) کاشانی، ملا فتح الله ، تفسیر منهج الصادقین، ج3،ص295.
(5) نهج البلاغه / خطبه 42، ص66.
(6) تیمی آمدی، عبدالواحد، همان، ص237، ح478.
(7) طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج16، ص521-522.
(8) صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص380.
(9) کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج2، ص136.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}