بر فراز کوه باز آرام
چرخ زد سنگین و آهسته
بعد از آن فرود و گفت:
از پریدن هم شدم خسته
 
گفت دیگر پر نخواهم زد
عمر خود را پر زدم هر روز
هر شکاری را گرفتم زود
بوده‌ام در کار خود پیروز
 
بعد از این پایین مرا کافی‌ست
بعد از این تعطیل شد پرواز
می‌کشم از اوج دیگر دست
می‌شود یک عمرِ نو آغاز
 
صخره تا این را شنید از او
گفت تو سلطان بالایی
زندگی یعنی پریدن‌ها
تو نه از این‌جا، از آن‌جایی
 
ماندنِ تو اوجِ پرواز است
تو بمانی می‌شوی دلگیر
تو شکوه آسمان هستی
پر بزن هر دم عقاب پیر
 
عباسعلی سپاهی یونسی