ارتباط فلسفه با تعلیم و تربیت را به سه صورت ممکن است مجسم ساخت. در صورت اول و دوم فلسفه تعلیم و تربیت به معنی اعمال یا اجرای فلسفه در امور تربیتی است. در صورت سوم فلسفه به منزله تئوری یا اساس نظری و تعلیم و تربیت به عنوان عمل، مورد توجه قرار می گیرد. به طور خلاصه در صورت اول و دوم فلسفه تعلیم و تربیت دو رشته مستقل تلقی می شوند و فلسفه تعلیم و تربیت اجرای آنچه  در فلسفه مطرح است در جریانهای تربیتی می باشد . اما در صورت سوم فلسفه تعلیم از یکدیگر جدا نیستند و دو جنبه یک امر را تشکیل میدهند.
 
صورت اول
در این صورت فلسفه به عنوان رشته ای که درباره متافیزیک (واقعیت جهان)، معرفت آدمی و ارزشها بحث می کند با تعلیم و تربیت که رشته ای مستقل است و با معلم، شاگرد، مواد درسی، وسائل تعلیماتی، روش تدریس، مدیریت و سازمان برنامه سرو کار دارد ارتباط پیدا می کند. و برای اینکه معلم بتواند این دو رشته را با هم مربوط سازد باید اطلاعات کافی در فلسفه داشته باشد و با نظریات فلسفی درباره ماهیت جهان، اساس معرفت و مبانی ارزشها آشنا باشد. در این صورت معلم می تواند ضمن تدریس رشته های مختلف علمی مثل فیزیک، شیمی، زیست شناسی، آنچه را که فیلسوفان درباره جهان و انسان گفته اند مورد بحث قرار دهد و شاگردان را با نظریات فلسفی آشنا سازد.
 
همینطور در جریان کسب معلومات و تحصیل نظریات علمی ممکن است معلم اساس معرفت و چگونگی تشکیل و پیدایش آن را مورد بحث قرار دهد. در درس اخلاق نیز ممکن است مبانی ارزشها و چگونگی تشکیل قضاوتهای ارزشی را بررسی نمود. رابطه فلسفه و تعلیم و تربیت به عنوان دو رشته مستقل ممکن است از طریق گنجانیدن موادی مانند متافیزیک، منطق، اخلاق در برنامه های مدارس صورت گیرد. به عبارت دیگر به جای اینکه معلم ضمن طرح مسائل علمی به بررسی آراء فلسفی بپردازد، در درسهای فلسفی به این امر اقدام می کند. از طریق دیگر نیز می توان این دو رشته را با هم مربوط ساخت. در این طریق آراء فلسفی بر اساس همانندیها به صورت نظامها و مکتبها درمی آیند و آنچه هر مکتب درباره تعلیم و تربیت بیان داشته است مورد توجه قرار می گیرد.
 
در اینجا باید توجه داشت که طبقه بندی آراء فلسفی درباره مسائل معین و نظامها غالبا جنبه تصنعی دارد. به عبارت دیگر تنوع آراء فلسفی و تغییر عقاید یک فیلسوف در دوره حیات وی مانع از این است که به طور قاطع آراء فلسفی مربوط به یک یا چند مساله را به صورت معینی درآورد و فیلسوفی را به نام ایدآلیست، رئالیست یا پراگماتیست معرفی نمود.
 
به عنوان مثال مسأله واقعیت یا مسأله معرفت از جمله مسائلی است که در دورانهای مختلف افکار فیلسوفان را به خود مشغول داشته و کمتر تابع اوضاع و احوال خاص قرار گرفته است. البته امکان طرح مسائل تازه در فلسفه نیز هست. مع ذلک وسعت حدود این مسائل، رابطه مستقیم آنها را با مسائل تربیتی که تا حد وسیعی تابع شرایط زمانی و مکانی هستند کم می کند. در قرن حاضر، پژوهشهای دانشمندان در رشته های مختلف علوم انسانی مانند روانشناسی، مردم شناسی، جامعه۔ شناسی و روانشناسی اجتماعی و همچنین توسعه ارزشهای دموکراتیک رابطه معلم و شاگرد، برنامه و طرز کار مدرسه را تغییر داده است.
 
فیلسوفان نیز تحت تأثیر این عوامل قرار گرفته اند و با اینکه گرایشهای فلسفی آنها متفاوت است معذلک در مواردی معین طرفدار یک روش هستند. به عبارت دیگر بینشهای فلسفی خاص مانع توافق آنها درباره امور تربیتی نمی شود . از طرف دیگر تمام فیلسوفان وابسته به یک مکتب درباره تعلیم و تربیت به طور یکسان بحث نکرده اند از این رو نمی توان یک دسته عقاید تربیتی را به مکتبی خاص اختصاص داد. آن دسته از فلاسفه نیز که به بررسی مسائل تربیتی پرداخته اند غالبا رابطه میان عقاید فلسفی و نظریات تربیتی خود را روشن نساخته اند.
 
با توجه به نکته های بالا بسختی می توان پاره ای از نظریات تربیتی را نتیجه منطقی مکتبهای فلسفی تلقی نمود. در کتابهای فلسفه و تعلیم و تربیت، پاره ای از مؤلفان ضمن بحث درباره رابطه نظریات تربیتی با عقاید فلسفی میخواهند این رابطه را به صورت منطقی جلوه دهند. به طور مثال گفته می شود ایدآلیستها که واقعیتهای جهان را تصورات فرض می کنند در امر تعلیم و تربیت نیز به تشکیل تصورات ذهنی همت می گمارند یا رئالیستها امور خارجی را در تعلیم و تربیت مهم تلقی می کنند.
 
اینگونه استنباطات در بیشتر موارد با واقعیت مطابقت ندارند. همانطور که در بالا گفته شد ایدالیستها، رئالیستها و پراگماتیستها ممکن است درباره یک هدف یا روش تربیتی خاص توافق داشته باشد.
 در مدرسه معلم و شاگرد با کلمات و مفاهیم مختلف، با نظریات علمی، با اعتقادات اخلاقی، با افکار، عقاید متداول در جامعه، با قضاوتهای تاریخی و امور اجتماعی سروکار دارند، آشنایی به فعالیتهای فلسفی مثل تحلیل مفاهیم و افکار، ارزیابی نظریات، ارتباط دادن عقاید در یک زمینه منطقی، سیر عقلانی ، تفسیر عقاید و چگونگی ارزشها برای معلم و شاگرد مفید می باشد.صورت دوم
رابطه فلسفه با تعلیم و تربیت در این مورد به صورت اجرای روشهای فلسفی یا فعالیتهای فلسفی در برخورد به مسائل تربیتی ظاهر می گردد. در بحثهای علمی، معلم و شاگرد می توانند از روشهای دیالکتیکی، استقرائی، قیاسی یا روش حل مسأله استفاده کنند.
 
و «روش حل مسأله» از لحاظ تربیتی در تقویت فکر شاگردان و معلمان و در فهم مطالب علمی تأثیر فراوان دارد. معلم آگاه می تواند در هر رشته به جای شرح آنچه در کتاب نوشته شده یا دانشمندان بیان کرده اند شاگردان را متوجه مسائل سازد و به آنها کمک کند تا از طریق مشاهده، آزمایش و مطالعه نظریات مختلف به چگونگی پیدایش تئوریها و نظریات علمی پی برده و خود شخصا متوجه اینگونه نظریات شوند.
 
در بحثهای گروهی ممکن است از روش دیالکتیک برای رشد قوة بیان، مشخص ساختن سؤالها، تحلیل مفاهیم، بررسی اصول و فرضهای پذیرفته شده در بحث رابطه میان مفاهیم و پرورش قوه استدلال استفاده نمود.
 
در مدرسه معلم و شاگرد با کلمات و مفاهیم مختلف، با نظریات علمی، با اعتقادات اخلاقی، با افکار، عقاید متداول در جامعه، با قضاوتهای تاریخی و امور اجتماعی سروکار دارند، آشنایی به فعالیتهای فلسفی مثل تحلیل مفاهیم و افکار، ارزیابی نظریات، ارتباط دادن عقاید در یک زمینه منطقی، سیر عقلانی ، تفسیر عقاید و چگونگی ارزشها برای معلم و شاگرد مفید می باشد. اینگونه فعالیتها نه تنها در روشن ساختن مفاهیم و قضاوتها و مبانی آنها به شاگردان کمک می کند بلکه در ارزیابی عقاید و کوشش برای کشف راههای تازه و تعمیم نظریات علمی نیز سودمند می باشند.
 
و اینگونه فعالیتها هم در انتخاب روشهای تربیتی و هم از لحاظ هدفهایی که معلم و شاگرد باید تعقیب کنند مؤثر هستند. کوشش برای گسترش خصوصیات روح فلسفی در میان شاگردان هدف اساسی تعلیم و تربیت را تشکیل میدهد. جامعیت در فکر یا به عبارت دیگر گسترش دادن دائرة فهم در برخورد به مسائل مختلف و تعمق درباره این مسائل و انعطاف پذیری افکار و عقاید باید مورد توجه مربیان باشد.
 
صورت سوم 
در این صورت «فلسفه» به عنوان «تئوری» و «تعلیم و تربیت» به عنوان عمل» تلقی می شود. از طرف دیگر فلسفه از لحاظ نظری ما را به جهان و انسان شنا می سازد. آنچه ما در فلسفه راجع به جهان و همنوعان می آموزیم درکل شخصیت ما نیز تأثیر می کند. به عبارت دیگر مطالعه آراء فلسفی درباره جهان و انسان تمایل گرایش خاصی نیز در ما بوجود می آورد. تقویت این تمایل کار تعلیم و تربیت یا سمت «عملی» فلسفه را تشکیل میدهد. با توجه به این نکته «جان دیوئی» می گوید: «اگر ما بخواهیم تعلیم و تربیت را به عنوان جریان تشکیل گرایشهای ساسی، عقلانی و عاطفی نسبت به طبیعت و همنوعان تلقی کنیم در این صورت ممکن است فلسفه را به صورت تئوری کلی یا اساس نظری تعلیم و تربیت تعریف نماییم.»
 
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391