گروهی از فلاسفه (رئالیستهای جدید کسب معرفت مستقیم را ممکن تلقی می کنند. به نظر این گروه انسان می تواند امور مادی را بلاواسطه یا به طور مستقیم درک کند. «راسل» در کتاب مسائل فلسفه معرفت به امور حسی مثل رنگ، بو، مزه و صدا را معرفتی مستقیم تلقی می کند. این نکته که امور حسی مستقیما در ذهن ما ظاهر می گردند قابل بحث و بررسی می باشد. درباره اموری که ذهن ما به آنها آشناست و اغلب با آنها برخورد داریم این احساس که ما مستقیما آنها را درک می کنیم به ما دست میدهد ولی در برخورد به صدایی تازه یا رنگی جدید یا چیزهای دیگری که برای اولین بار در معرض حواس ما قرار میگیرند حالت مبهمی به ما دست میدهد و برای چند لحظه از در امر تازه عاجز می باشیم. بتدریج امر تازه با امور گذشته در تجربه ما ارتباط پیدا می کند و پس از مدتی مفهومی از این امر در ذهن پدیدار می گردد. آنچه بوسیله حواس وارد ذهن میشود و تأثراتی که در ذهن بوجود می آید همه در معرض تفسیر قرار می گیرند. به عبارت دیگر فرد برای در امر تازه از تجربیات گذشته خود کمک می گیرد و سپس مفهومی از آن در ذهن خود بوجود می آورد. بارها اتفاق می افتد که از درک چیز کاملا تازه که هیچ نوع مشابهت یا مناسبتی با تجربیات گذشته ما ندارد عاجز هستیم. در این مورد توضیحات اشخاص و راهنماییهای دیگران بتدریج سابقه ذهنی ما را آماده می سازد و آنگاه امر تازه برای ما قابل درک میشود.
 
مشاهده ماشینهای جدید یا وسایل مخصوص در کارخانه ها پیش از اینکه مسؤولان توضیحی درباره آنها بدهند معرفتی در ما بوجود نمی آورند. روی این زمینه نمی توان درباره حصول معرفت مستقیم به طور قاطع اظهارنظر کرد. توجه دادن شاگردان به امر سبب ملاحظه تاثیر تجربیات گذشته در ادراک امور تاره میشود. همچنین برخورد به امور کاملا تازه نیاز به تشکیل مفاهیم جدید را مدلل میدارد.
 
معرفت غیرمستقیم
نظر به اینکه ذهن ما مانند جعبه عکاسی نیست که تصویر اشیاء را آنطور که هستند در خود منعکس سازد، بنابراین آنچه در ذهن به صورت تأثرات حسی بوجود می آید در معرض تفسیر قرار میگیرد. معرفت ما نسبت به اشیاء به کمک مفاهیمی است که از پیش در ذهن بوجود آمده اند. ادراکات ما نتیجة استنباط و تفسیر ذهن ما از اشیاء خارجی است. همانطور که درباره معرفت مستقیم گفته شد، ادراک بیواسطه و مستقیم بسختی قابل توضیح می باشد.
 
معرفت حسی
دسته ای از فیلسوفان معرفت به امور حسی را به عنوان معرفت حسی تلقی می کنند. باید فرض نمود که اشیاء از طریق حواس همانطور که هستند در ذهن منعکس می شوند و ما نسبت به آنها معرفت پیدا می کنیم. اما تحصیل معرفت و آنچه در جریان آن رخ می دهد وجود معرفت خالص حسی را قابل انکار می سازد. چنانکه در بالا گفته شد امور خارجی مورد تفسیر واقع شده و تحت مفاهیم ذهنی درمی آیند، تشکیل مفاهیم ذهنی مربوط به فعالیت عقلانی فرد است و شرط اساسی تشکیل معرفت می باشد. روی این زمینه نمی توان معرفت به امری را کاملا حسی تلقی نمود.
 
در جریان ادراک، علاوه بر عوامل فیزیکی مثل نور، عمل اعضای حسی، خصوصیات ذهن آدمی مانند کل دیدن، قرینه دیدن، کامل دیدن و عوامل اجتماعی نیز نفوذ دارند آنچه از فعالیت عوامل فیزیکی و اعضای حسی بدست می آید جنبه معرفتی ندارند. عوامل روانی و عوامل اجتماعی بتدریج آنچه را که در معرض حواس قرار گرفته مورد تفسیر قرار میدهند و مفهومی خاص را با آن مربوط می سازند و در نتیجه معرفت حاصل می گردد.

معرفت عقلانی
آنچه را که ذهن مستقلا به تشکیل آن اقدام می کند به عنوان معرفت  عقلانی تلقی می شود. معرفت به امور خارجی مستلزم فعالیت حواس و برخورد آنها با اشیاء است. اما ذهن با فعالیتهای عقلانی نیز تأثرات ذهنی را شکل داده و بصورتی معین در مقابل ما قرار میدهد. بنابراین معرفت عقلی خالص درباره امور خارجی قابل تصور نیست. ولی از آنجا که قدرتهای عقلانی قادر به تجریه مفاهیم هستند در طول زمان و با ایجاد علامتها و مفاهیم، دانشمندان توانسته اند اصول و قواعدی را که در وضع فعلی با تجربیات حسی سروکار ندارند بوجود آورند. این نوع قواعد و اصول که در ریاضیات و منطق رمزی مطرح هستند محصول فعالیت ذهن می باشند و از این رو می توان معرفت به آنها را به عنوان معرفت عقلی تلقی نمود. ولی باید توجه داشت که اینگونه معرفتها همانطور که گفته شد در ابتدا در تجربیات حسی ظاهر شده و بتدریج به صورت امور مجرد درآمده اند.
 
همانطور که معرفت جنبه حسی خالص ندارد در مورد امر خارجی نیز معرفت عقلی خالص قابل تصور نیست. امور حسی ذهن را به تشکیل مفاهیم قادر می سازند و ذهن از طریق تشکیل مفاهیم فرد را به مشاهده امور تازه قادر می سازد. توجه به چگونگی جریان پیدایش معرفت و روشن ساختن نقش امور خارجی و اعضای حسی و همچنین فعالیت ذهن در این جریان از لحاظ تربیتی سودمند است.
 بدون تردید یک نفر نمی تواند در تمام رشته ها پژوهش کند و راه حل تمام مسائل مربوط به آنها را شخصا پیدا نماید. بنابراین باید از نظریات مراجع و متخصصان استفاده نمود. جدا ساختن معرفت به امور جزئی از معرفت به مفاهیم کلی نیز برای درک بهتر امور مفید می باشد، شناختن جزئیات ما را به صفات اختصاصی هرچیز آشنا می کند. در عین حال معرفت کلی ما را از چگونگی تشکیل کلیات و جنبه های مشترک امور جزئی آگاه مینماید.
 
منابع معرفت
همانطور که در بالا گفته شد در جریان پیدایش معرفت، حواس و قدرتهای عقلانی دخالت دارند. در اینجا به جای بحث درباره امور خارجی با مفاهیم ذهنی، حواس و عقل یا نیروهای عقلانی به عنوان منبع معرفت مورد مطالعه قرار می گیرند. حواس و عقل به منزله طرق یا راههایی هستند که بوسیله آنها معرفت بوجود می آید. علاوه بر حواس و عقل، پاره ای از دانشمندان شهود را نیز جزء منابع معرفت محسوب می دارند. معمولا در فلسفه از این سه منبع به عنوان منابع دست اول گفتگو بعمل آید. در مقابل این سنتها موجود در جمع آداب ورسوم ، مراجع و عقاید عمومی نیز در کسب معرفت تأثیر دارند و جزء منابع دست دوم محسوب می شوند. از میان منابع دست دوم مرجع را نظر به اهمیتی که در کسب معرفت دارد مورد بحث قرار میدهیم. گسترش رشته های علمی و لزوم تخصص در یک رشته برای آشنایی به مبانی آن، مراجعه به مراجع را ضروری می سازد.
 
بدون تردید یک نفر نمی تواند در تمام رشته ها پژوهش کند و راه حل تمام مسائل مربوط به آنها را شخصا پیدا نماید. بنابراین باید از نظریات مراجع و متخصصان استفاده نمود. خصوصیات مرجع و نحوه استفاده از مراجع از لحاظ تربیتی شایان توجه فراوان است. تا آنجا که امکان دارد فرد باید خود به بررسی پردازد و راه حل نظریات را پیدا کند. مسائل عمومی که غالبا افراد با آنها روبرو میشوند همه جنبه تخصصی ندارند. روی این زمینه پاره ای از این مسائل را افراد بدون مراجعه به متخصصان می توانند مورد مطالعه قرار دهند.
 
باید توجه داشت که اتکاء به نظر مراجع زیانهایی نیز در بردارد. فرد ممکن است بتدریج به پذیرش آراء دیگران عادت کند. افرادی که زیاد بر نظر مراجع تکیه می کنند از بررسی انتقادی عقاید خودداری می نمایند. گاهی اختلاف نظر مراجع فرد را با مشکلات تازه ای روبرو می سازد. پاره ای از اشخاص بدون شایستگی جزء مراجع محسوب میشوند و نظر خود را به دیگران تحمیل می نمایند. با توجه به نکته های بالا باید در برخورد به مرجع چند چیز را درنظر گرفت. اول اینکه مرجع کسی است که در رشته ای تحصیلات کافی داشته باشد و مرجعیت او مورد پذیرش محافل و سازمانهای علمی واقع شود. دوم اینکه نظر مرجع را نیز باید بتفصیل مورد مطالعه قرار داد و پایه و دلیل آن را بررسی نمود در این باره توجه به ارتباط دلایل وآنچه مرجع به اتکاء این دلایل بیان داشته است لازم می باشد. این ارتباط باید جنبه منطقی داشته باشد.
 
نکته سوم اینکه در پاره ای موارد می توان نظر یک مرجع را با نظر دیگر مراجع مقایسه نمود و توافق یا اختلاف این نظر را با نظریات دیگران مطالعه کرد. اتکاء به نظر مراجع باید مربوط به رشته تخصصی آنها باشد. به عبارت دیگر مرجعیت در یک رشته دلیل صلاحیت اظهارنظر در دیگر رشته نخواهد بود. نکته آخر اینکه مرجع را نباید قطعی و یقینی تلقی کرد .
 

منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391