معلم از نظر ایدآلیستها نقش اصلی و اساسی را در جریان تربیتی ایفا می نماید. اینک به ذکر نقشی که معلم بعهده دارد می پردازیم:
- معلم مظهر یا نمونه کامل واقعیت برای بچه است. همانطور که واقعیت در نقطه نهایی، خود، تنها معلم می باشد، از نظر تجربی تنها یک فرد انسان می۔ تواند معلم فردی دیگر تلقی شود. برای فرد «کم رشد» معلم همان جهان است که به صورت شخص ظاهر شده است.

- معلم باید معلومات کافی درباره «شاگرد» داشته باشد. همانطور که تدریس یک موضوع بدون اطلاع کامل از آن امکان ندارد، تعلیم یک شاگرد بدون شناختن وی ممکن نیست.

- معلم باید در فن خود متخصص باشد.

- معلم باید طوری باشد که ستایش و احترام شاگرد را جلب کند. معلم خوب توقع احترام از شاگرد ندارد اما رفتار او طوری است که احترام شاگرد را جلب می کند.

- معلم باید رفیق خصوصی هریک از شاگردان باشد. یک معلم خوب به منزله یک رفیق خوب است.

- معلم باید فردی باشد که بتواند تمایل به یادگیری را در شاگرد بیدار کند شاگرد را نباید با زور به یادگیری موضوعی واداشت، بلکه جریان یادگیری باید طوری جلب کننده باشد که شاگرد خود به خود به یادگیری علاقه مند شود. معلم زندگی خود را وقف شاگردان می کند و باید طوری عمل کند که حیات شاگردان نیز با حیات وی متحد شود. تعیلم در اساس فن تحریک رشد روح است واین امراساس مفهوم تعلیم را تشکیل میدهد.

- معلم باید در فن زندگی استاد باشد. این امر باید نتیجه رشد بیشتر و تجربه وسیعتری تلقی گردد و او را برای تشریح معنی حیات شاگردانش قادر سازد. معلم خوب باید بتواند شاگردان را در یک جریان معنوی که در آن فعالیتهای خلاق آنها، ایشان را به ابتکار وادارد سوق دهد.

- معلم باید در تکامل شخصیت آدمی همکار خدا باشد. معلم به منزله پدر یا مادر شاگردان است. تمام تعلیمات و فعالیتهای او باید طوری باشند که شاگرد را رشد دهند. معلم باید روح یا ذهن را که عالیترین صورت وجود در جهان است کامل سازد.

و معلم باید بتواند با شاگردان تفاهم و ارتباط حاصل کند. او باید شاگرد را بشناسد و درباره موضوع درسی تبحر داشته باشد و در عین حال قدرت تفهیم مطالب را به شاگردان داشته باشد. معلم عامل انتقال میراث معنوی است.
- معلم باید قدر و ارزش موضوعی را که تدریس می کند بداند و ازین راه شاگردان را بقدردانی از موضوعات درسی تشویق کند.

- معلم خوب در ضمن تدریس شخصا چیزهای تازه می آموزد. ارائه مطالب درسی در هر موقعیت نباید به صورت تکرار آنچه معلم در گذشته آموخته درآید بلکه باید سبب گسترش معلومات خود معلم نیز بشود. ۱۲- معلم باید سفیر پیشرفت و ترقی باشد و شاگردان را به طرف هدف نهایی سوق دهد.

- معلم باید سازنده دموکراسیها باشد. به عبارت دیگر معلم باید دموکراسی را در کلاس اجرا کند. علاوه براین باید روح دموکراسی را در شاگردان رسوخ دهد.

- معلم باید بتدریج خود را فراموش کند و به شخصیت شاگردان و رشد آنها اهمیت دهد.
 
در مورد وظایف معلم یادآوری چند نکته ضروری بنظر می رسد. بدون تردید در هر جامعه با هر نظام معلم نقش مؤثر و ارزنده بعهده دارد. معلم در موقعیتهای مختلف تعلیماتی به آسانی می تواند به شاگردان در تقویت قدرت قضاوت درست و تحکیم شخصیت اخلاق و شناسایی و قدر دانی از ارزشهای انسانی کمک فراوان نماید. در بیان نقشهای بالا اهمیت شاگرد در تعلیم و تربیت از نظر دور مانده است. به عبارت دیگر نقش شاگرد و نیروی تفکر او تا حدی تحت الشعاع آنچه معلم می گوید و انجام میدهد قرار گرفته است. انتخاب نمونه‌ها با مدلهای خوب برای تقلید مفید بنظر می رسد. در این قسمت با تلر دوعبارت از «هورن» نقل می کند. به نظرهورن در قلمرو شخصیت و نفوذ آن است که اصل تقلید عالیترین ارزش تربیتی خود را ظاهر می سازد.نکته دیگر که نتیجه این غفلت می باشد، تصویب تلقین در تعلیم و تربیت است. شاگرد باید اموری را بدون چون و چرا بپذیرد و از رفتار معلم پیروی کند. معلم نیز مانند دیگر افراد در معرض خطا و اشتباه قرار دارد و نباید شاگردان را بدون ارائه دلیل به پذیرفتن افکار و عقاید خود تشویق نماید. اگر معلم را مظهر یا نماینده نظامی خاص تلقی کنیم و شاگرد را به پیروی از وی وادار نماییم آیا فرصتی برای شاگرد در تهیه یک جهان بینی که مبتنی بر نظریات علمی و مطالعات فردی باشد باقی می ماند.
 
در این وظایف، بیشتر درباره آنچه معلم میداند بحث شده و کمتر به طرزفکر معلم اشاره شده است. آشنایی معلم به روش تحقیق و دارا شدن روح علمی نیز برای معلم لازم می باشد. به طور کلی نحوه فکر معلم و روش او در تحقیق و تدریس اساس کارهای تربیتی را تشکیل میدهد. مهم تلقی کردن معلم و عقاید او ودر عین حال حمایت از اصول دموکراسی تا حدی سازگار نیست. در محیط دموکراتیک شاگرد شخصا باید به بررسی و انتقاد بپردازد، درباره امور اظهار نظر کند و خود به تهیه نظامی که جهان بینی او را تشکیل میدهد اقدام نماید.
 

تقلید، رغبت، کوشش و انضباط

باتلر معتقد است که بچه ها به طور طبیعی از بزرگسالان تقلید می کنند و از این راه عادات زندگی را فرا می گیرند. چون تقلید امری طبیعی است، بنابراین باید آن را در کار مدرسه مورد استفاده قرارداد. انتخاب نمونه‌ها با مدلهای خوب برای تقلید مفید بنظر می رسد. در این قسمت با تلر دوعبارت از «هورن» نقل می کند. به نظرهورن در قلمرو شخصیت و نفوذ آن است که اصل تقلید عالیترین ارزش تربیتی خود را ظاهر می سازد.
 
در عبارت دوم هورن می گوید: بچه بوسیله تقلید کردن از دیگران از استعداد های خود برای انجام اعمال گوناگون آگاه می شود و در غیر این صورت تصور می کند که انجام این اعمال مافوق قدرت او می باشد. «باتلر»چهار مرحله از نفوذ شخصیتهای الهام دهنده را نقل می‌کند . این چهار مرحله عبارتند از محیط روزمره و اجتماعی که در آن قهرمان یا شخصیت الهام۔ دهنده زندگی می کند، خصوصیات اصلی و گرایشهای او، محتوی و روش آنچه قهرمان انجام داده است و رشداووبکار بردن آنچه اودرسیر زمان انجام داده و اهمیت آن برای ما.
 
در اخلاق و مذهب نیز تقلید نفوذ دارد. بنابراین باید فردی که سزاوار تقلید باشد انتخاب نمود تا بچه از وی پیروی کند. در این زمینه هیچ کس بهتر از معلم نیست. باید دید آیا تقلید با تعلیم و تربیت توافق دارد. درست است که افراد آدمی پاره ای از امور را از راه تقلید فرا می گیرند اما این امر سبب نمی شود که برای تقلید ارزش تربیتی قائل شویم. بسیاری از افکار و عقاید ناصواب و عادات ناپسندیده درجریان زندگی جمعی در افراد بوجود می آیند. آیا می توان برای اینگونه عقاید و عادات از لحاظ تربیتی ارزشی قائل شد. کار اساسی معلم یا وظیفة تربیتی او ایجاب می کند که به فرد در بررسی اموری که بدون چون و چرا پذیرفته یا از راه تقلید فرا گرفته است کمک کند و او را به تجدید نظر در آنها تشویق نماید. تقلید از افکار و عقاید دیگران اعم از اینکه آن عقاید صحیح باشند یا نادرست ارزش تربیتی ندارد. زیرا فرد بدون بررسی و انتقاد این عقاید را می پذیرد و بتدریج عادت می کند که هرچه در مقابل او قرار گرفت قبول کند. مطالعه زندگی قهرمانان سودمند است اما بشرطی که فرد را طوری بارآورند که اعمال و رفتار و عقاید قهرمانان را با دید انتقادی بررسی کند و آنچه را با دلیل همراه دید بپذیرد و از آنچه فاقد دلیل است احتراز جوید. در مطالعات علمی، در بررسیهای دینی و در تهیه و تدوین میزانهای اخلاقی، شاگرد باید شخصا فکر خود را بکار اندازد و با کمک معلم، منابع و نظریات مختلف را در معرض آزمایش قرار دهد. به طور خلاصه تقلید، استقلال فکری فرد را از میان می برد و نفوذ افرادی را که به نظر عده ای قهرمان بوده یا دارای شخصیت عالی هستند در شاگردان رسوخ میدهد.

 
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391