« پرفسور برودی» در مقاله‌ای زیر عنوان اشارات رئالیسم کلاسیک برای فلسفه تعلیم و تربیت که در نشریه انجمن فلسفه رئالیستی درج شده است درصدد ارائه میزانهای عینی یا نشان دادن امکان تهیه این میزانها بر می آید. در قسمت اول این مقاله می خواهد آنچه را که طرفداران نسبی بودن معرفت و معرفت اخلاقی بیان داشته اند رد کند و ضمنا نشان دهد که مکتبهای دیگر در تهیه میزانهای عینی دچار اشکال شده اند. در این مورد پنج نظریه را مورد بحث قرار می دهد:

1- نظریه علمی: این نظریه در قلمرو علوم موفق به ایجاد روش معین شده است. اما اشکال نظریه علمی در این است که امور غیر علمی یا آنچه را که از قلمرو علوم خارج است به عنوان اموری غیر عقلانی یا طرحهای غیرقابل بحث فرهنگی تلقی می کند.
 
 ۲- نظریه دیویی: دیوئی با اجرای روش علمی در تمام شئون زندگی اشکالی را که از نظریه علمی گرفته میشود از میان برده است. این فیلسوف فکر را به عنوان وسیله سازگاری معرفی می کند. آنچه در فلسفه دیوئی قابل ایراد می باشد روشن نبودن میزانی جهت سازگاری است. خود سازگاری مانند دیگر مفاهیم مثل «اراده خدا» قابل تفسیر می باشد و نمی تواند مدرکی مشخص در اختیار ما قرار دهد.
 
در اینجا باید توجه داشت که میزان فکر صحیح یا فرضیه درست از فرضیه نادرست تنها سازگاری آن هم در معنای مبهم نیست. دیوئی موقعیتی که در آن فکر یا نظریه باید عمل کند مهم تلقی می نماید. آنچه در تغییر موقعیت نامعین مؤثر باشد و مشکل ما را در موقعیت خاص حل کند صحیح تلقی می گردد. همانطور که در بحث راجع به معرفت گفته شد ملاک صحت یک نظریه در تغییر موقعیت نامعین و روشن نمودن ارتباط عناصر یک موقعیت است. چون موقعیتها متنوع هستند نمی توان روشها یا تکنیکهای خاص را به عنوان میزانهای مشخص مطرح نمود ولی ملاک تغییر موقعیت و حل مسأله ممکن است به عنوان یک ملاک مشخص و قطعی تلقی گردد. بنا براین برخلاف آنچه «برودی» تصور می کند میزان تمیز افکار یا فرضیه ها از یکدیگر و حل مسائل از نظر دیوئی مبهم نمی باشد.
 
3-  نظریه اید آلیستی: «برودی» می گوید ایدآلیستها درباره تمایلات مذهبی و اخلاقی انسان عصر ما درست اظهار نظر کرده اند ولی در ارتباط موقعیت «خود» به امر مطلق دچار اشکال می باشند.
 
4- ماتریالیسم دیالکتیک: طرفداران این فلسفه میخواهند تمام مسائل را به تضادهای اقتصادی مربوط سازند. اما برای رسیدن به یک میزان عینی جز طرح یک ایدئولوژی کار دیگری انجام نمیدهند.
 
5- فلسفه توماس اکیناس: این فلسفه حتی در شکل جدید نیز میزانهایی را طرح می کند که از لحاظ تاریخی مهم تلقی می شوند و قبول آنها از طریق ایمان یا عقل و ایمان امکان دارد. در دنباله این بحث برودی می گوید: جای تعجب نیست که مربیان ترجیح می‌دهد متوسل به علم و روش علمی شده و امور دیگر به را عنوان  چیزهایی که  درباره آنها آراء متناقض ابراز شده و خطرناک می باشند تلقی کنند. به نظر او تعلیم و تربیت امری عملی است و خواه وناخواه با قضاوتهای ارزشی سروکار دارد. مثل اینکه برودی میخواهد بگوید آنجا که قضاوت ارزشی ظاهر می گردد روش علمی نافذ نیست، همانطور که در مبحث ارزشها و قضاوتهای ارزشی دیدیم اجرای روش عقلانی یا علمی در این زمینه امکان دارد و از این جهت نمی توان تعلیم و تربیت را از دیگر رشته ها جدا ساخت. انسان به عنوان حاکم عاقل برخود و بر محیط خود تا آنجا که این حکومت ممکن باشد هدف حیات خوب، جامعه خوب و مدرسه خوب می باشد.به نظر برودی در قضاوتهای ارزشی مسأله میزان مطرح می گردد و به جای تمایلات گروههای مقتدر سیاسی یا عادت و یا تلون و فرصت طلبی باید از میزانی معین پیروی نمود. در جامعه دموکراتیک تهیه یک میزان کاری مشکل است. اختلاف عقاید وجود میزانهای مختلف را مطرح می سازد. حال باید دید فلسفه رئالیسم کلاسیک در چنین وضع می تواند میزانی را که از نظر عقلانی موجب رضایت خاطر در دنیای جدید شود معرفی نماید. آیا این میزان می تواند در حل مشکلات تربیتی کمک کند؟ برای جواب به این سؤال برودی مسأله هدف در تعلیم و تربیت را مطرح می سازد و میزانهایی را که از نظر او مطلق هستند ارائه می نماید.

 
آنچه در مورد هدفها مطرح می شود

هدفهای تربیتی از نظر گروههای مختلف متفاوت می باشند و ازین جهت وضعی درهم بوجود آورده اند. تنها راه از میان بردن این درهمی و ابهام تدوین نظریه ای است درباره ماهیت انسان و جامعه انسانی. در این مورد برودی پاره ای از اصول فلسفه رئالیسم کلاسیک را که در تدوین نظریه مربوط به انسان باید درنظر گرفته شوند مطرح می سازد:

۱- در جهان یک ساختمان طبیعی یا نظمی مستقل از آرزوها، احساس یا تمایل ما وجود دارد.

۲- یک ساختمان طبیعی یا راه زیستن که مخصوص انسان است وجود دارد .

۳- قدرت درک انسان می تواند این ساختمان را همانطور که وجود دارد دریابد.

4- نتیجه کسب این معرفت شناختن جهان و انسان آشکار شدن میزانهایی است برای زندگی فردی وسازمان اجتماعی. به طور خلاصه، رئالیسم اعتقاد دارد نظم طبیعی حیات انسان وقتی مشخص می گردد یا درک میشود که تمام فعالیتهای او بوسیله هدفی که به طور عقلانی درک و خواسته شود راهنمایی گردد. وقتی عقل این حقیقت را که انسان استعداد زیستن چنین حیاتی را دارد آشکار ساخت، آنگاه گواهی میدهد که فعلیت دادن یا تحقق این استعداد تنها هدف صحیح برای زندگی واقعی انسان می باشد.
 
برای نیل به این هدف کوششهای جمعی و فردی در حالت عادی مصروف می گردند و بوسیله همین هدف ارزیابی می شوند. انسان به عنوان حاکم عاقل برخود و بر محیط خود تا آنجا که این حکومت ممکن باشد هدف حیات خوب، جامعه خوب و مدرسه خوب می باشد. درباره اصولی که برودی مطرح می سازد چند سؤال مطرح میشوند: اعتقاد به ساختمان طبیعی یا نظم مستقل جهان برچه اصلی مبتنی است؟ آیا این اعتقاد به عنوان یک اصل موضوعی برای بررسی پدیده ها پذیرفته شده یا واقعیتی است انکارناپذیر؟ انسان چگونه می تواند به وجود این واقعیت پی ببرد؟ آیا جهان همانطور که هست در ذهن منعکس می شود یا اینکه فهم ما از جهان و انسان تحت تأثیر عوامل ذهنی، فرهنگی و تجربیات ما قرار دارد؟ آیا جز از طریق نظریات علمی می توان درباره نظم جهان صحبت کرد؟ اگر عقاید علمی منعکس کننده نظم معین در جهان هستند چگونه میتوان تحول و تغییر این عقاید را توجیه نمود؟ آیا به اتکاء مطالعاتی که درباره جهان و انسان بعمل آمده و توجه به تغییری که در اینگونه مطالعات و تئوریهای علمی رخ میدهد می توان میزانها یا مدرکهای مطلق استنتاج نمود.
 
چنانچه در بحث راجع به حقیقت و مدرک گفتیم رئالیستها به امر خارجی زیاد اهمیت میدهند و تصور می کنند که امور خارجی همانطور که هستند در ذهن ما منعکس می گردند. ولی تحول نظریات علمی و تأثیر عوامل مختلف در ادراکات، این حقیقت را آشکار می سازد که جهان چنانچه هست در ذهن ما ظاهر نمی شود و بر فرض وجود نظمی عقلانی در جهان آنچه به ذهن ما می آید نتیجة استنباط و تفسیر ما از وقایع خارجی می باشد.
 

منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391