جان دیوئی در کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت در فصل دوازدهم زیر عنوان « تفکر در تعلیم و تربیت» درباره روش تدریس بحث می کند. به نظر او در جریانهای تربیتی رشد استعداد تفکر در شاگردان اهمیتی خاص دارد. جنبه های مختلف تعلیماتی نیز بوسیله ایجاد عادات خوب تفکر وحدت پیدا می کنند. وقتی درباره فکر کردن بحث می‌کنیم باید داشته باشیم که فکر کردن روش اساسی تجربیات تربیتی با به عبارت دیگر روش آموزشی می باشد. خصوصیات اساسی روش تعلیم با خصوصیات اساسی تفکر همانند و یکسان هستند. تفکر باید در ضمن تجربه جریان پیدا کند جدا کردن تفکر از تجربه کاری بی اساس می باشد. آنهایی که تجربه را به امورحسی و تمایلات محدود می سازند و فکر را از جریان تجربه جدا می کنند به آنچه در جریان تجربه رخ می دهد توجه ندارند. دنیای تفکر از دنیای تجربه جدا نیست.  روش تدریس از نظر دیوئی همان روش تحقیق است. آنچه را که پژوهنده در برخورد به موقعیت نامعین یا در اثر تماس با پدیده ای خاص انجام می دهد و تلاش او برای مشخص ساختن مسأله موجود و پیدا کردن راه حل، یا به عبارت دیگر تغییر موقعیت، باید در جریان تدریس اجرا گردد. روی این زمینه در جریان تجربه می توان رشد قوۀ تفکر را تقویت نمود. پاره ای از مربیان تصور می کنند که موضوعات درسی مثلا ریاضیات، جغرافیا و مانند اینها بوسیله دیگران آماده شده و بدون توجه به تجربیات شاگردان باید مطالب این موضوعات را به آنها آموخت. به عقیده آنها آنچه با فکر و جنبه عقلانی سروکار دارد با آنچه طفل در زندگی روزمره تجربه می کند ارتباطی ندارد. اما در واقع چنین نیست. مطلب تازه را شاگرد باید بیاموزد و تا زمانی که این مطلب توجه او را جلب نکند و تجربیات او را وسعت نبخشد برای او مفهومی ندارد.
 
به طور کلی مطلب تازه باید در موقعیتی که فرد در آن دچار اشکال می شود و با مسأله روبرو می گردد به عنوان وسیله ای برای رفع اشکال و حل مسأله ارائه گردد. در این قسمت دیوئی بیان مسائل واقعی که نظر شاگرد را جلب می کنند با مسائل تقلیدی فرق می گذارد. به نظر او توجه به سؤالهای زیر اختلاف میان این دو نوع سأله را روشن می کند. آیا واقعا مسأله ای مطرح است؟ آیا این مسأله در تجربه فرد ظاهر شده است؟ آیا برخورد به این مسأله شاگرد را به فعالیت حتی در خارج از مدرسه وامی دارد؟ آیا این مسأله مربوط به خود شاگرد است یا معلم و کتاب آن را مطرح ساخته اند؟ و در مرحله دوم دسترسی به اطلاعات یا معلومات برای حل مسأله لازم می باشد. بدون داشتن اطلاعات لازم فرد نمی تواند فکر خود را بکار اندازد یا به حل مسأله اقدام کند. شاگرد باید از طریق مشاهده، خواندن، بخاطر سپردن مطالب و فهم آنچه دیگران تهیه کرده اند اطلاعات لازم را جمع آوری نماید. آنچه در پاره ای از مدارس مورد توجه می باشد «اطلاعات» است، در صورتی که اطلاعات را باید وسیله بکار انداختن فکر و حل مسأله قرار داد.
 
در مرحله سوم شاگرد باید از اطلاعات جمع آوری شده استفاده کند و به تهیه پیشنهادها ، استنباط معانی، توضیحات آزمایشی و قضایای کلی پردازد، به عبارت دیگر جمع آوری اطلاعات، موادی در اختیار شاگرد قرار میدهد. اکنون وظیفه اوست که فکر خود را بکار اندازد و به ایجاد معانی و مفاهیم جدید، به تفسیر و توجیه و پیدا کردن فرضیه ها و قضایای نسبتا کلی اقدام نماید. در مرحله چهارم باید از طریق پیش بینی نتایج فرضیه ها و به معرض اجرا درآوردن آنها به آزمایش و بررسی فرضیه های انتخاب شده پردازد و بالاخره آنچه را که درحل مسأله مؤثر است انتخاب کند. روش تدریس از نظر دیوئی همان روش تحقیق است. آنچه را که پژوهنده در برخورد به موقعیت نامعین یا در اثر تماس با پدیده ای خاص انجام می دهد و تلاش او برای مشخص ساختن مسأله موجود و پیدا کردن راه حل، یا به عبارت دیگر تغییر موقعیت، باید در جریان تدریس اجرا گردد. در جریان تحصیل و مطالعه موضوعات درسی شاگرد شخصا باید با وضعی نامعین روبرو شود. از باب مثال در مطالعه حرارت، الکتریسیته، حرکت، تحول و مانند اینها شاگرد باید متوجه روشن نبودن موقعیت شود و با کمک معلم مساله یا مسائل خاص را مشخص سازد و با استفاده از آنچه در کتاب یا دیگر منابع درسی نوشته شده در تغییر موقعیت اقدام کند و ازین طریق راه تهیه و بررسی فرضیه ها را ببیند.
 

اصول مربوط بسازمان مواد درسی

جان دیوئی در کتاب تجربه و تعلیم و تربیت اصول زیر را در انتخاب و سازمان دادن مواد درسی توصیه می نماید.
الف - محتویات مواد درسی از قبیل حساب، تاریخ، جغرافیا یا علوم طبیعی در ابتدا باید از تجربیات عادی زندگی افراد انتخاب شود.
ب - تجربیاتی را که فرد کسب کرده است باید غنی ساخت و آنها را گسترش داد و بتدریج اینگونه تجربیات را به رشته های علمی مربوط ساخت.
ج - در موقع گسترش دادن تجربیات فردی مربوط ساختن آنها با تجربیات علمی باید اصل ارتباط و پیوستگی را در نظر گرفت.
د- باید قوانین و حقایق علمی را ضمن آشنا ساختن شاگردان به موارد استعمال اجتماعی این قوانین در زندگی روزمره، به آنها معرفی کرد.
 
با اینکه دیوئی انسان را فردی خردمند، با هوش، با هدف، آزاد و خلاق فرض می‌کند مع ذلک نیروهای عقلانی انسان را به طو منطقی مورد بحث قرارنمی دهد و از باب مثال ذهن را بصورتی مبهم و مبالغه آمیز تابع فرهنگ جامعه میداند. با انکار وجود آنچه ورای تجربه است واقعیت وجود خدا و ارزش تعالیم دینی را که آثار آن در حیات بشر غیرقابل انکار است مورد تردید قرار می دهد. در عین حال دیوئی از خدا به عنوان ایدآل بحث می کند. آنچه در طول حیات بشر ارزش خود را نشان داده و می تواند مبنای ارزشها و معیارهای اخلاقی قرار گیرد ورای تجربیات محدود بشر قرار دارد و امری ثابت است. در مورد معیارهای ارزیابی شکل حیات جمعی، ضمن اینکه تأمین منافع یک گروه بوسیله تمام اعضا بسختی امکان دارد، نباید نقش واقعی دین را در حیات جمعی از نظر دور داشت. جامعه ای که حاکمیت دین الهی را بپذیرد عملا از آزادی ومنافع فرد و جمع بصورتی جدی تر حمایت می کند.
 
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391