هدف از نیایش و آثار آن
نیایش یا دُعا شکلی از رفتار دینی است که هدف از آن، جستن ارتباط با موجودیتی است که فردِ نیایشگر او را بهعنوان آفریدگار خود یا موجودی روحانی در نظر میگیرد. در ادامه هدف از نیایش و آثار آن را بررسی می کنیم.
1 این که: خداوندا، من برای تکامل مادی و معنوی در این دوران زندگی آماده شده ام؛ برای من آگاهی عطا فرما تا بتوانم علل محاسبه نشده را که از هر سو به طرف من سرازیر می گردند به حساب درآورده و هر چه بیشتر بتوانم موانع را از پیش پا بردارم و مقتضیات را انجام دهم. اگر هم نتوانم از عهده محاسبه علل ناشناخته برآیم، عنایتی فرما و تسلیم به مشیت را چراغ راهم نما تا در زندگانی خلائی احساس نکنم.
2 نیرو گرفتن از ماورای طبیعت و بهره برداری از آن در برآورده شدن نیازهای مادی و معنوی.
3 تماس بی نهایت کوچک با بی نهایت بزرگ است که نهایت آمال و ایده آل بشری است. با این تماس است که جهان درونی و برونی و جهان مادی و معنوی هماهنگ می شوند و هستی آدمی، معنای حقیقی خود را برای انسان آشکار می سازد.
4 تحصیل آرامش روحی در هنگام اضطراب های مختلف.
5 به دست آوردن نیرو برای کوشش های با محتوا.
ساده لوحان می گویند: ما بدون این که در زندگانی حالت گرایش و نیایشی داشته و خود را با بی نهایت مواجه بسازیم، می توانیم زندگانی لذت بخش داشته باشیم!
آری، لذت های طبیعی را آرمان تلقی کردن، همان اندازه قابل دفاع است که لذت مواد تخدیرکننده برای معتادان به آن مواد!
فراموش نکنیم، آنان که اعتیاد به مواد تخدیرکننده دارند نیز در موقع استفاده از مواد مزبور، در دنیایی از لذت غوطه ور می گردند! آنان که به جهت نیرومندی، از وسایل پیروزی بر دیگران برخورداند، از مستی برده ساختن دیگران و زیر پا گذاشتن هر گونه حقوق و اصول انسانی، بهترین سعادت زندگانی و لذت را می چشند! آیا مقصود شما این قبیل لذایذ است!
چه هدف ناچیزی، اگر لازم باشد که انسان هایی در روی زمین زندگانی کنند. اگر ضرورتی اقتضا کند که این انسان ها مانند یک وسیله موسیقی نباشند که هرگز فی نفسه صدایی ندارد و باید دیگران آن را به صدا درآورند، یعنی اگر بنا بگذاریم که انسان ها باید شخصیت داشته و با آن حقیقت زندگی کنند، منطق صریح می گوید، باید آنان ایده آلی برای خود تعیین نمایند.
اگر هدف سوم که متذکر شدیم قرار گرفتن انسان در جاذبیت کمال مطلق، رهبر زندگانی انسانی نباشد، هیچ حقیقتی نمی تواند برای زندگانی او هدف مطلق و واقعی بوده باشد. اگر تعریف زیر برای ایده آل زندگی و زندگانی ایده آل می تواند تفسیر معقولی برای حیات زودگذر ما بوده باشد، بدون تردید گرایش و نیایش به خدا مهم ترین و اساسی ترین عنصر حیات ما خواهد بود.
ایده آل زندگانی عبارت است: آرمان های زندگانی گذران را با حیات تکاملی آبیاری کردن و شکوفا ساختن و شخصیت انسانی را در حرکت به سوی ابدیت به ثمر رسانیدن.
زندگانی ایده آل عبارت است: تکاپویی است آگاهانه؛ هر یک از مراحل زندگانی که در این تکاپو سپری می شود، اشتیاق و نیروی حرکت به مرحله بعدی را می افزاید.
شخصیت انسانی رهبر این تکاپوست، آن شخصیت که ازلیت سرچشمه آن است. این جهان معنادار، گذرگاهش، و قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق در ابدیت مقصد نهایی اش. آن کمال مطلق که نسیمی از محبت و جلالش، واقعیات هستی بی کران را به تموج درآورده، چراغی فرا راه پرنشیب و فراز تکامل ماده و معنی می افزود.
با این چند هدف که برای نیایش بیان نمودیم، کاملا روشن می شود که امثال عده ای از ساده انگاران در این باره چه اشتباه بزرگی کرده و چقدر انسان را از حقیقت خود دور ساخته اند.
گاه می گویند نظام جهان هستی، نظامی آنچنان سخت و غیر قابل تبدیل است که هیچ نیرویی نمی تواند آن را تغییر دهد. پس چگونه نیایش می تواند این نظام غیرقابل شکست و انعطاف را مختل نماید؟
اینان هنگامی که درباره این گونه مسائل صحبت می کنند، مانند این است که به تمام اسرار جهان هستی که نظامی باز به عوامل فوق طبیعی دارد از زیر بناها گرفته تا روبناها آگاهند. حتی گاهی دعاوی آنها چنان با عزم و قطع بیان می شود که گویی جهان را با دست خود ساخته و پرداخته اند!
مگر جهان هستی عبارت است از یک قطعه سنگ که ما آن را جامد و بی روح و بسته فرض نموده و سپس استدلال کنیم که جهان ثابت هرگز خلاف قانون خود رفتار نمی کند!
اولا: جهان، یک پارچه سنگ غیرقابل انعطاف نیست که دم سرد ما در آهن گرم آن اثری ننماید و چنان که گفتیم: اگر چه جهان نمایش نظام بسته را دارد، ولی دارای نظامی باز به فوق طبیعت می باشد. 3
هر لحظه و هر آن، فیض خداوندی بر این جهان هستی ریزش نموده و آن را بر پا می دارد. همه بانیان ادیان الهی و همه صاحب نظران علم و فلسفه همانند نیوتنها و اینشتینها و امثال این نوابغ که با طبیعت، به طور مستقیم سر و کار داشتند. کاملا تصدیق کردند که لحظه پیشین موجودات طبیعی متکفل لحظه بعدی آن نیست، بلکه هر لحظه موجودات، حالت جدیدتری به خود می گیرند، یا ذرات عالم هستی و فیض آن، به طور مستمر در حال سرازیری از حکت و مشیت ربانی است.
این قانون همیشگی هستی است و جای تردید نیست که حرکت و جنبش و به ظهور رسیدن پدیده ها در هر لحظه، بیان واقعی نظامی سیستمی است که در دستگاه هستی حکمفرماست و این تازه گی پدیده ها در هر لحظه، نظام جدیدی را که گاهی مشابه و گاه دیگر مغایر ترتیب پیشین نمودار می گردد، ایجاد می کند. پس، ما با نیایش خود عاملی مانند سایر عوامل طبیعی در دستگاه منظم هستی ایجاد می کنیم.
ثانیا: نه تنها نیایش در این دنیای کون و فساد می تواند تأثیر طبیعی ایجاد کند، بلکه هرگونه فعالیت روانی ما به اندازه خود از حیث کیفیت و کمیت دارای اثری می باشد.
فعالیت روانی ما در هنگام نیایش صحیح، نیروی فوق العاده ای از ماورای طبیعت می گیرد و با آن نیرو در به وجود آوردن نظام جدیدی که کوچک ترین مخالف جریان هستی در آن دیده نمی شود، مشارکت می ورزد.
مگر من هنگامی که اراده نموده و اجسام را جا به جا می کنم یا سایر تغییرات شیمیایی در آنها به عمل می آورم، خلاف نظام جهان هستی انجام می دهم؟
البته نه، درست است که هر تغییری که در جهان هستی به وقوع می پیوندد، خلاف ترتیب پیشین خواهد بود، ولی با این حال نظام واقعی هرگز مختل نخواهد گشت.
از آن طرف، این که گفته می شود چون خداوند به تمام جزییات و کلیات آگاه است و تمام پنهانی ها و آشکارها را می داند، بنابراین نیایش چه معنا می دهد؟! این سؤال هم نوعی از ساده لوحی است، زیرا چنان که گفتیم ما اراده می کنیم و تغییراتی در مواد و صور جهان طبیعیت ایجاد می کنیم؛ آیا می توان گفت خداوند که به تمام امور داناست، چرا این تغییرات را که در طبیعت انجام گرفته و به صلاح ما می باشند، خود به خود ایجاد نمی کند؟!
یا بدون این که ما بخواهیم گندم را نمی رویاند؟ یا فلان دستگاه ماشینی را که محصول ضروری برای ماد می دهد ایجاد نمی کند؟ پس چنان که هرگونه تغییرات به نفع انسان یا برای رفع آسیب از او، احتیاج به اراده و کار و کوشش و اراده خواهد داشت، و دانستن خداوند باعث آن نمی شود که من از کار دست برداشته و بنشینم، بلکه آنچه که بر خدا معلوم است این است که من با فعالیت درونی و جسمانی باید تلاش کنم.
از طرف دیگر، باید در نظر گرفت که تمام نیایش ها برای ایجاد تغییر در نظام هستی نمی باشد، زیرا فقط نوعی از نیایش است که در چگونگی تماس ما با جهان خارجی تغییری وارد می سازد.
چنان که گفتیم، عده ای از گروه تکامل یافته انسان ها، نیایش را فقط برای برقراری رابطه میان خود و خداوند انجام می دهند. بلکه اصلا سعادت و شقاوت ابدی هم برای آنان مطرح نیست، چنان که رئیس الموحدین علی بن ابی طالب علیهماالسلام می گوید: نه طمع بهشت و نه ترس از دوزخ او را برای نیایش وادار می کند، بلکه مقتضای بندگی و عظمت خدایی خداوند است که او را وادار به ایجاد ارتباط می نماید.
در موقع این گونه نیایش عالی، انسان به بی نهایت بودن خود به بی نهایت بودن استعداد و فعالیت روانی خود پی می برد و در ارتباط با بی نهایت، بهترین لحظات وجود خود را احساس می کند. از این جا، معلوم می شود که آن دسته از نیایش ها که به استحابت نمی رسد، نمی تواند دلیل بیهوده بودن نیایش بوده باشد، زیرا علاوه بر مطلب مذکور، باید در نظر گرفت که خود کرنش و استمداد و تقاضای مطلوب از بارگاه خداوندی برای آن حالت روانی که انسان را به بی نهایت سوق می دهد، نوعی از کمال است.
جلال الدین رومی، درباره عدم استجابت بعضی از نیایش ها، مثل زیر را می آورد که، شخصی مدتی دعا کرد و الله الله گفت و دعایش مستجاب نگشت. در نتیجه، نیایش را ترک کرد و حضرت خضر علیه السلام را در خواب دید:
گفت:
هین از ذکر چون وامانده ای؟
گفت: لبیکم نمی آید جواب
گفت خضرش که خدا این گفت به من
بلکه آن الله تو لبیک ماست
نی تو را در کار من آورده ام؟
حیله ها و چاره جویی های تو
درد عشق تو، کمند لطف ماست
چه پشیمانی از آن کش خوانده ای؟
زان هم ترسم که باشم رد باب
که برو با او بگو ای ممتحن
وان نیاز و درد و سوزت پیک ماست
نه که من مشغول ذکرت کرده ام؟
پیک ما بوده گشاده پای تو
زیر هر یارب تو، لبیک هاست
مولوی
گفت: لبیکم نمی آید جواب
گفت خضرش که خدا این گفت به من
بلکه آن الله تو لبیک ماست
نی تو را در کار من آورده ام؟
حیله ها و چاره جویی های تو
درد عشق تو، کمند لطف ماست
چه پشیمانی از آن کش خوانده ای؟
زان هم ترسم که باشم رد باب
که برو با او بگو ای ممتحن
وان نیاز و درد و سوزت پیک ماست
نه که من مشغول ذکرت کرده ام؟
پیک ما بوده گشاده پای تو
زیر هر یارب تو، لبیک هاست
مولوی
صاحب نظری، نیایش به معنای عمومی را به طریق زیر توصیف می کند:
نماز، نماز می گذارند. برای که؟ برای خدا. نماز گزاردن برای خدا، معنی این کلمه چیست؟ آیا خارج از ما یک لایتناهی وجود دارد؟ آیا این لایتناهی یک امر پایدار و لایزال است؟
[آری] و چون لا یتناهی است. ضرورت ذاتی اوست. و اگر شامل ماده نمی بود به همان جا محدود می شد و چون لا یتناهی است بالضروره ذی شعور است و اگر فاقد شعور می بود به همان جا پایان می یافت.
در صورتی که ما نمی توانیم چیزی جز تصور موجودیت به خود نسبت دهیم. آیا این لا یتناهی در ما تصور جوهر و ذات را به وجود می آورد؟ به عبارت دیگر، آیا او همان وجود مطلق نیست که ما وابسته اوییم؟ در آن حال هم که یک لایتناهی خارج از ما وجود دارد، آیا یک لایتناهی نیز در خود ما نیست؟
این لایتناهی ها! چه جمع موحش! یکی شان فوق دیگری قرار نمی گیرد؟ آیا لا یتناهای دوم به اصطلاح زیر دست نخستین نیست؟ آیا آیینه آن، پرتو آن، انعکاس آن و لجه متحدالمرکز با یک لجه دیگر نیست؟ آیا این لایتناهی های ثانوی نیز ذی شعور است؟ آیا فکر می کند؟ آیا دوست می دارد؟ آیا می خواهد؟ اگر هر دو لایتناهی ذی شعورند، پس هر یک از آن دو، اصلی برای خواستن دارد و یک من در لایتناهای بالا هست، هم چنان که یک من در لایتناهای پایین وجود دارد، من پایینی جان است، من بالایی خداست.
در صفحه 672 چاپ نهم از کتاب بینوایان ویکتور هوگو می خوانیم:
لایتناهای پایین را با نیروی تفکر با لایتناهای بالا در تماس نهادن، نماز نامیده می شود.
پس از این جملات گویا، هوگو هم مکتبان مترلینگ را مخاطب ساخته و چنین می گوید:
چیزی را از روح انسانی باز نگیریم، حذف بد است، باید اصلاح کرد و تغییر شکل داد.
آری، نباید از روح انسانی، حس گرایش به خدا را حذف کنیم. اگر ما در اصلاح این حس و چگونگی بهره برداری از آن تلاش کنیم، گام مثبتی را در راه نمودار ساختن ایده آل برداشته ایم.
منفی گویی خیلی آسان است. واقعیات را برای مردم عادی مشتبه ساختن، به تلاش فکری زیادی نیاز ندارد. عظمت شخصیت یک متفکر در آن است که بیاموزد. علم و فلسفه را فراگیرد و به آن قناعت نورزد که مطالبی را به طور نسبی می داند و به آن دلخوش نکند که شهرت بی اساسی نام او را در کتاب ها و مجلات به رخ مردم بی خبر از علم و فلسفه و عرفان بکشد.
بکوشیم برای زندگانی بشری هدفی نشان بدهیم. همگی مساعی خود را در راه اثبات ایده آل به زندگانی بشری به کار بیندازیم.
تاریخ طولانی انسانی و ملاحظه وضع روانی آنها، حذف گرایش و نیایش به خدا را جدا تکذیب می کند.
آدمیان از هر صنف و طبقه ای که بوده باشند، کاملا احساس کرده اند که خور و خواب و شهوت چند روز گذران، تشنگی روانی آنان را به کمال و ایده آل زندگانی اشباع نمی نماید.
در نامه ای که مایزر به یکی از دوستان خود نوشته است، می گوید:
بسیار خوشحالم که عقیده مرا درباره دعا پرسیده اند، زیرا که من در این موضوع عقیده محکم و تردیدناپذیر دارم.
نخست ببینیم واقعیات در این موضوع کدامند؟ در پیرامون ما جهان معنوی وجود دارد که ارتباط بسیار نزدیکی با جهان مادی دارد. از اولی، یعنی جهان معنوی، نیرویی فیضان دارد که دومی یعنی عالم ماده را نگه دای می کند، و این هما ننیرویی است که روح ما را زنده نگه می دارد. معنویات، از آن جا برقرار است که سیاله ای لاینقطع از این نیرو در ما وارد می شود. شدت این سیاله معنوی مدام متغیر است. درست مانند نیرویی غذایی و مادی که در بدن ما وارد می شود، متغیر است.
اما عقیده ویلیام جیمز؛ در کتاب دین و روان [ترجمه انواعی از تجربه های دینی [ صفحه 157 چنین می گوید:
اگر چه من نمی توانم عقیده مردم عادی مسیحی را بپذیرم و یا الوهیتی را که دانشمندان طریقه اسکولاستیک در قرون وسطی دفاع می کردند، قبول کنم. اما خود را جزء فلاسفه ماوراء الطبیعه خشن می دانم. در حقیقت، من معتقدم که در اثر ارتباط با عالم غیب، نیروی جدیدی در این ارتباط حاصل شده و حوادثی نو را باعث می گردد. دسته فلاسفه ظریف به نظر من بسیار زود تسلیم حکمفرمایی طبیعت شده اند؛ این فلسفه امور طبیعی را دربست و بدون این که درباره ارزش آن رسیدگی کند، قبول می نماید.
مجددا مؤلف در همان کتاب در صفحه 204 می گوید:
. . . آدمی در این حال حس می کند که نیرویی وارد بدن او می شود؛ درست مثل این که در آفتاب می نشینیم گرمی آن را احساس می کنیم. از این نیرو می توان به طور موثر استفاده کرد.
عینا مانند این که از اشعه خورشید برای آتش زدن قطعه چوبی از ذره بین استفاده می کنیم.
خداوند مهربان، با عنایات بی چونش گام های ما را به عرفات رسانده است.
این جا عرفات است. آخرین ساعات روز عرفه است. نقطه ای از زمین به نام صحرای عرفات در مقابل میلیاردها کهکشان و ستارگان بی حد و بی شمار گسترده شده است؛ آفتاب آخرین اشعه خود را بر کوه ها و تپه ها و ماهورها و دشت سوزان عرفات می افشاند. در چنین فضایی، صداها و ناله های گوناگونی تا دورترین کرات و فضاها طنین می اندازد. صفحه جام جهان نمای طبیعت، از قیافه های مختلفی که دل ها در تپش و دست ها به سوی آسمان دارند، عکس برداری می کند.
بعضی پیشانی از خاک برمی دارند، مرواریدهایی از اقیانوس جان بر گونه هایشان.
بعضی دیگر به زانو بر زمین می افتند، بارقه ربوبی در دل ها و کلمه بار الها بر لبانشان.
گروه دیگر با لباس های خاک آلود و موهای ژولیده و چشمان گود رفته، ولی شعله های ربانی در دیدگانشان.
بیابان عرفات، همچون رصدگاهی است که رو به بی نهایت نصب شده؛ نیایشگران با دوربین های مختلفی، آن بی نهایت را مورد نظاره قرار داده اند.
در نقطه ای از این صحرای ملکوتی، شخصی در دامنه کوهی به حالت نیایش درآمده، دل در ملکوت، دست ها به سوی آسمان، چشم به آفاق بی کران، گاهی تبسمی از ابتهاج بر لبانش، گاهی دانه هایی از اشک شوق در چشمانش.
تمام جهان را به یک سو نهاده، یا به عبارت دیگر تمام جهان هستی را به یک باره و به عنوان یک واحد، پیش چشم و دل گسترده و بی نهایت پایینی را با بی نهایت بالا، به واسطه دل پاک، در تماس نهاده است. این شخص که نیایش می کند کیست؟
او فرزند علی بن ابی طالب علیهماالسلام گوینده این جمله است که:
من چیزی را ندیدم، مگر این که خدا را با آن و پیش از آن و بعد از آن دیدم.
این شخص، سالک راه حق و حقیقت و عاشق راستین وجه الله و رضوان الله و لقاء الله، حسین بن علی علیهماالسلام است. این است آن کاروان سالار شهیدان اصول انسانی و ارزشهای والای عالم وجود.
او در این نیایش، راه های اتصال به اشعه ملکوتی را در ارتباطات چهارگانه ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستی، با همنوع خود برای بشریت بیان می کند.
او در این نیایش زیبا به اضافه شکوفایی وصال از عالم اعلای ربوبی می گیرد و به این موجودات در عین خاک نشینی می توانند با عالم پاک از ماده و مادیات ارتباط برقرار کنند، تحویل می دهد. او در عین حال با این نیایش، منطقی ترین و واقعی ترین رابطه انسان را با خداوند مهربان توضیح می دهد.
آری، این نیایش کننده، حسین بن علی علیهماالسلام است.
منبع: حوزه نت
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}