تلفن خانه به صدا درآمد: از طرف صدا و سیما برای فیلم برداری به منزل خانواده های شهدا می رویم. این بار نوبت شماست... شما میهمان عزیزی هم دارید.

- «چه کسی میهمان است؟»

- «رهبر معظم.»

 لحظه شماری می کردیم برای این دیدار تا بالاخره در به صدا درآمد و آقا داخل منزل شد. بهت زده آقا را در آغوش گرفتم و ایشان صورتم را بوسید.

آقا روی زمین نشست. احوال پرسی گرمی کرد و از مشکلات مان سؤال کرد، بعد هم فرمود: «عکس شهدای تان را بیاورید.»

عکس سه پسر شهیدم را آوردم. آقا یکی یکی آن ها را بوسید و جلوی خودش گذاشت. نگاهی به من کرد و فرمود: «اگر شهدا نبودند ما هم نبودیم. هرچه داریم از شهدا داریم.»

بعد از نیم ساعت آقا می خواست برود که ما تازه یادمان افتاد از شوق دیدار رهبر این قدر شوکه شده ایم که یادمان رفته از این میهمان عزیز پذیرایی کنیم.

وقتی از آقا معذرت خواهی کردم، خنده ای زیبا کرد و فرمود: «چه اشکالی دارد!»

 براساس خاطره ای از: آقای مجید شجاعی پور

منبع: پرتویی از خورشید