شیوهها (روشها) گستره ای وسیع و طبقه بندی هایی گوناگون دارند و می توانند روش های دیگر تربیتی» و «خودتربیتی و روش های «عام»، «خاص» و... را در بر گیرند. ما وضعی موجود و وضعی مطلوب داریم که آن را از نظام ایدئالی ای که دین اسلام برای ما ترسیم می کند اتخاذ می کنیم. برای رسیدن به وضع مطلوب به روش نیازمندیم. منظور ما از روش، چارچوب ها و قوانینی کلی اند که هریک مستقیم، یا به کمک روش های دیگر، ما را به مقصد می رسانند.
 
روش در کتاب‌های لغت فارسی به معانی گوناگونی به کار رفته است؛ مثل طریقه، اسلوب، راه، شیوه و منوال. در اصطلاح نیز از روش، تعریفهایی متفاوت شده است: تعیین طریقه یا شیوه انجام یک کار یا فعالیت. برخی دیگر، شیوه ها را این گونه تعریف کرده اند: مکانیزم ها و شیوه های ایجاد تغییر رفتار و خصوصیات در متربی که در مقایسه با اصول، از نوعی تعین و تشخص بیشتر و کامل تری برخوردارند. توجه به این نکته ضروری است که اخلاق ناظر به اموری نیست که لزوما به ارتکاب فعلی می انجامد؛ چه بسا فردی به خویی متخلق باشد، حال آنکه هیچ گاه فعلی که با آن خوی متناسب است از او سر نزده باشد. در مجموع شاید بتوان گفت اصول و روش ها هر دو از یک سنخ اند (یعنی هر دو در پاسخ به پرسش «باید چه کنیم؟» به کار می روند و هر دو دستورالعمل اند، اما اصول دستورالعمل‌های کلی اند که بر مبانی تمرکز دارند، ولی روش ها دستورالعمل های جزئی ترند که بر اصول مبتنی می شوند.
 

تربیت در لغت

در زبان عربی، تربیت مصدر باب تفعیل است. این واژه با دو ریشه ربب و ربو ارتباط دارد. در زبان فارسی، تربیت به معانی «پروردن، پروراندن، آداب و اخلاق را به کسی آموختن و آموزش دادن» و نیز به معنای «پرورش بدن به وسیله انواع ورزش» آمده است. گاهی تربیت در مقابل آموزش به کار می رود؛ یعنی پرورش جنبه هایی جز جنبه ذهنی و شناختی انسان در اینجا ابعاد تربیت فراگیر و همه جانبه است و بیشتر با دل و قلب و روان فرد سروکار دارد. گاهی نیز تربیت همراه تعلیم به کار می رود که مراد از آن، همان تعلیم است و معنایی جز آن افاده نمی کند؛ به معنای فعالیت هایی که معلم برای ایجاد یادگیری در یادگیرنده طرح ریزی می کند. البته باید این نکته را پذیرفت که اگرچه در مقام کاربرد و عمل، گاهی آموزش در برابر تربیت قرار می گیرد، این به معنای بیگانگی و بی نیازی هریک از دیگری نیست، بلکه باید گفت تربیت بدون آموزش امکان پذیر نخواهد بود؛ زیرا فرد تعلیم گیرنده خواه ناخواه به نوعی از رفتار مربی، آموخته ها و مهارتهای آموزشی تأثیر می پذیرد. در برنامه درسی، به جز آنچه حاوی هدف ها، محتوا و روشهای آشکار و منتشر شده مورد حمایت نظام آموزشی، یا همان برنامه درسی رسمی است، برنامه های درسی پنهان نیز آموزش داده می شود.
 
تربیت در اصطلاح علوم تربیتی یکی از مباحث مطرح و پردامنه در عرصه علوم تربیتی، چگونگی تعامل و ارتباط تعلیم با تربیت است؛ آیا اینها دو چیزند یا یک چیز؟ آیا تربیت بر تعلیم مقدم است یا تعلیم بر تربیت؟ بر فرض وجود تقدیم و تأخر، این تقدیم و تأخر رتبی است یا ترتیبی؟ در پاسخ به این پرسش، کارشناسان و صاحب نظران تعلیم و تربیت نظرهای متعددی دارند.
 
با آنکه اهمیت تربیت و نقش انحصاری آن در تحقق فرهنگ و پیشرفت و تعالی بشر بر مربیان بزرگ پوشیده نبوده است، با بررسی سیر تاریخی تعریف تربیت می بینیم که در طول تاریخ خود ثابت نبوده، و تا امروز تعریفی یکسان از آن عرضه نشده است. به نظر می رسد علت این ناهمگونی را باید در رویکرد افراد به هستی، خدا، جهان و هدف از آفرینش جست. بنابر گفته یکی از دانشمندان، «حقیقت آن است که جست وجوی یک تعریف صحیح و صریح در کتاب های مهمی که در زمینه تربیت نوشته شده است، کار بیهوده ای است».۱ از این رو، برای تربیت تعریف هایی گوناگون عرضه شده است.
 

اخلاق

اخلاق در لغت برای واژه اخلاق در منابع لغوی، معانی گوناگونی برشمرده اند. به لحاظ ماده اشتقاق، بر دو هیئت خلق و خلق اشاره شده است. آنچه در تعریف لغوی اخلاق باید بدان توجه شود، انگیزه به کارگیری برخی قیود در تعریف است. برخی از اهل لغت، قید «رسوخ و ملکه» را در تعریف آورده اند. هدف اندیشه وران علم اخلاق از به کارگیری قید «رسوخ و ملکه» خارج ساختن افعالی که بدون این دو قید از انسان سر می زند از دایره اخلاق است؛ زیرا به واقع نمی توان انسانی را که گهگاهی بذل مال می کند «فرد سخاوتمند» خواند. سخاوتمند کسی است که ویژگی «بذل مال» و سخاوت» را همواره در ذات خویش دارد. یا برخی دیگر، قید «سهولت» را در تعریف خود آورده اند که مقید کردن تعریف به آن برای خارج ساختن مواردی است که فرد کاری را از سر بی رغبتی و با سختی انجام دهد.
 
توجه به این نکته ضروری است که اخلاق ناظر به اموری نیست که لزوما به ارتکاب فعلی می انجامد؛ چه بسا فردی به خویی متخلق باشد، حال آنکه هیچ گاه فعلی که با آن خوی متناسب است از او سر نزده باشد. برای مثال، شاید بتوانیم کسی را سخاوتمند بخوانیم، حال آنکه او به سبب نداشتن مال یا وجود مانعی تاکنون مالی نبخشیده باشد، ولی بنا بر شواهدی می دانیم چنانچه این موانع وجود نداشت، وی به راحتی مالش را می بخشید.
 
از سوی دیگر، چه بسا فردی فعلی را همواره مرتکب شود، لکن نشود او را به خوی متناسب به آن فعل متصف کرد. برای مثال، می توانیم فردی را با اینکه همواره از مالش می بخشد، بخیل بخوانیم؛ زیرا شواهدی به ما می گوید اگر او گاهی بذل مال کرده، به سبب ریا یا به علتی دیگر بوده است، و چنین نیست که نشانی از صفت نیکوی سخاوت در او باشد.
 
همچنین باید بدانیم که مقصود از فعل در تعریف اخلاق، تنها قدرت بر انجام کاری نیست؛ یعنی فقط به این دلیل که اگر کسی بخواهد کاری را انجام دهد و بتواند، نمی توان او را به صفتی متخلق دانست؛ چراکه قدرت یعنی توانایی صرف برای انجام کاری، و این هیچ گاه مستلزم ارتکاب عملی نیست، بلکه قدرت، شرط لازم برای ارتکاب عمل است، نه شرط کافی. به همین دلیل، چه بسا کسی بر انجام عملی تواناست، ولی ضد آن را مرتکب می شود.
 
منبع: برنامه درسی وتربیت اخلاقی، حمیدرضا کاظمی، چاپ اول،انتشارات مؤسسه آموزشی وپژوهشی امام خمینی(ره)، قم 1393