تفکر و تعقل و تذکر در آیات الهی
اصولا بین روش انبیا در دعوت مردم به حق و حقیقت و بین آنچه انسان از طریق استدلال درست و منطقی به آن می رسد فرقی وجود ندارد. تنها تفاوت، این است که پیغمبران از مبدأ غیبی استمداد می کردند، با وجود این، با مقام ارجمند و والایی که داشتند
(إن فی ذلک لآیة لقوم یتفگرون )(1)(إن فی ذلک لآیات لقوم یعقلون)(2) به فرموده مرحوم علامه طباطبایی: این سه قسم احتجاج است که یکی به مردم متفکر و یکی به اشخاص متعقل و سومی به افراد متذکر نسبت داده شده است و جهتش این است که حجت اول در آیه (اوست که از آسمان آبی نازل کرده که نوشیدنی شماست... که در این برای گروهی که اندیشه کنند عبرت هاست) از مقدمات ساده ای ترکیب یافته که در استفاده و نتیجه گرفتن از آن صرف تفکر کافی است. ولی دومی مرکب از مقدمات علمی است که فهم آن جز برای اندیشمندانی که از اوضاع اجرام آسمانی و اسرار زمینی باخبرند، میسر نیست و تنها کسی از آن حجت نتیجه می گیرد که حرکات و انتقالات اجرام آسمانی و آثار آن حرکات را می داند: «شب و روز را به خدمت شما گذاشت و خورشید و ماه و ستارگان به فرمان وی به خدمت درند که در این برای گروهی که تعقل کنند عبرتهاست».
سومی هم مرگب از مقدماتی کلی و فلسفی است که تنها کسانی از آن می توانند نتیجه را گرفته، با آن وحدانیت خدا را در ربوبیت اثبات کنند که متذکر احکام کلی وجود باشند؛ مثلا بدانند که عالمی که همواره در دگرگونی است، لابد و ناچار احتیاج به ماده دارد و بدانند تمامی مواد آن به یک ماده عمومی و متشابه منتهی می گردد و بدانند که واجب است تمامی اختلافاتی که در مواد هست باید منتهی به غیرماده شود و عامل دیگری لازم است که این ماده عمومی را به هزاران صورت درآورد: «و نیز آنچه برایتان در زمین آفریده و رنگ های آن مختلف است که در این، برای گروهی که اندرز پذیرند عبرتهاست»(3)
سومی هم مرگب از مقدماتی کلی و فلسفی است که تنها کسانی از آن می توانند نتیجه را گرفته، با آن وحدانیت خدا را در ربوبیت اثبات کنند که متذکر احکام کلی وجود باشند؛ مثلا بدانند که عالمی که همواره در دگرگونی است، لابد و ناچار احتیاج به ماده دارد و بدانند تمامی مواد آن به یک ماده عمومی و متشابه منتهی می گردد و بدانند که واجب است تمامی اختلافاتی که در مواد هست باید منتهی به غیرماده شود و عامل دیگری لازم است که این ماده عمومی را به هزاران صورت درآورد: «و نیز آنچه برایتان در زمین آفریده و رنگ های آن مختلف است که در این، برای گروهی که اندرز پذیرند عبرتهاست»(3)
نقش بصیرت و فهم در دین
اصولا بین روش انبیا در دعوت مردم به حق و حقیقت و بین آنچه انسان از طریق استدلال درست و منطقی به آن می رسد فرقی وجود ندارد. تنها تفاوت، این است که پیغمبران از مبدأ غیبی استمداد می کردند، با وجود این، با مقام ارجمند و والایی که داشتند و با وصف ارتباطی که بین ایشان و جهان بالا برقرار بوده است، در عین حال تعقل و تفکر در قرآن کریم ۸۱ خود را تنزل داده و در سطح فکر توده مردم قرار می دادند و به اندازه فهم و درک آنان سخن می گفتند و از بشر می خواستند که این نیروی فکری همگانی یعنی توسل به استدلال و چنگ زدن به دلیل استوار و منطق را به کار ببرند.
رسول خدا در حدیث معروفی فرموده: «أنا معاشر الأنبیاء امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم» پس ساحت انبیا و دامن پیغمبران منزه تر و پاک تر از این است که مردم را وادار کنند که در امور، بدون بصیرت قدم بردارند و یا آنان را به تبعیت کورکورانه مجبور سازند. واژههای ارزشی مانند کلمات طبیعی و فاقد بار ارزشی نیستند، که نزد همگان یکسان باشند. بلکه نزد متفکران الحادی و الهی کاملا متفاوت اند یکی فلان عمل را مطابق حق، واقعیت میداند؛ از این رو گزارش آن را صدق و عمل به آن را عدل و عامل به آن را عادل و تشخیص دهند آن را عاقل می پندارد و دیگری بر عکس.از سوی دیگر، سخنانی که پیغمبران با مردم داشتند در محدوده استعداد و درک و فهم آنان بوده است و اگر معجزه ای هم می آوردند، ابتدا با استناد به دلیل و برهان عقلی با آنان احتجاج می کردند، سپس دلالت عقلی که آن معجزات داشتند، صحت دعوی خویش را به اثبات می رساندند.
قرآن کریم خود بهترین شاهد صحت ادعای ماست؛ زیرا قرآن هرجا راجع به مبدأ و معاد و دیگر مسائل ماورای طبیعت سخن می گوید، و اجتماع بشری را به قبول آنها دعوت می کند جز از طریق استدلال و ارائه دلیل روشن، سخن به میان نمی آورد و به غیر دلیل و برهان، قانع نمی شود.
قرآن، علم، بینش و استقلال در فهم را می ستاید و جهل و تقلید کورکورانه را تقبیح نموده و به سختی مورد نکوهش قرار می دهد. این منطق قرآن است که می گوید: «قل هذه سبیلی أدعو إلى الله على بصیرة أنا ومن اتبعنی»؛ «بگو این است راه من که با بصیرت تمام و بینش همه جانبه به سوی خدا می خوانم خود و پیروانم را».
پس دین هدفی جز این ندارد که می خواهد مردم به کمک استدلال و با سلاح منطق عقلی و به نیروی برهان که فطرتا با آن مجهزند به شناخت حقایق جهان ماوراء طبعیت نائل آیند و این همان فلسفه الهی است. دین حقیقی مردم را جز به فلسفه الهی نمی خواند و این دو کاملا وحدت هدف دارند و آن این که انسان از روی دلیل عقلی به عالم ماورای طبیعت یقین و علم پیدا کند.
رسول خدا در حدیث معروفی فرموده: «أنا معاشر الأنبیاء امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم» پس ساحت انبیا و دامن پیغمبران منزه تر و پاک تر از این است که مردم را وادار کنند که در امور، بدون بصیرت قدم بردارند و یا آنان را به تبعیت کورکورانه مجبور سازند. واژههای ارزشی مانند کلمات طبیعی و فاقد بار ارزشی نیستند، که نزد همگان یکسان باشند. بلکه نزد متفکران الحادی و الهی کاملا متفاوت اند یکی فلان عمل را مطابق حق، واقعیت میداند؛ از این رو گزارش آن را صدق و عمل به آن را عدل و عامل به آن را عادل و تشخیص دهند آن را عاقل می پندارد و دیگری بر عکس.از سوی دیگر، سخنانی که پیغمبران با مردم داشتند در محدوده استعداد و درک و فهم آنان بوده است و اگر معجزه ای هم می آوردند، ابتدا با استناد به دلیل و برهان عقلی با آنان احتجاج می کردند، سپس دلالت عقلی که آن معجزات داشتند، صحت دعوی خویش را به اثبات می رساندند.
قرآن کریم خود بهترین شاهد صحت ادعای ماست؛ زیرا قرآن هرجا راجع به مبدأ و معاد و دیگر مسائل ماورای طبیعت سخن می گوید، و اجتماع بشری را به قبول آنها دعوت می کند جز از طریق استدلال و ارائه دلیل روشن، سخن به میان نمی آورد و به غیر دلیل و برهان، قانع نمی شود.
قرآن، علم، بینش و استقلال در فهم را می ستاید و جهل و تقلید کورکورانه را تقبیح نموده و به سختی مورد نکوهش قرار می دهد. این منطق قرآن است که می گوید: «قل هذه سبیلی أدعو إلى الله على بصیرة أنا ومن اتبعنی»؛ «بگو این است راه من که با بصیرت تمام و بینش همه جانبه به سوی خدا می خوانم خود و پیروانم را».
پس دین هدفی جز این ندارد که می خواهد مردم به کمک استدلال و با سلاح منطق عقلی و به نیروی برهان که فطرتا با آن مجهزند به شناخت حقایق جهان ماوراء طبعیت نائل آیند و این همان فلسفه الهی است. دین حقیقی مردم را جز به فلسفه الهی نمی خواند و این دو کاملا وحدت هدف دارند و آن این که انسان از روی دلیل عقلی به عالم ماورای طبیعت یقین و علم پیدا کند.
واژه عقل، واژهای ارزشی
عقل واژه ای است که بار ارزشی دارد و همگان مدعی داشتن آن هستند، از این رو معنا و موارد اطلاق آن نزد اصحاب مکاتب متعدد متفاوت است. چه اینکه واژه حق و باطل و حسن و قبح نزد صحابه مذاهب گوناگون، مختلف است.
کلمه عقل مانند واژه درخت نیست که نزد همگان یکسان باشد بنابراین داوری توده مردم درباره افرادی که منافع دنیا و اغراض مادی را به خوبی و با سرعت و حدت تشخیص می دهند، ولی در تمیز معارف والا و مطالب معنوی و اهداف اخروی و جاودان راجل اند چنین است که آنها از عقل خوبی برخوردارند. در حالی که این گروه از نظر اولیای الهی گرفتار نکراء و مبتلا به شیطنت و دهاهستند.
این تقابل در معنا برای بار ارزشی این واژه است که از یک سو به حق و باطل در حکمت نظری و از سوی دیگر به حسن و قبح در حکمت عملی مرتبط است (الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا وهم یحسبون أنهم یحسنون صنعا)(4)
واژههای ارزشی مانند کلمات طبیعی و فاقد بار ارزشی نیستند، که نزد همگان یکسان باشند. بلکه نزد متفکران الحادی و الهی کاملا متفاوت اند یکی فلان عمل را مطابق حق، واقعیت میداند؛ از این رو گزارش آن را صدق و عمل به آن را عدل و عامل به آن را عادل و تشخیص دهند آن را عاقل می پندارد و دیگری بر عکس.
و از این رو، ووثنیها و صنمیهای باطل گرای حجاز، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را که عقل ممثل بود، مجنون می پنداشتند؛ چه اینکه اسلام نیز آنها را فاقد شعور انسانی دانسته و از آنها با تعبیر (إن هم إلا کالأنعام بل هم أضل)(5) یاد کرده است. همچنین تعبیر رسای وومن یرغب عن ملة إبراهیم إلا من فة تفتنه «جز افراد سفیه و نادان چه کسی از آیین ابراهیم روی گردان خواهد شد؟» حاکی از این اختلاف منظر است.(6)
نکته: درست است که واژه عقل، حسن، قبح و صدق، واژه هایی ارزشی هستند و معنا و موارد اطلاق آن نزد همگان یکسان نیست. اما واژه ارزشی عقل با احکام عقل صریح فرق دارد. چرا که احکام عقل صریح و فلسفی و کلامی و عقل ریاضی و حتی تجربی را نمی توان گوناگون دانست.
احکام علم ریاضیات و هندسه ثابت است؛ آب در شرایط خاص در ۱۰۰ درجه به جوش می آید؛ آهن بر اثر حرارت منبسط می گردد؛ بود و نبود و حادث و قدیم باهم جمع نمی گردد؛ ممکن برای خروج از حالت تساوی نیاز به علتی دارد. این احکام در صورتی که خوب تفهیم گردند، غیرقابل مناقشه هستند و کسی نمی تواند در آنها تردید ایجاد نماید. چرا که اگر احکام عقل انتزاعی و نیمه تجریدی نیز مثل موارد اطلاق واژه عقل، گوناگون و متفاوت باشد، راه تفاهم بین انسانها مسدود می گردد و نسبیت شناخت، اساس ارتباطات و روابط اجتماعی را واژگون می سازد.
از این رو اختلاف نگرش افراد نسبت به حقایق و گوناگونی حق و باطل و حسن و قبح از نظر فرقه ها و افراد گوناگون، نباید باعث شود که حکیم و متکلم در اثبات مدعیات خود سستی به خرج دهد. آنها همچون انبیای الهی باید جهان بینی افراد را اصلاح نمایند تا حقایق اصیل در کام همگان شیرین باشد.
پینوشت:
1. نحل، آیات ۱۱و۶۹
2. نحل، آیه ۱۲؛ رعد، آیه
3. المیزان، ج۱۴، ص۱۲۷.
4. کهف، آیه ۱۰۴
5. بقره، آیه ۱۳۰.
6. منزلت عقل در هندسه معرفتی دینی، ص۲۸.
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393
کلمه عقل مانند واژه درخت نیست که نزد همگان یکسان باشد بنابراین داوری توده مردم درباره افرادی که منافع دنیا و اغراض مادی را به خوبی و با سرعت و حدت تشخیص می دهند، ولی در تمیز معارف والا و مطالب معنوی و اهداف اخروی و جاودان راجل اند چنین است که آنها از عقل خوبی برخوردارند. در حالی که این گروه از نظر اولیای الهی گرفتار نکراء و مبتلا به شیطنت و دهاهستند.
این تقابل در معنا برای بار ارزشی این واژه است که از یک سو به حق و باطل در حکمت نظری و از سوی دیگر به حسن و قبح در حکمت عملی مرتبط است (الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا وهم یحسبون أنهم یحسنون صنعا)(4)
واژههای ارزشی مانند کلمات طبیعی و فاقد بار ارزشی نیستند، که نزد همگان یکسان باشند. بلکه نزد متفکران الحادی و الهی کاملا متفاوت اند یکی فلان عمل را مطابق حق، واقعیت میداند؛ از این رو گزارش آن را صدق و عمل به آن را عدل و عامل به آن را عادل و تشخیص دهند آن را عاقل می پندارد و دیگری بر عکس.
و از این رو، ووثنیها و صنمیهای باطل گرای حجاز، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را که عقل ممثل بود، مجنون می پنداشتند؛ چه اینکه اسلام نیز آنها را فاقد شعور انسانی دانسته و از آنها با تعبیر (إن هم إلا کالأنعام بل هم أضل)(5) یاد کرده است. همچنین تعبیر رسای وومن یرغب عن ملة إبراهیم إلا من فة تفتنه «جز افراد سفیه و نادان چه کسی از آیین ابراهیم روی گردان خواهد شد؟» حاکی از این اختلاف منظر است.(6)
نکته: درست است که واژه عقل، حسن، قبح و صدق، واژه هایی ارزشی هستند و معنا و موارد اطلاق آن نزد همگان یکسان نیست. اما واژه ارزشی عقل با احکام عقل صریح فرق دارد. چرا که احکام عقل صریح و فلسفی و کلامی و عقل ریاضی و حتی تجربی را نمی توان گوناگون دانست.
احکام علم ریاضیات و هندسه ثابت است؛ آب در شرایط خاص در ۱۰۰ درجه به جوش می آید؛ آهن بر اثر حرارت منبسط می گردد؛ بود و نبود و حادث و قدیم باهم جمع نمی گردد؛ ممکن برای خروج از حالت تساوی نیاز به علتی دارد. این احکام در صورتی که خوب تفهیم گردند، غیرقابل مناقشه هستند و کسی نمی تواند در آنها تردید ایجاد نماید. چرا که اگر احکام عقل انتزاعی و نیمه تجریدی نیز مثل موارد اطلاق واژه عقل، گوناگون و متفاوت باشد، راه تفاهم بین انسانها مسدود می گردد و نسبیت شناخت، اساس ارتباطات و روابط اجتماعی را واژگون می سازد.
از این رو اختلاف نگرش افراد نسبت به حقایق و گوناگونی حق و باطل و حسن و قبح از نظر فرقه ها و افراد گوناگون، نباید باعث شود که حکیم و متکلم در اثبات مدعیات خود سستی به خرج دهد. آنها همچون انبیای الهی باید جهان بینی افراد را اصلاح نمایند تا حقایق اصیل در کام همگان شیرین باشد.
پینوشت:
1. نحل، آیات ۱۱و۶۹
2. نحل، آیه ۱۲؛ رعد، آیه
3. المیزان، ج۱۴، ص۱۲۷.
4. کهف، آیه ۱۰۴
5. بقره، آیه ۱۳۰.
6. منزلت عقل در هندسه معرفتی دینی، ص۲۸.
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}