به میلاد گفتم: «بیا بریم استخر

میلاد گفت: «استخرو ولش، بیا موتورو ورداریم بریم جاده ی قدیم، تک چرخ بزنیم.»

گفتم: «بابای من برای این چیزا به من اجازه نمی ده.»

گفت: «اونش با من. بهش بگو با میلاد می خواهیم بریم کتابخونه، فیزیک سال بعد و مرور کنیم.»

به بابا گفتم: «با میلاد می خواهیم بریم کتابخونه، فیزیک سال بعد و مرور کنیم.»

بابا خوشحال شد و گفت: «آفرین پسرم! خوشحالم که از همین الان به فکر سال بعدتون هستید. حالا که دارید می رید، منم باهاتون میام. آخه فردا قراره توی اداره از ما امتحان نامه نگاری دولتی بگیرن.»

هیچی دیگه. الان دوساعته توی کتابخونه نشستیم روبه روی بابا. داریم کتاب فیزیک سال بعد و ورق می زنیم. چه فرمول های سختی هم داره. خدا به داد سال بعدمون برسه!»

نویسنده: پارسا شهبازی
تصویرساز: احسان سلیمانی