پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، دین به موضوع اصلی بحث‌ها پیرامون سیاست بین الملل تبدیل شده است. زمانی که تروریسم شبه اسلامی، دین را در عرصه بین المللی برجسته کرد، ناگهان به نظر رسید که این حوزه موضوعات قابل توجهی را در بر دارد: جانبداری‌های سیاست خارجی دولت‌های راست مسیحی از اسرائیل و سودان جنوبی، پیچیدگی‌های فعالیت عقیده محور کشورهای غربی در ورای مرزهای خود، دالایی لاما و فالون گنگ به عنوان عوامل بی ثبات کننده چین، کشوری که هرچند به لحاظ رسمی بی دین است ولی شاهد رشد روزافزون نئوکنفوسیونیسم در آن هستیم و ترس رژیم نظامی میانمار از اتحاد بالقوه راهبان این کشور با سازمان های بین المللی پناهندگان. شاید، سیاست بین المللی مذهبی همواره در جهان وجود داشته است، اما پس از حوادث 11 سپتامبر بود که ناگهان نادیده گرفتن آن سخت تر شد.
 
یکی از دلایل چنین غفلتی این است که دانشمندان روابط بین الملل، گنجاندن دین در چارچوب های مفهومی و هنجاری خود را غیر ممکن و یا مشکل می بینند. گزاره های اصلی سه رهیافت واقع گرایی، لیبرالیسم و سازه انگاری۔ کنث والتز درباره واقع گرایی، مایکل دویل و رابرت کوهن درباره لیبرالیسم و الکساندر ونت درباره سازه انگاری- نه تنها هیچ رهنمود آشکاری را مطرح نمی کنند بلکه حتی در برخی موارد، هیچ نقشی را نیز در چارچوب نظری خود برای دین نمی پذیرند. واقع گرایان می پرسند "پاپ چه تقسیماتی دارد؟" لیبرال ها تمایل دارند این فرض نوگرای سکولار را بپذیرند که دین، برگشت به خوی نیاکان است و باید آن را جایگزین کرد. سازه انگاری که نقش اصلی را به هویت، هنجارها و فرهنگ میدهد، زمینه ذهنی و عقلانی مناسب تری را فراهم می کند تا بر اساس آن دین را در نظریه روابط بین الملل بگنجاند، هر چند، نمایه کتاب "تعریف رشته الکساندر ونت، هیچ مدخل واحدی برای دین ندارد.
 
بنابراین، دانشمندان روابط بین الملل چگونه نقش دین را باید در نوشته‌های خود مفهوم سازی کنند؟ برای این منظور، چهار رویکرد از اهمیت ویژه ای برخوردارند. رویکرد نخست؛ بررسی این موضوع در چارچوب رهیافت های سنتی است. در این رویکرد، روش هایی که دین بر اساس آنها به نظام دولت ها شکل داده، واحدهای تشکیل دهنده نظام را تعریف کرده .دین امکان دارد مشروعیت اقتدار دولت را فراهم کند یا آن را تحلیل ببرد. دین می تواند به گسترش مرزهای سرزمینی دولت کمک کند یا شبکه ها و وفاداری هایی که حوزه آنها فراتر از مرزهای سرزمینی است را بوجود آورد.در رویکرد دوم که اخیرا توسط نظریه برخورد تمدن های ساموئل هانتینگتون ارائه شده است، دین به اندازه ای اهمیت یافته است که باید جایگزین رهیافت های موجود شود و منشور اصلی تفکر درباره سیاست بین الملل تلقی شود. البته، هیچ یک از نویسندگان این کتاب چنین دیدگاهی را اتخاذ نکرده اند.
 
با این وجود، آنها استدلال می کنند که نقش دین در سیاست بین الملل هرگز ناچیز نبوده است و در دهه‌های اخیر به دنبال بی اعتبار شدن ایدئولوژی‌های سیاسی سکولار در کشورهای در حال توسعه، دین در چارچوب سیاستهای عوام پسندانه ظهور یافته است. چند نویسنده، خصوصا الیزابت هورد استدلال می کنند که می توان سکولاریسم را نه به عنوان مفهومی ضد دین بلکه به عنوان نوعی جهان بینی نظیر آن تصور کرد که با دیدگاه های مذهبی رقابت می کند. در این راستا، موضوع دین به اندازه ای فراگیر و متمایز شده است که نیازمند اصلاح دیدگاه های مفهومی موجود برای داشتن نگاهی جامع تر به روابط بین الملل می باشد، هر چند نباید بینش‌های برگرفته از رهیافت های سنتی را نادیده گرفت. نمونه بارز این رویکرد سوم، پیشنهاد دانیل نکسون مبنی بر نظریه ای« ارتباطی – نهادی» است که هر دو نظریه واقع گرایی و سازه انگاری را در راستای تعامل رقابتی بین چارچوب های گفتمانی و شبکه های فراملی در ساختاری آنارشیک به سرانجام، رویکرد چهارم با اجتناب از تعهدات پارادایمی تلاش می کند به فرضیه‌هایی که دین را متغیری "على" در نظر می گیرند، بپردازد. متخصصان روابط بین الملل که درباره دین مطالعه می کنند، صرف نظر از این که کدام رویکرد را اتخاذ کرده اند، بهتر است نظریه‌های توسعه سیاسی تطبیقی را مورد توجه قرار دهند.
 
دین یکی از نیروهای اساسی جهان اجتماعی است که نمی توان آن را صرفا متغیری حذف شده فرض کرد. از آنجا که ادیان از مرزهای دولتی فراتر می روند، توانایی ویژه ای برای ایجاد تغییر سیستمی دارند، آنها بر همه نهادها و ایده های جامعه تاثیر می گذارند و به پیروان خود انگیزه می دهند. پس، این واقعیت که تکوین نظام دولت های ملی در نتیجه تحولی مذهبی یعنی "نهضت پروتستان" شتاب گرفت، پدیده ای تصادفی نیست. چنین امری این احتمال را افزایش می دهد که تحولات مشابه دیگر می تواند تغییرات گسترده جدیدی را در نظام بین الملل بوجود آورد.
 
دین، ویژگی های متمایزی دارد که به طور ناسازگاری در چارچوب مفاهیم متعارف مطالعه سیاست بین الملل، قرار گرفته اند. مقاله مونیکا تافت، دین را به عنوان نظام باورها و رویه های عملی تعریف می کند که شامل اکثر عناصر ذیل می شود: اعتقاد به خداوند متعال، مناجات، واقعیت های فراطبیعی مانند بهشت و جهنم، تمایز بین حوزه معنوی و دنیوی، نگرش به جهان و رابطه انسان با آن، برنامه ای برای هدایت و "جامعه ای دنیوی که بواسطه پیوستگی به این عناصر محدوده آن مشخص شده است. دانیل فیلپوت و تیموثی شاهه معتقدند دین قبل از دولت وجود داشته است و اهداف آن نه تنها سیاست بلکه تمام زندگی را فرا می گیرد. بازیگران مذهبی در حوزه سیاست ممکن است از دولت حمایت کنند و از این طریق اهداف خود را دنبال نمایند، یا دولت ها و نظام بین الملل را به چالش بکشند. آنها اغلب دین را موضوعی فراملی و حتی فراتر از شبکه های فراملی تک۔ موضوعی می بینند. تافت می گوید: دین مانند ملی گرایی، "جامعه ای انگارشی" است که فداکاری و ایثار را به لحاظ مکانی و زمانی، عقلانی می سازد؛ اما برخلاف ملی گرایی، دین بیشتر به رستگاری افراد می اندیشد و کمتر با سرزمین پیوند می خورد. هنجارهای دینی مانند هنجارهای غیردینی، معیارهای مناسب رفتار را تعیین می کنند؛ اما همان طور که تافت در مقاله خود درباره جنگ، نشان میدهد، هنجارهای دینی تعهدات متفاوتی را ایجاد می کنند. با توجه به این دلایل، چارچوب های نظری متعارف که تنها محدود به سیاست مادی و دنیوی دولت ملت ها هستند، باید تلاش کنند نقش دین را نیز در روابط بین الملل درک کنند.
 
بنابراین، دین که مفهومی گسترده تر از سیاست و بویژه سیاست بین الملل است، تاثیری واقعی بر مفاهیم اساسی در آن حوزه ها خواهد داشت، از جمله؛ این که بازیگران سیاست جهانی چه کسانی هستند، چه چیزی می خواهند، از چه منابعی برای بسیج مردم در حمایت از خود و ایجاد اتحادها استفاده می کنند و از چه قوانینی پیروی می کنند. دین میتواند نظم بین المللی دولت محور را تقویت و به توضیح و تبیین آن کمک کند یا برخلاف اهداف دولت عمل نماید. البته، دین علاوه بر کمک به تکوین نظام دولتها، به آن محدود نشده است. دین امکان دارد مشروعیت اقتدار دولت را فراهم کند یا آن را تحلیل ببرد. دین می تواند به گسترش مرزهای سرزمینی دولت کمک کند یا شبکه ها و وفاداری هایی که حوزه آنها فراتر از مرزهای سرزمینی است را بوجود آورد. دین می تواند هویت قومی-ملی را تقویت کند، شکاف بین هویت های ملی را از بین ببرد یا حتی یک ملت را از هم جدا سازد و سرانجام، دین می تواند با شکل دهی به ساختارهای شبکه ای و سازمانی سیاست یا تاثیر بر ارزش ها و انگیزه های سیاسی، بر سیاست تاثیر بگذارد.
 
برخی از این تاثیرات فراگیر و متنوع دین را می توان در چارچوب های متعارف مطالعه سیاست بین الملل درک کرد، اما نویسندگان این کتاب هشدار داده اند که کاربست صرف روش های رایج، تفسیرهایی ناقص و غیر واقعی را بهمراه خواهد داشت. در واقع، دین شکاف های روش شناسی موجود را در بر می گیرد، در تکوین بازیگران و نظام های رفتاری نقش ایفا می کند و رفتارهای بازیگران را محدود یا ممکن می سازد. بازیگران مذهبی می توانند محاسبه گر و راهبردی باشند و در عین حال از ذات مقدس الهی نیز الهام بگیرند. همچنین، محاسبات متعارف قدرت و اهداف مذهبی می توانند به طور همزمان در داوری ها درباره ائتلاف و اختلاف ایفای نقش کنند. بنابراین، هر رویکردی که دانشمندان برای مفهوم سازی جایگاه دین در سیاست بین الملل انتخاب می کنند، باید نسبت به این ویژگی های متمایز کاملا حساس و آگاه باشد.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳