دین و رهیافتهای روابط بین الملل
دین و روابط بین الملل
هانتینگتون با تعیین شکافهای تمدنی به لحاظ مذهبی، استدلال می کند که این مرزها خطوط اصلی تنش های آینده در عرصه روابط بین الملل را تعیین می کنند. در واقع، دیدگاه های او رهیافتی را ایجاد می کند که نسبت به لیبرالیسم کمتر محدود به زمان است.
هرچند، این مشکل، مساله ای تجربی است. هانتینگتون، خود این را می پذیرد که شکاف بین گروههای سیاسی و فرهنگی در داخل تمدن ها دولت ها و ملتها در مقایسه با منازعات بین تمدن ها عمیق تر است. دولت ها به عنوان سازمان هایی که در صدد انحصاری کردن خشونت و ایجاد قوانین عمومی در چارچوب سرزمینی خاص هستند، برای چندین قرن به عنوان واحدهایی جدایی ناپذیر جهت سازماندهی امنیت و اداره عمومی شناخته شده اند. دانشمندان و مفسران حوزه عمومی اخیرا درباره این که آیا جهانی شدن و دیگر روندهای فراملی از جمله روندهای مذهبی، جایگاه برتر دولت را در نظام بین المللی تغییر می دهند یا نه، بحث کرده اند.جان گرارد روگی از نویسندگان سازه انگاری به نقش مرکزی کلیسای کاتولیک و صومعه ها در نظام بین الملل در اواخر قرون وسطی می پردازد، نظامی که از دیدگاه وی، نه سلسله مراتبی و نه آنارشیک مبتنی بر واحدهای سرزمینی منفک است. دانیل فیلپوت از سازه انگاران دیگر، نقش نهضت پروتستان را در تبدیل نظام قرون وسطی به نظام حاکمیت وستفالیایی توضیح میدهد.همان طور که استفن کراسنر استدلال می کند، دیدگاه غالب در این مناظره آن است که هر چند بازیگران و رویه های فراملی روز به روز بیشتر در محاسبات دولت و شکل دهی به محیطی که دولت ها در آن فعالیت می کنند، مورد توجه قرار می گیرند اما این دولت ها هستند که قوانین اساسی و شرایط فعالیت بازیگران فراملی را تعیین می کنند.
ملتها، چه بر اساس قومیت چه بر اساس تجربه های نهادی و تاریخی مشترک، واحدهای فرهنگی هستند که مردم را به دولت ها پیوند می زنند. برعکس، ادیان واحدهای فرهنگی هستند که با دولت ها سازگار نیستند، زیرا معمولا غیرسرزمینی و اغلب در مقیاسی بسیار گسترده تر وجود دارند، به طور طبیعی با مرزهای دولت همخوانی ندارند و به لحاظ ایدئولوژیکی اهدافی غیر از اهداف برآمده از حاکمیت دولت را دنبال می کنند. دین ممکن است برای برخی روندها و نتایج در جهان سیاست اهمیت داشته باشد اما مادامی که دولت-ملت ها واحدهای اصلی امنیت و حکومت سرزمینی قلمداد می شوند، دین از طریق قدرت، ادراک و سیاست دولت ها و ملت های خواهان دولت، بر جهان سیاست تاثیر خواهد گذاشت. لذا نظریه برخورد تمدن های هانتینگتون مانند دیگر رهیافتهای جهان سیاست که بر دین تمرکز دارند، به لحاظ عملی کارآمد نیست.
برای بررسی شیوه های تاثیرگذاری دین بر دولت در سیاست جهانی، رویکرد کارآمدتری لازم است. در واقع، دین نظام دولت ها را شکل داده، افراد را نسبت به خودانگاری فرهنگی که باعث تمایز ملت ها می شود، آگاه کرده، بر آنچه دولت-ملت ها دنبال می کنند، تاثیر گذاشته و بازیگران فراملی و فروملی که فعالیت هایشان با بخشی از فعالیت های دولت ها هم پوشانی دارد را تاسیس کرده است. از این طریق، دین روندهایی را که به هسته اصلی رهیافت های موجود روابط بین الملل مبنی بر دولت محوری نزدیک هستند، شکل داده است.
در نتیجه، این موضوع حائز اهمیت است که چگونه می توان دین را بدون نقض فرضیه های بنیادی در رهیافت های موجود بگنجانیم. برای توسعه نظریههای علمی، اغلب اوقات ایجاد راهبردی کارآمد مستلزم حفظ فرضیه های اصلی نظریه های غالب می باشد که معدود و متجانس هستند تا نظریه جدید بر حدس های کلی استنتاجی درباره چند سوال اساسی تمرکز کند. با وجود این، در صورت کاربست نظریه ها برای طیف متنوعی از شرایط تجربی خاص، ضروری است که از این محافظه کاری کاسته شود و عناصر مکمل مادامی که سه معیار اساسی توسعه رهیافت نظری را برآورده کنند، بکار گرفته شوند، یعنی؛ عناصر جدید، نباید با فرضیه های اصلی نظریه و منطق آن متناقض باشند؛ توسعه نظری نباید به طور بی قاعده به هسته مرکزی پیوند داده شود، بلکه مستقیما باید از آن هسته ناشی شوند؛ و عناصر مفهومی جدید در عین حال که به پیچدگی نظریه نمی افزایند، باید واقعیت های تازه ای را توضیح دهند. در ادامه، این موضوع را که آیا دین می تواند این معیارها را به عنوان عنصری مکمل در رهیافت های موجود روابط بین الملل فراهم کند، بررسی خواهم کرد.
شاید، اگر دین را به اجبار در رهیافت هایی که آن را نادیده گرفته اند یا هیچ نقشی برای آن در نظر نگرفته اند، بگنجانیم، امری تحمیلی به نظر برسد. با وجود این، بررسی دقیق تر هرکدام از سه رهیافت غالب، شالوده محکمی را پیشنهاد می کند که بر اساس آن چارچوب مناسبی برای مطالعه دین و روابط بین الملل ایجاد شود. بهترین نقطه عزیمت برای این کار، نوشته های مربوط به ریشه تاریخی نظام دولت ها است. برای مثال، استفن کراسنر کتاب خود را با توجه به اصول و آیین دین در دوره پس از جنگ های مذهبی اروپا و ظهور قوانین حاکمیت دولت نوشته است. جان گرارد روگی از نویسندگان سازه انگاری به نقش مرکزی کلیسای کاتولیک و صومعه ها در نظام بین الملل "انقیادی" در اواخر قرون وسطی می پردازد، نظامی که از دیدگاه وی، نه سلسله مراتبی و نه آنارشیک مبتنی بر واحدهای سرزمینی منفک است. دانیل فیلپوت از سازه انگاران دیگر، نقش نهضت پروتستان را در تبدیل نظام قرون وسطی به نظام حاکمیت وستفالیایی توضیح میدهد. حتی لیبرالها با توجه به ظهور نقش سیاسی طبقات متوسط تحصیل کرده شهری ممکن است به دوره نهضت اصلاحات به عنوان منادی سیاست مسئولیت پذیری ملی در حکومت بنگرند؛ و شعار "کشیش بودن همه افراد مومن" را به عنوان منادی روشنگری و تفکر حقوق بشر، و جنگهای مذهبی را نیز منادی تکوین هویت های ملی و ایده مشهور حق تعیین سرنوشت ملی تلقی کنند.
همان گونه که این مثال ها نشان می دهند، در نظر گرفتن متغیر دین در نظریه روابط بین الملل نباید صرفا مبنی بر افزودن متغیری تبیین کننده به فهرست موجود و یا افزودن بعد فراملی دین باشد، بلکه باید این امر تبیین شود که چگونه دین به ایجاد فرضیه های اصلی در هر یک از رهیافت های عمده این رشته کمک می کند. آنچه اهمیت دارد روشی است که دانشمندان روابط بین الملل از طریق آن، تداوم و تغییر را در نظام بین الملل مفهوم سازی کنند. وظیفه ای که من آن را بر عهده می گیرم، نه به این دلیل که فکر کنم نظریه روابط بین الملل باید در چارچوب سه رهیافت متعارف یا مجموعه ای از رهیافت ها محدود شود بلکه به این دلیل که بسیاری از دانش پژوهان از این رهیافت ها الهام می گیرند و از آنها برای ساختاربندی تحقیق خود بر روی موضوعات کوچک یا بزرگ از جمله؛ جنگ، صلح، همکاری، همگرایی اقتصادی و خود کفایی اقتصادی، ائتلاف ها و حکمرانی که برای همه رهیافت ها محوری هستند، استفاده می کنند. می خواهم برای آن دانش پژوهان توضیح دهم که تمرکز آشکارتر بر دین چگونه می تواند رهیافت آنها را تقویت کند.
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}