دین در برقراری نظم در نظام بین الملل می تواند کمک شایانی فراهم کند. به علاوه، تغییر در دین میتواند باعث بی نظمی و نظم مجدد نظام بین الملل شود. نهضت پروتستان که بازیگران هم اندیش با نگرانی های مشترک راهبردی در حوزه های سرزمینی مختلف را از طریق شبکه های فراملی به هم پیوند زده بود، باعث جنگ های داخلی در امپراطوری هابسبورگ و دیگر قلمروهای حکومتی شد. رهبران نیز تنها زمانی که توانسته اند حرارت و هیجان مذهبی مردم را در راستای اهداف خود مهار کنند، به موفقیت دست یافته اند. از طرف دیگر، گروه های مذهبی تنها زمانی که از طرف یک دولت، حمایت شدند، توانسته اند بقای خود را حفظ کنند. چنین سازگاری منطق مذهبی و منطق راهبردی که با بن بست نظامی و ایدئولوژیک بین کاتولیسم و پروتستانیسم آمیخته شده بود، منجر به نظام حاکمیت وستفالیایی شد. در واقع، نظام آنارشیک دولت های اروپایی که به لحاظ موازنه قدرت واقع گرایی از اهمیت زیادی برخوردار بود تا اندازه ای در نتیجه پویایی شکاف مذهبی ایجاد شده بود.
 
دین نه تنها در تکوین اصل نظم دهنده نظام بین الملل نقش عمده ای ایفا می کند بلکه به گزینه ها و الگوهای رفتاری در چارچوب نظام سازماندهی شده نیز شکل می دهد. این امر در نظام انقیادی روگی بسیار آشکار است، نظامی که اقتدار مذهبی فراملی به طور مستقیم تمام وفاداری ها و اهداف بازیگران نظامی را شکل می دهد. دین همچنین در آنارشی های محض نیز می تواند به رفتار های بازیگران شکل دهد. برای مثال، واقع گرایان تهاجمی و تدافعی درباره توانایی نسبی تاکتیک های کمابیش تهاجمی، تحت شرایط عدم قطعیت استراتژیک با هم اختلافی جزئی دارند. در نتیجه، این موضوع تا اندازه زیادی ممکن به نظر می رسد و کاملا با واقع گرایی سازگار است که فرهنگ های مذهبی متفاوت می توانند فرهنگ های راهبردی متفاوتی که به گزینه های رفتاری شکل می دهند را توسعه دهند. در این راستا، مونیکا تافت در مقاله خود نشان میدهد که فرهنگ راهبردی اسلام در زمان رویارویی با روندهای معاصر از جمله حق تعیین سرنوشت، نسبتا ناسازگار است.ملی گرایی سکولار به دلیل واکنش شدید جوامع در حال توسعه از جمله جوامع اسلامی و هندو نسبت به آن، از اهمیت قابل توجهی برای سیاست بین الملل معاصر برخوردار است.از طرف دیگر، لزومی ندارد که وابستگی مذهبی همیشه بر محاسبه راهبردی واقع گرایانه خصوصا زمانی که با هم در تضاد مستقیم هستند، غلبه کند. افراد هم کیش اغلب با یکدیگر ائتلاف می کنند، اما زمانی که هم کیشان آنها تهدید فوری هستند، اصل دشمن دشمن من، دوست من است" صادق بوده و هیچ اهمیتی ندارد که مذهب طرف مقابل چیست. با وجود این، نباید این پویایی واقع گرایانه با تمایل کشورهای رقیب (به لحاظ ایدئولوژیک) مانند اتحاد جماهیر شوروی و چین تحت رهبری کمونیسم و سوریه و عراق تحت رهبری سوسیالیست های حزب بعث، اشتباه گرفته شود که میخواستند در جنبش های ایدئولوژیکی جداگانه پرواز کنند، هر چند می توانستند تنها یک مرجع اقتدار داشته باشند. این جوامع شکل گرفته پیرامون عقیده و مشروعیت، می جنگیدند زیرا از فرهنگ مشترکی برخوردار بودند، نه اینکه فرهنگ به منزله دورویی و ریاکاری باشد.
 

جدایی واحدها

والتز با بکارگیری مفهوم جدایی به شیوه ای محدود، تنها بر این موضوع که آیا واحدها در نظام بین الملل، کارکردهای تخصصی دارند یا نه، تمرکز کرده است. در نظام های سلسله مراتبی، واحدها در نوعی تقسیم کار به لحاظ کارکردی مشارکت می کنند؛ ولی آنها در نظام های آنارشی چنین مشارکتی را ندارند، زیرا خودبسندگی موجود در دولت های سرزمینی شانس بقای آنها را افزایش میدهد. در واقع، تقسیم کار کردی به منزله وابستگی متقابل و در نتیجه آسیب پذیری واحدهاست، وضعیتی که دولت ها در نظام آنارشی تلاش می کنند آن را به حداقل برسانند.
 
انتقاد روگی از والتز به فهم عمیق تری از "جدایی" بر اساس مفهوم تمایز امیل دورکیم اشاره دارد: جدایی بین واحدهای اولیه با کارکردی یکسان که تنها به واسطه سرزمین از هم جدا شده اند و واحدهای پیشرفته با کارکردی متفاوت که در یک تقسیم کار مستقل در سرزمینی بزرگتر مشارکت دارند. این رویکرد، تمایز موجود در نظریه نوسازی را بین منشافت تفکیک نشده (جامعه سنتی) و گزلشافت تفکیک شده (جامعه مدرن) منعکس می کند. روگی به پیروی از دورکیم اظهار می کند که "تراکم پویای" جمعیت در حال رشد و فعالیت اقتصادی اواخر قرون وسطی، موانع سیاسی و اقتصادی بین واحدهای کوچک محلی و تفکیک نشده را از بین برد و منجر به ایجاد دولت های مدرن با تقسیم کار مستقل در مقیاس سرزمینی بزرگ پیش از نوسازی، اقتدار سیاسی علنا از اقتدار دینی جدا شده بود.
 
شاهان بر اساس حق الهی، حکومت را در اختیار داشتند و نوعی اقتدار دینی را در مورد رعیت هایشان اعمال می کردند، پاپ و راهبان ارشد نیز واحدهای نظامی خاص خود را داشتند. پس از نوسازی، اقتدار سیاسی سکولار به لحاظ سازمانی و مفهومی بیشتر از اقتدار دینی جدا شد. در این دوره، مشروعیت حکمرانی از مردم یا ملتی خودمختار یا از ادعای حق حکمرانی شاهان ناشی می شد. دولت اغلب نهادهای دینی را از قدرت دنیوی شان محروم می کرد. در برخی کشورها از جمله فرانسه و ترکیه، این جدایی شکل لائیسیسم به خود گرفت - یعنی تضاد بین دولت و کلیسا یا نهاد مذهبی. در کشورهای دیگر مانند امریکا جدایی شکل تخصیص مذهب عمومی با کمترین مخرج مشترک و مدارای غیر جانبدارانه دولت با مذاهب را به خود گرفت و در نتیجه دین به حوزه خصوصی رانده شد.
 
گلنر اظهار می کند که از دیدگاه دورکیم، اجتماع ابتدا بواسطه مذهب خود را بطور پنهانی پرستش می کرد، در حالی که بعدا جامعه در زمان ظهور ملی گرایی سکولار، تمام ادعاهای مقدس را کنار گذاشت و به طور آشکار و بی باکانه" خود را پرستش کرد. اکثر واقع گرایان می پذیرند که ملی گرایی عامل اصلی تشدید رقابت بین المللی است، عاملی که در دولت های آسیب پذیر نظام بین الملل، برجسته تر می باشد. دانش جدید سکولاریسم، از جمله ملی گرایی سکولار تاکید می کند که سکولاریسم بر اساس موضعش نسبت به دین تعریف شده است و به عنوان نوعی نظام اعتقادی تلقی می شود که مانند مذهب، مقوله مشابهی را در بر می گیرد.
 
همچنین، ملی گرایی سکولار به دلیل واکنش شدید جوامع در حال توسعه از جمله جوامع اسلامی و هندو نسبت به آن، از اهمیت قابل توجهی برای سیاست بین الملل معاصر برخوردار است. این جوامع، ملی گرایی سکولار را به عنوان کالایی وارداتی از اروپا و ناتوان از ایجاد دولتی کارآمد می بینند که باعث نوعی حکومت ناسازگار و فاسد شده است. ملی گرایان مذهبی که گاهی به اشتباه تحت عنوان بنیادگرایان مذهبی طبقه بندی می شوند، درصددند تا آن را با ایدئولوژی موثق و موثرتری که توسط دولت ایجاد شده، جایگزین کنند. این دیدگاه به رویه عمومی برخورد تمدن ها که تا اندازه زیادی در طول دهه گذشته به سیاست بین الملل شکل داده است، کمک می کند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳