باغ و کلاغ
طیبه شامانی شعر زیر را در وصف دوستی و دلتنگی سروده است.
آن شب غمگین و تلخ
تا سحر خوابش نبرد
مرد از دلواپسی
برگ ها را هِی شمرد
لحظه لحظه لانه را
کرد با حسرت نگاه
خسته و دلتنگ بود
می کشید از سینه آه
سال های بی شمار
نغمه های یک کلاغ
خوش ترین آهنگ بود
توی گوش سبز باغ
دیشب اما دوستش
برنگشت از کوه و دشت
تا سحر از ذهن او
صد خیال بد گذشت
صبح شد، دلتنگ گفت
حتم دارم تا غروب
می رسد از گرد راه
می شود حالم چه خوب
عصر شد یک باره باز
قارقار و قارقار
در دل تنگ درخت
زنده شد فصل بهار
شاعر: طیبه شامانی
تا سحر خوابش نبرد
مرد از دلواپسی
برگ ها را هِی شمرد
لحظه لحظه لانه را
کرد با حسرت نگاه
خسته و دلتنگ بود
می کشید از سینه آه
سال های بی شمار
نغمه های یک کلاغ
خوش ترین آهنگ بود
توی گوش سبز باغ
دیشب اما دوستش
برنگشت از کوه و دشت
تا سحر از ذهن او
صد خیال بد گذشت
صبح شد، دلتنگ گفت
حتم دارم تا غروب
می رسد از گرد راه
می شود حالم چه خوب
عصر شد یک باره باز
قارقار و قارقار
در دل تنگ درخت
زنده شد فصل بهار
شاعر: طیبه شامانی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}