آیا ما در یک جهان مذهبی زندگی می کنیم؟ احتمالا اکثر نظریه پردازان روابط بین الملل به این سوال جواب مثبت می دهند. ولی در پاسخ به این سؤال که آیا نظم بین المللی مدرن شالوده ای مذهبی دارد؟ احتمالا اکثرا جواب منفی می دهند. مقاومت در مقابل پذیرش شالوده های مذهبی نظم بین المللی از دو دلیل متناقض سرچشمه می گیرد. دلیل نخست، ترس است. تاریخ روابط بین الملل مدرن نشان میدهد که این رشته می خواهد با دین به عنوان منبع عمده منازعه، خشونت و جنگ و با سکولاریسم به عنوان پادزهر اصلی آن برخورد کند. لحظه تاریخی پایه گذاری رشته روابط بین الملل در اروپا با پایان یافتن جنگ های مذهبی در نتیجه جدایی کلیسا و دولت، ایجاد حاکمیت سکولار و اصل عدم مداخله مخصوصا برای بازیگران مذهبی یا غیرمذهبی که از دین برای توجیه مداخله شان در امور کشورهای دیگر استفاده می کردند، اتفاق افتاد. امروزه، اشاره محض به دین تصاویری از متعصبان مذهبی را تداعی می کند که جوامعی جدا از جهان مدرن را ساخته و افرادی انتحاری را پرورش می دهند. همچنین این طبیعی است که منازعه اعراب اسرائیل اگر منازعه ای "ملی گرایانه باقی بماند، به طور بالقوه حل شدنی است، اما اگر به جنگی مذهبی تبدیل شود بطور بالقوه حل نشدنی باقی خواهد ماند. در تاریخ روابط بین الملل دوره هایی وجود دارد که دین بر سیاست خارجی دولت ها تاثیر می گذارد، اما به پیروی از این نگرش عمومی که دین فرا-عقلانی است، باعث می شود دولت به شیوه هایی که با منافع ملی مغایرت دارد، رفتار کند. دین همچنین از چارچوب های تحلیلی آنها کنار گذاشته شد. حرکت از نظم هابزی به نظم لاکی و سپس به نظم کانتی مستلزم هیچ گونه ملاحظه مذهبی نیست. در واقع، نظریه پردازی آنها درباره نظم جهانی کانتی به این واقعیت اشاره دارد که مردم به واسطه اصول روشنگری و اشکال گوناگون اتحاد و همبستگی که پایه ای عقلانی دارند، متحد شده اند.برای نمونه، بنا به گفته برخی واقع گرایان، جوامع مذهبی گروه هایی ذی نفع را برای شکل دادن به سیاست خارجی دولت هایشان ایجاد می کنند، اما این گونه عمل کردن، همواره به منافع ملی" دولت صدمه می زند. در همین راستا، گرچه نیروها و شخصیت های مذهبی، بسیاری از هنجارها، اصول اخلاقی و اصول قانونی را ایجاد کرده اند ولی نظریه پردازان روابط بین الملل، دین را در فهرست خطرناک ترین " موضوعات جامعه بین المللی قرار داده اند.
 
دومین دلیل مقاومت نظریه پردازان روابط بین الملل در پذیرش پایه مذهبی نظم بین الملل این است که هر چند آنها با دین به عنوان منبع آشفتگی برخورد می کنند، ولی زمانی که می گویند دین اهمیت على ندارد و بدون هیچ خطری می توان آن را نادیده گرفت، متناقض عمل می کنند. نظریه های مادی گرایانه از قبیل شالوده واقع گرایی و مارکسیسم، ادعاهای مذهبی را به این دلیل که آنها ثانویه و یا فراساختاری هستند، بر نمی تابند؛ توزیع بین المللی قدرت و دولت ها، ساختار اقتصادی و طبقات، تمام آن چیزی است که ما باید بدانیم. نام گذاری دولتی به عنوان اسلامی یا مسیحی هیچ کار تبیینی و توضیحی مفیدی انجام نمیدهد؛ دولت، دولت است. طرفداران مارکسیست استدلال کرده اند که نیروهای اقتصادی، ظهور و پیشرفت جنبش ضد برده داری را توضیح می دهند. برخی ناظران ادعا می کنند که سیاست های خارجی با انگیزه مذهبی به نحوی است که نمی توان کارگزاران آن سیاست ها را از طریق تهدید از اجرای آنها منصرف کرد. واقع گرایان چنین پاسخ می دهند که افراد مذهبی بازیگران عقلانی هستند که از دین برای مشروعیت بخشی به سیاست خارجی استفاده می کنند و تنها واقعیات موجود در جهان خارج چنین سیاست هایی را کنترل خواهند کرد.
 
آن دسته از نظریه های روابط بین الملل که در مورد بعد معنایی امور جهانی به نظریه پردازی می پردازند به دین توجهی نمی کنند. مکتب انگلیسی را ملاحظه کنید. چنین بر می آید که نظریه پردازی این مکتب درباره هستی شناسی چند لایه ای نظم بین الملل و دانش تاریخی آن در مورد ریشه های اروپایی جامعه بین الملل، توجه به دین را باید تشویق کند. با وجود این، بحث در باب ریشه های جامعه بین المللی مدرن بر اساس این تصور است که "دین، ریشه همه نظریه های شر است به گونه ای که صلح وستفالیا و معاهدات یا کنوانسیون های دیگر که دین را در جایگاه واقعی خود یعنی "حوزه خصوصی" قرار داده اند، بزرگترین عوامل ثبات بخش تلقی می شوند. دانشمندان مکتب انگلیسی، مسلما این مساله را که چگونه مسیحیت در قرن نوزدهم با روندهای تمدن بخش همراه شد، مورد ملاحظه قرار می دهند. با وجود این، ظاهرا دین با انجمن مبلغین لندن" ناپدید و توسط دیگر نهادهای (سکولار) جامعه بین المللی مدرن از دور خارج شد.
 
 دین همچنین از چارچوب های تحلیلی آنها کنار گذاشته شد. حرکت از نظم هابزی به نظم لاکی و سپس به نظم کانتی مستلزم هیچ گونه ملاحظه مذهبی نیست. در واقع، نظریه پردازی آنها درباره نظم جهانی کانتی به این واقعیت اشاره دارد که مردم به واسطه اصول روشنگری و اشکال گوناگون اتحاد و همبستگی که پایه ای عقلانی دارند، متحد شده اند. حتی زمانی که دانشمندان مکتب انگلیسی امکان وجود اشکال متعدد جهان وطنی را مورد تامل قرار می دهند، همیشه در چارچوبی سکولار می اندیشند.
 
در واقع، داستان جالبی درباره حذف دین از امور بین الملل وجود دارد. دانشمندان بنیانگذار مکتب انگلیسی، از جمله مارتین وایت و هدلی بول کاملا از قدرت دین در امور جهانی در سراسر تاریخ روابط بین الملل آگاه بوده اند. آنها همچنین رویه‌های سکولاریزاسیون جامعه جهانی که پس از جنگ جهانی اول شروع و به دنبال جنگ جهانی دوم شتاب گرفت را درک کرده بودند. آنها این تکامل تاریخی را به عنوان تحولی مثبت تلقی می کنند، زیرا چنین روندی باعث شد نظم بین المللی پیرامون اصول عقلانی که جاذبه جهانی داشتند، تثبیت شود. به طور آشکار، مکتب انگلیسی معتقد به تمایز بین نظریه هنجاری و اثبات گرایی بوده است و آنچه نظریه پردازان این مکتب بعدا انجام دادند در ارتباط با این تمایل بود: تصمیم گرفتند دین را از بحث هایشان درباره اصول نظم بین المللی مدرن حذف کنند، به این دلیل که تصور می کردند دین ذاتا بی ثبات کننده است و دلیل دیگر این که آنها اجازه دادند یافته های هنجاری بر چارچوب نظری شان تاثیر بگذارد. از آنجا که پیشگامان مکتب انگلیسی تصمیم گرفتند دین را از چارچوب نظری خود حذف کنند، نظریه پردازان بعدی این مکتب، این سنت را بدون آگاهی کامل از تعصب موجود در آن ادامه داده اند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳