شاید، سازه انگاری بهترین انتخاب برای گنجاندن دین در چارچوب پژوهش روابط بین الملل باشد. رویهمرفته، این رهیافت استدلال می کند که ایده ها، هنجارها، هویت و فرهنگ از اهمیت علی در امور جهانی برخوردار هستند. البته این نظریه، ناامید کننده نیز می باشد؛ نه به این معنی که دین فی النفسه ذکر نشده است، بلکه به این خاطر که دین تحت مفاهیمی از قبیل هویت، هنجارها و ارزش ها قرار می گیرد که همواره به عنوان پدیده هایی سکولار تلقی شده اند. دین که در این نظریه منبع هویت، هنجارها و ارزش ها را توصیف می کند به نوعی تعدیل کننده تبدیل می شود، اما به ندرت جایگاه محوری می یابد. فعالین مذهبی اغلب به دلیل تاثیرگذاری شان در ایجاد رژیم بین المللی حقوق بشر اظهار خوشحالی می کنند، اما رژیم حقوق بشر اغلب به عنوان پیشرفتی سکولار و نه مذهبی تلقی می شود. بنیانگذاران برخی از نهادهای مهم اعتراف کرده اند که اصول مسیحیت انگیزه اصلی آنها بوده است، در حالی که این نهادها، سکولار، جهانی و مبنی بر انسانیت تعریف می شوند. بطور خلاصه، نظریه سازه انگاری خصوصا زمانی که تکامل هنجارهای بین المللی را بررسی می کند، نوعی سکولاریزاسیون ضمنی را در بر می گیرد. در راستای تحلیل این اقدام، دو احتمال از اهمیت خاصی برخوردار هستند. احتمال نخست این است که چارچوب و زبان هویت و ارزش ها در این نظریه نمی تواند با تجربه مذهبی سازگاری داشته باشد. احتمال دیگر این است که این نظریه، چشم بند های مذهبی ندارد بلکه به طور ضمنی پیشنهاد می کند چگونه هنجارها و قوانین بین المللی با ریشه های مسیحی، بین فرهنگی شده اند. در هر دو مورد، به نظر میرسد سازه انگاران ضرورتی ندیده اند که دین را در امور جهانی مورد ملاحظه قرار دهند. سوال این است که دین تا چه حدی به تبیین چگونگی به هم پیوستگی جهان کمک می کند؟
 
آیا دانشمندان روابط بین الملل باید در این خصوص تجدیدنظر کنند و مذهب را مد نظر قرار دهند؟ جواب زیاد روشن نیست و تا اندازه ای به این بستگی دارد که نظریه پردازان می خواهند چه چیزی به دست بیاورند. یک احتمال این است که آنها شاید نظریه ای توحیدی از روابط بین الملل بدست بیاورند. چنین نظریه هایی در دکترین های بنیادگرایان، آخرت گرایی و معتقدان به سلطنت هزارساله مسیح ارائه می شوند. احتمالا نظریه های ما در مورد روابط بین الملل به این دلیل سکولار هستند که فرضیه مقدماتی آنها بر اساس روش های علوم اجتماعی و نه برنامه ای الهی که جز با کمک وحی و کتاب مقدس نمی تواند شناخته شود، بنا شده است. با جرات می گویم به این دلیل که ریشه های مذهبی به طور ناشناخته ای قسمتی از نظریه های ما هستند. فعالیت مبلغین مذهبی، تجسم اصلی توسعه فرهنگی و مذهبی اروپا بود. گرچه جنبش های تبلیغی با توسعه غرب همراه بوده اند و بطور روزافزونی در جهان جدید نمایان شده اند، فعالیت تبلیغی در اوایل قرن نوزدهم وارد مرحله ای جدید، قدرتمند و باثبات تر شد.احیای واقع گرایی کلاسیک شامل بررسی مجدد اهمیت و تاثیر رینهولد نیبور بوده است، کسی که اعتقادات مذهبی به نظراتش درباره جهان سیاست شکل داده است. نوشته های رییر آدمیرال آرتور تایر ماهان درباره توسعه آمریکا و اهمیت قدرت دریا در ژئوپلیتیک، متاثر از این باور بود که امریکا ماموریت الهی دارد و باید در توسعه جهانی مسیحیت نقش اصلی را ایفا کند.نهادگرایی نئولیبرال بر پایه ای مذهبی بنا نهاده شده است: اقتصادهای رفاه محور را در بالای هرم قرار میدهد زیرا این اقتصادها براساس اندیشه اقتصادی و اجتماعی پروتستان شکل گرفته اند.
 
همان طور که جک اسنایدر در مقدمه این کتاب می نویسد، متقاعد کردن نظریه پردازان روابط بین الملل برای پذیرش ضرورت لحاظ کردن مذهب در نظریه پردازی بسیار آسان تر خواهد بود اگر بتوانیم اهمیت على آن را به صورت متقاعد کننده ای فرضیه سازی یا اثبات کنیم. در این راستا و در چارچوب توضیح های پیشین من در خصوص این که چگونه نظریه های مختلف روابط بین الملل مایل بوده اند دین را از تبیین هایشان در خصوص شالوده های نظم بین الملل کنار بگذارند، این بخش به نمونه‌هایی از تاریخ بشر دوستانه گرایی اشاره می کند تا برخی از پیامدهای بی توجهی به دین را مطرح نماید. گفتار من درباره تمایلات بشردوستانه، به طور خاص دو موضوع را برجسته می کند: موضوع نخست مربوط به رابطه ای ناپایدار و توافقی سیال بین حوزه مذهبی و سکولار در نظم جهانی است؛ موضوع دوم مربوط به این است که چگونه دین در زمان های مختلف در زنجیره علت معلولی به عنوان؛ گفتمانی که ایجاد کننده شیوه های درک و شناخت جهان است، عقایدی که منبع هویت و منافع هستند، ایدئولوژی که به توجیه منافع مادی کمک می کند و همچنین محدودیت هایی برای بی حرمتی و رفتارهای کفر آمیز، عمل می کند.
 
یکی از یافته های مهم بدست آمده از بیشتر نوشته ها در مورد توسعه اروپا این است که تمایلات بشردوستانه ناشی از دین به برانگیختن توسعه طلبی و استعمارگرایی و توجیه آن کمک کرده است. قطعا، انگیزه کشورهای اروپایی کسب قدرت و سود بود، اما یک عامل قوی به نام هدف (هدف مذهبی) نیز وجود داشت که به ماموریت تمدن بخشی که توسط گفتمان مسیحی تعریف شده بود، مربوط می شد.
 
فعالیت مبلغین مذهبی، تجسم اصلی توسعه فرهنگی و مذهبی اروپا بود. گرچه جنبش های تبلیغی با توسعه غرب همراه بوده اند و بطور روزافزونی در جهان جدید نمایان شده اند، فعالیت تبلیغی در اوایل قرن نوزدهم وارد مرحله ای جدید، قدرتمند و باثبات تر شد. پروتستان گرایی دلیل عمده این انرژی جدید جنبش تبلیغی بود. اکنون افراد می توانستند انتخاب کنند که از نفرین ابدی رهایی یابند. پروتستان ها معتقد بودند که آنها ماموریت دارند تا انجیل را در سراسر جهان ترویج دهند و به تمام افراد بی ایمان این انتخاب را اعطا کنند.
 
مبلغین مذهبی با اتخاذ زبانی میلیتاریستی مانند "جنگ صلیبی علیه بت پرستان" و "جنگ برای رستگاری" رهسپار سراسر جهان شدند به این امید که این فرصت را به افراد بدهند تا رابطه حقیقی خود را با خدا اعاده کنند. مبلغین دینی برای رسیدن به این هدف، با تبلیغ اصول مسیحیت، دیگران را جذب دین مسیحیت کردند و از طریق فعالیت های اخلاق - محور، تعهدات مذهبی را به نمایش گذاشتند و همچنین از طریق نهادهای مذهبی و تاسیس مدارس مدرن و کسب پیشرفت هایی در بهداشت و علم و تکنولوژی، جامعه ای مدرن ایجاد کردند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳