کسی نیست. این جا فقط من هستم. یک اتاقِ کوچک با یک پنجره ی بزرگ!!

من توی اتاقِ خودم نشسته ام و پنجره ی ذهنم در برابرِ من است. به تو که فکر می کنم پنجره باز می شود و نور می آید توی اتاق؛ از تو که غافل می شوم، پنجره بسته می شود و من زندانیِ اتاق تاریکِ خودم می شوم.

 من گاهی با خودم مهربانم و گاهی نامهربان. تو همیشه با من مهربانی. تو همیشه پشتِ پنجره ی ذهن من منتظری.

منتظری که من صدایت بزنم.

 
نویسنده: اکرم کشایی
تصویرساز: محمدصادق کرایی