آن روزها،
چیزی نمی دیدم
به جز ابر
چیزی نمی خواندم
جز باد
کم کم نگاه مهربانت
آوازها را یاد من داد
هر حرف شد
شوقی برای با تو بودن
یا از نگاه مهربان تو سرودن
 با این همه
حالا پُرم از حرف های نانوشته
مثل چراغی
گُل می کند در سینه ام
یاد گذشته

شاعر: فرزانه فتحی