انقلاب کپرنیکی در ستاره شناسی به سرعت به فلسفه نیز سرایت کرد. بنیانگذار این تحول رنه دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) هم روزگار گالیله بود. او مبدع شهیر هندسه ی تحلیلی و از پیشگامان فلسفه‌ی مدرن بود. در عصر جدید محاسبه و آزمایش، عصر روش و علوم دقیقه ، دکارت آرمان قطعی بودن ریاضی را مطرح کرد. او مانند تفکر مدرسی از راه اثبات وجود خدا به اثبات وجود نفس نرفت بلکه با روشی جدید از یقینی پنداشتن وجود نفس به یقین به وجود خداوند رسید. خدامحوری جای خود را به انسان محوری داد: آغازی روش مند از انسان، ذهن، عقل و آزادی او. بدین طریق مبنای فلسفی خودمختار بودن علم استوار شد. در واقع این تغییر الگوی فکری توسط نقد ریشه ای کانت به کمال رسید و نقد عقل «محض» یا عقل نظری او به نقد ریشه ای براهین اثبات وجود خدا منتهی شد.
 
برخلاف آنچه اغلب فرض می شود فلسفه‌ی نقادی کانت (۱۸۰۴-۱۷۲۴) منجر به نادیده گرفتن نقش عقل نمی شود. بلکه در عوض بر این عقیده مبتنی است که حدود باید با حدود عقل هماهنگ شوند و حدود عقل با حدود واقعیت یکسان نیست و این نکته ای است که کاربرد دینی و اخلاقی دارد. یعنی اینکه آنچه عقل نمی تواند بفهمد، باز هم می تواند واقعی باشد. آیا این نکته خدا را نیز شامل می شود؟آدمی نمی تواند برجهایی آن چنان بلند بسازد که از ملکوت سربرآورد. بلکه تنها قادر به ساختن منزلی است که به قدر کفایت بزرگ و بلند باشد تا بتواند در سطح عالم تجربه به فعالیت بپردازد. بنابراین هیچ برهانی برای اثبات وجود خدا نیست که بتواند حتی در میان مؤمنان اقبال عام بیابد. اما این تنها یک جنبه از مسئله است.کانت در مقدمه ی ویراست دوم نقد عقل محض، که در سال ۱۷۸۱ زمانی که ۵۷ سال سن داشت منتشر کرد، نوشت: «برای اینکه جایی برای ایمان باز کنم مجبور به انکار دانش شدم.» کانت حتی در «فلسفه‌ی نقادی» مانند اندیشمند مورد علاقه اش روسو، ایمان را حقیقتی قلبی و به عبارتی باطنی می داند و آن را فراتر از تمام تأملات و دلایل فلسفی می انگارد. چنان که خود او در اواخر کتاب نقد عقل محض آورده است: اعتقاد به خدا و جهان دیگر، چنان با احساس اخلاقی من گره خورده است که نگرانی ام برای از دست دادن هر دوی آنها به یک اندازه است.»
 
اما به عقیده ی کانت اثبات وجود خدا از طریق براهین علمی ممکن نیست. خداوند در زمان و مکان نیست و بنابراین اندیشه ی ما بر او احاطه نمی یابد. به این ترتیب نه معرفت با برهان علمی قابل حصول است و نه حکمی صادر می کند، چرا که این مسائل مستقل از تامل اند. بنابراین براهین اثبات وجود خدا از جمله برهانی که خود کانت در مرحله ی پیش از فلسفه ی نقادی برای اثبات وجود خدا ارائه داده بود، ناکام ماندند. آنها به لحاظ نظری غیرممکن اند. طبق تعالیم کانت ما نمی توانیم دربارهی مسئلهی آغاز زمانی حکمی صادر کنیم، چرا؟ چون «تمام نتایجی که ادعا می کنیم ما را به فراسوی عالم تجربه رهنمون می شوند، فریبنده و بی اساس اند.»
 
کانت معتقد است که پر و بال زدن عقل به وسیله ی قدرت اندیشه برای پرواز به فراسوی عالم پدیدار و فهم «اشیاء فی نفسه» (که برای اندیشه ضروری اند اما اندیشه قادر به رؤیت کامل آنها نیست) یا حتی برای درک خدای واقعی بیهوده است. آدمی نمی تواند برجهایی آن چنان بلند بسازد که از ملکوت سربرآورد. بلکه تنها قادر به ساختن منزلی است که به قدر کفایت بزرگ و بلند باشد تا بتواند در سطح عالم تجربه به فعالیت بپردازد. بنابراین هیچ برهانی برای اثبات وجود خدا نیست که بتواند حتی در میان مؤمنان اقبال عام بیابد. اما این تنها یک جنبه از مسئله است.
 

ضد برهانها نیز ناکارآمدند

کانت نه تنها براهین اثبات خدا را مردود می سازد، بلکه ادلهی علیه او را نیز از اعتبار ساقط می کند. چرا؟ چون آنها نیز فراتر از افق تجربه قرار دارند. مفهوم خدا فی نفسه متناقض نیست و آنهایی که می خواهند ثابت کنند که خدا وجود ندارد، بیشتر در اشتباه اند. به عقیده ی کانت «همان دلایلی» که عدم امکان اثبات وجود خدا به وسیله ی عقل را نشان می دهند برای «عدم اعتبار ضد اثبات ها نیز کفایت می کنند.» ما بر چه اساسی می توانیم با کاربرد صرفا نظری عقل به این معرفت دست یابیم که وجود متعالی به عنوان بنیان اساسی همه چیز وجود ندارد؟»  کانت معتقد است که مفهوم خدا مفهومی نظری و محدود و ضروری است. مانند ستاره‌ای دوردست که هرچند فرآیند ادراک نمی تواند بدان بپردازد اما می تواند آن را به سان هدفی آرمانی برای خود ترسیم کند.
 
از باب تمثیل: کسی که اذعان دارد نمی تواند به پشت پرده نظر افکند، نمی تواند ادعا کند که چیزی پشت آن نیست. اینجاست که الحاد نیز محدودیت‌هایش را نشان می دهد. تمامی براهین و اثبات هایی که ملحدان برجسته آورده اند کافی است تا وجود خدا زیر سؤال برده شود. اما برای اینکه ثابت کنند ورای پرسش های آنها خدایی نیست، کافی نیست. جای بسی تأسف است که چه بسیار جدالهای نادرستی که بین اعتقاد به خدا و علم، بین الهیات و الحاد در قرن نوزدهم و بیستم درگرفت. آنچه مایه تأسف بیشتر است این است که حتی در قرن بیست و یک بسیاری از دانشمندان به دام استدلال و نقد الحادگرایانه ی قرن نوزده و بیست افتاده اند که مدت ها پیش روزگارشان به سر آمده و البته آنان غالبا درباره آن اندیشه ها تامل چندانی نداشتند. الحاد امروزه حتى مبلغانی در میان دانشمندان دارد.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395