رابطه بین دین و جنگ
گفته می شود که عقیده و رفتار مذهبی در مقایسه با رویه های غیرمذهبی، احتمال جنگ را به دو دلیل افزایش میدهد. نخست؛ رهبران و دولت های جهان پیشرفته صنعتی که برخی اوقات من جهان غرب می خواتم.
بازیگران با انگیزه های مذهبی مانند سایر افراد می توانند هر دو نوع رفتار عقلانی اشاره شده توسط ماکس وبر شامل عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارزشی را از خودشان بروز دهند. زیرا این واقعیت که بازیگران مذهبی بر اساس مجموعه ای ثابت از ترجیحات اولویت ها) عمل می کنند بر این امر دلالت دارد که برای اصلاح رفتار آنها از طریق دستکاری مجموعه متفاوتی از هزینه ها و فایده ها، روش هایی وجود دارد.
گفته می شود که عقیده و رفتار مذهبی در مقایسه با رویه های غیرمذهبی، احتمال جنگ را به دو دلیل افزایش میدهد. نخست؛ رهبران و دولت های جهان پیشرفته صنعتی (که برخی اوقات من جهان غرب می خواتم، اما شامل دو دولت ژاپن و کره جنوبی که صنعتی اما غیرغربی هستند، می شود) ریشه های نظام مند باور و رویه مذهبی را درک نکرده اند، لذا برای تامین امنیت شان در مقابل تهدیدات متصور شده که ریشه در جهان در حال توسعه دارند، بر مجموعه نامتناسبی از هزینه و فایده تکیه می کنند. این بازیگران با نادیده گرفتن کلی این عقلانیت غیر ابزاری بر اعمال زور از طریق تهدید تکیه خواهند کرد که در نهایت احتمال جنگ بین دولت های صنعتی پیشرفته و مخالفان غیردولتی را بیشتر می کند.
دلیل دوم وقوع بیشتر جنگها، موضوع جمعیت است. اکثر جوانان مانند رویکردهای سیاسی، دیدگاه های مذهبی والدین شان را (نه به طور کامل بلکه به طور کلی دنبال می کنند. در همان زمان، بسیاری از مذاهب جهان (و برخی از بزرگترین آنها از قبیل کاتولیسم رم) کنترل زاد و ولد را منع می کنند. در جایی که کنترل زاد و ولد شدید نیست، جمعیت با نرخ سریع تری افزایش پیدا می کند و در نتیجه، روند دموکراسی سازی (حکومت اکثریت) در سراسر جهان این نوید را میدهد که گروه های مذهبی پرجمعیت، قدرت سیاسی فزاینده ای در آینده خواهند داشت.
از آنجا که اعضاء گروههای مذهبی رقیب ظرفیت کسب قدرت و برخورداری از نفوذ افزاینده ای بر روی سیاست های داخلی و خارجی دولت ها را دارند، شاید در آینده "دولت مذهبی" از دولت-ملت - بازیگر مرکزی در سیاست میان دولت ها- پیشی بگیرد. با توجه به شباهت های ملی گرایی و مذهب و همچنین خشونتی که ویژگی منازعات ملی گرایانه است، تنها می توان انتظار داشت همان طور که مذاهب جهان به لحاظ جمعیتی و سپس ژئوپلیتیکی به توسعه خود ادامه می دهند، وقوع جنگ شاید شدت آن در آینده افزایش یابد.علیرغم احتمال جنگ درون گروهی، استقبال می کنیم و با همان نگرانی، افزایش مشابه ملی گرایی را نیز می پذیریم. در حالی که عقیده مذهبی همانند ملی گرایی فی النفسه معیاری برای احتمال افزایش اراده جهت آسیب رساندن به دیگران نیستبه استثنای قسمت هایی از اروپا و ژاپن، قوانین و هویت مذهبی در حوزه جهانی در حال گسترش می باشد، تا اندازه ای که شاید چانه زنی برای حل و فصل منازعات بین گروهی و بین دولتی (به دلیل این که پیروان مذهبی سهم بیشتری از قدرت سیاسی را در داخل دولت کسب می کنند) در آینده مورد مصالحه قرار بگیرد، وضعیتی که پیامدهای آن برای صلح چه بین دولت ها و چه در داخل آنها منفی خواهد بود و احتمال جنگ را افزایش میدهد.
معمولا، پیوند مستقیم دین با جنگ، اغلب در سطح فروملی نمایان میشود: نخست؛ در جنگ های داخلی، از قبیل جنگ داخلی سودان، بین شمال با اکثریت مسلمان و جنوب با اکثریت مسیحی و جنگ داخلی عراق بین شیعیان و سنیها، دوم؛ در عملیات انتحاری، آنچه توسط گروههایی مانند القاعده انجام می گیرد. دین همچنین بر منازعات فراملی نیز تاثیر قابل توجهی می گذارد: نمونه مشهور در این حوزه، جنگهای بین هند با اکثریت هندو و پاکستان با اکثریت مسلمان است. به علاوه پیوند روزافزون فدراسیون روسیه با مسیحیت ارتدوکس، روابط این کشور را با اروپا و ایالات متحده درباره سرنوشت استقلال کوزوو (با اکثریت مسلمان از صربستان مسیحی ارتدوکس شرقی) پیچیده کرده است. از طرف دیگر، همان طور که در منازعه طولانی بین ارتش جمهوری خواه ایرلند کاتولیک و وحدت طلبان پروتستان ایالت اولستر و همچنین منازعه بین یهودیان اسرائیل و اعراب فلسطینی مسلمان و مسیحی نشان داده شده است، اغلب سخت خواهد بود که انگیزه و اقدامات مذهبی و ملی گرایانه را از هم جدا کرد، خصوصا زمانی که دین به قسمتی از هویت ملی تبدیل شود. اما از آنجا که ملی گرایی و دین هر دو جنبه های کارکرد گرایانه ملی و مشترکی دارند (برای مثال، به شکل "دیو" در آوردن "دیگری" و قابلیت تقسیم ناپذیری موضوع) چشم انداز جلوگیری از تبدیل منازعات به اقدامات خشونت آمیز و جنگ ممکن است دوباره کاهش یابد.
در اینجا، استدلال من برای بوجود آمدن چنین وضعیتی، نظری و ذهنی است، هر چند در آن بر مزایای پنهان ناشی از انتظار جنگ بین دولتی تمرکز می شود. در حالی که تعداد مذاهب و ملت ها نسبت به تعداد دولت ها بسیار بیشتر است و حق تعیین سرنوشت ملی به هنجار اساسی سیاست بین دولت ها تبدیل شده است، معما این است که چرا تعداد بیشتری دولت وجود ندارد.
پاسخ من، در چارچوب سنت واقع گرایی این است که تنها امکان تعداد کمی از دولت ملت های متجانس به لحاظ امنیتی وجود دارد. بنابراین، مادامی که تهاجم و سلطه دغدغه واقعی هستند، ملت ها و گروه های مذهبی کوچک، انگیزه ای قوی برای کنار گذاشتن اختلاف ها و همزیستی مسالمت آمیز در داخل دولت ها دارند. با وجود این، همان طور که اشاره شد، ملیت ها و گروه های مذهبی مختلف ظرفیت های متفاوتی برای همزیستی دارند. علاوه بر این، با توجه به این که پس از پایان جنگ سرد، تهدید آشکار جنگ بین دولتی (تهاجم و غلبه از طرف کشور دیگر) کاهش یافته است، گروه ها در داخل دولت ها با تمرکز بر گروه های مذهبی- در نبود تهدیدی مشترک با اطمینان بیشتری خواسته های خود را دنبال می کنند. دولت ها نیز به همان دلایل، آزار و اذیت گروه های مذهبی و محدود کردن دسترسی آنها به قدرت سیاسی را کمتر دنبال می کنند.
سرانجام، پیامدهای تقویت هویت و رویه های مذهبی در سراسر جهان، توجه جامع تر دانشگاهی را می طلبد. در حالی که دین در طول تاریخ اغلب با جنگ پیوند خورده است، پیوند دراز مدت همسانی نیز بین رویه مذهبی و صلح و عدم خشونت وجود دارد. در اینجا موضوع کلیدی این است که آیا دین، تشدید منازعه و تبدیل آن به جنگی خشونت آمیز را به تاخیر می اندازد یا تسریع می کند. پاسخ آن مشخص نیست.
ملاحظه کنید، در حالی که بسیاری از ادیان، خواهان صلح و محکومیت خشونت می باشند، همین ادیان اغلب درگیر خشونت هایی از نوع بسیار افراطی از قبیل شکنجه و کشتار جمعی هستند. از لحاظ فلسفی، منع های مذهبی علیه خشونت و جنگ به عنوان پذیرش آشکار این موضوع تلقی می شود که "انسان" با شکست دادن و به انقیاد در آوردن دیگران در صدد خشونت و لذت بردن است. بنابراین، افزایش هویت مذهبی و پیوند آن با سیاست در سراسر جهان ممکن است نشانه ای از افزایش تعداد کسانی باشد که تمایل به شکست دیگران دارند، کسانی که در همان زمان، درصدد یافتن شیوه ای برای کنترل کردن یا به نظم در آوردن آن غریزه اصلی انسانی هستند. به علاوه زمانی که دین، خشونت را تحت کنترل خود در می آورد، موفقیت آن بستگی به این دارد که پیروان آن دین تا چه اندازه ای در چارچوب عقیده مورد نظر تعریف می شوند. به عبارت دیگر، افراد بی ایمان به اندازه افراد مذهبی، از دستورات مبنی بر منع خشونت بهره نمی برند.
بنابراین، ما رویهمرفته از خیزش دین، علیرغم احتمال جنگ درون گروهی، استقبال می کنیم و با همان نگرانی، افزایش مشابه ملی گرایی را نیز می پذیریم. در حالی که عقیده مذهبی همانند ملی گرایی فی النفسه معیاری برای احتمال افزایش اراده جهت آسیب رساندن به دیگران نیست، گروهی از افراد مذهبی از عقیده ای پیروی می کنند که به لحاظ کارکردی، ملی گرایی افراطی را افزایش میدهد و همان نتیجه خشونت آمیز - احتمال افزایش جنگ را نیز به همراه خواهد داشت.
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}