آیا میتوانیم برای سیاست بین الملل در عصر مدرن اولیه تبیین‌های مناسبی را ارائه کنیم که بر توزیع ظرفیت‌های نظامی یا عوامل "مادی" دیگر تمرکز کنند؟ از برخی لحاظ، چنین چارچوب‌های تبیینی از آن چه ما انتظار داریم، بهتر عمل می کنند. تفاسیر واقع گرایان از عصر نهضت اصلاحات را ملاحظه کنید که بر پویایی های سیاست موازنه قدرت و ظهور و افول نظم های هژمونیک تمرکز دارند. واقع گرایان به طور خاص به دو روند اشاره می کنند: نخست؛ افزایش قدرت امپراطوری هابسبورگ، بازیگران دیگر اروپایی از قبیل حاکمان فرانسه و شاهزدگان آلمانی را که در صدد تحکیم و گسترش اقتدار سیاسی خود بودند، تهدید می کرد. دوم؛ چارلز پنجم و جانشینان هابسبورگ اسپانیایی وی دچار مشکلاتی شده بودند که ناشی از توسعه قلمروی حکومتی و ناتوانی آنها در اجرای تعهدات استراتژیک فراتر از منابع زیر بنایی شان بود (121-120 ,1981 ,Gilpin). از این دیدگاه، دین در بهترین حالت، نقشی ثانوی در افول هژمونی خاندان هابسبورگ، منازعات سیاسی و جنگ قدرت آن دوره ایفا کرده است.
 
در واقع، می توان به شواهد زیادی دست یافت که کم اهمیت شمردن نیروهای مذهبی را تایید می کنند. شاهزداگان پروتستان آلمانی با شاهان کاتولیک فرانسه علیه هابسبورگ ها موازنه ایجاد کردند. فیلیپ دوم برای حفظ چند دستگی سیاسی رقیب خود در جنگ های مذهبی فرانسه دخالت کرد، اما نتوانست برای گروه های کاتولیک فرانسه جهت حل و فصل منازعات حمایت کافی کسب کند. الیزابت تئودور ابتدا در مقابل تقاضای پروتستان ها برای حمایت هم کیشان هلندی شان در مقابل ارباب های اسپانیایی مقاومت می کرد و تنها زمانی به طور قاطعانه علیه اسپانیا موضع گرفت که ملاحظات اقتصادی و سیاسی، دخالت انگلیس در این منازعه را ایجاب کرد. جنگهای سی ساله شاهد این واقعیت بود که پروتستان ها و کاتولیک ها در بسیاری از موارد در کنار یکدیگر در سراسر آلمان جنگیدند. وضعیتی که در جاهای دیگر نیز به همین ترتیب بود.جنگ‌های مذهبی فرانسه میزان زیادی از شدت و ماهیت رام نشدنی خود را مدیون وجود منازعه های مذهبی بودند. شاهزادگان فرانسوی و مقامات مذهبی به طور مستقیم یا غیر مستقیم برای حمایت از هم کیشان خود مداخله می کردند. پیوندهای مذهبی، مردم عادی و شهرنشینان را تحریک می کرد تا جان و مالشان را در راه فرقه های مذهبی فدا کننددر این نوشته، همانگونه که والتز اظهار می کند، اروپا در طول قرن های شانزدهم و هفدهم نشان داد که چگونه علیرغم تغییرات در مرزها، ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فعالیت های مختلف، ماهیت و شیوه سیاست بین الملل به طور قابل توجهی ثابت و پایدار باقی ماند( ,Waltz 329 ,1986). واقع گرایی، چنانچه به درستی فهمیده شود، نقش عوامل غیرمادی در شکل دهی به ائتلاف ها و تصمیم گیری ها درباره حمایت از جنبش های مخالف در کشورهای دیگر یا وادار کردن بازیگران به اتخاذ سیاست هایی ناسازگار با سیاست "خالص" واقع گرایی را نادیده نمی گیرد. همچنین می توان استدلال کرد که از دیدگاه گیلپین تجربه خاندان هابسبورگ نشان میدهد که چگونه مشکل اساسی روابط بین الملل در جهان معاصر، مساله تطبیق مسالمت آمیز با پیامدهای توسعه ناموزون یا توسعه قدرت در میان دولت هاست، همان طور که در گذشته هم این مساله وجود داشت (230 ,1981 ,Gilpin).
 
البته، واقع گرایی تنها یک متغیر را در مورد تیم مادی گرایی در بر می گیرد. در حالی که جانبداری مادی گرایانه نشان میدهد اگر نیروها و انگیزه های مذهبی را به دقت بررسی کنیم، منافع اقتصادی و مادی گرایانه دیگری را نیز در آنها خواهیم یافت. در این راستا، برای دستیابی به نتایج سیاسی، دین متغییری ثانوی به حساب می آید. هر چند چنین ادعاهایی در تحلیل "دوره نهضت" به هیچ وجه غیر رایج نیستند، با وجود این، در طول دو دهه گذشته تعدادی از تاریخ نویسان تاکید بیشتری بر ماهیت دینی حکومت و منازعه و ایستادگی در آن زمان داشته اند. بنابراین، آنها گرایش مسلط بر تفاسیر تاریخی آن دوره مبنی بر این که منافع سیاسی، اقتصادی و طبقاتی مهم تر از نیروهای مذهبی هستند را زیر سئوال می برند. در واقع، نظریه پردازانی که دین را در آن دوره به عنوان نیرویی مهم می بینند، همان کسانی هستند که چنین دانش نوینی را شکل داده اند.
 
فهم این مساله سخت نیست که چرا بسیاری از تاریخ نویسان اهمیت نیروهای غیر مذهبی را ناچیز شمرده و بر آنها تاکید نداشته اند. اکثر شورش ها در اوایل دوره اروپای مدرن، منازعاتی درباره مالیات، عدم توافق درباره حقوق و امتیازها، منازعات بر سر موازنه بین اقتدار مرکزی و خودمختاری های محلی، رقابت ها بین گروه های درباری ، منازعه جانشینی یا ترکیبی از همه پنج مورد بوده اند. در واقع، فهرست بندی این موراد، شاخص مناسبی از احتمال شدت هر منازعه ای را فراهم می کند. هر چه تعداد آنها در یک منازعه بیشتر باشد، منازعه طولانی تر و ویران کننده تر خواهد بود. تقریبا ترکیبی از این منازعات به طور یکنواخت در جنگهای داخلى "مذهبی" آن دوره در آلمان، انگلیس، فرانسه و هلند یا سرزمین های دیگر وجود داشت.

برای مثال، جنگهای مذهبی فرانسه، نوعی نزاع مذهبی را بر گروه‌های درباری تحمیل کرده بود؛ مرگ زودهنگام هنری دوم و جانشینی سریع آن توسط دو پسر جوان و بی تجربه اش به منازعه شدیدی بین خانواده های اشرافی رقیب خصوصا گویز ها و بوربن ها منجر شده بود. منازعات فرقه ای برای نفوذ در حکومت هلند، مناقشه ها درباره مالیات و نگرانی ها از تجاوز اسپانیا به اختیارات و امتیازات محلی نقش عمده ای در شورش هلند داشتند. از اینرو، ضرورتی ندارد که موضوعات را تا اندازه ای بسط بدهیم که منازعات مذهبی در کشورها را به عنوان شورش های مالیاتی یا منازعه برای کنترل حکومت توصیف کنیم. در حالی که اکثر جنگهای فراملی ناشی از اختلافات مذهبی تا اندازه ای متاثر از رقابت ها و ادعاهای دودمانی بودند.
 
ما همچنین در مخالفت با کسانی که اهمیت زیادی برای نیروهای مادی و سیاسی قائل می شوند، شواهد موثقی داریم. جنگ‌های مذهبی فرانسه میزان زیادی از شدت و ماهیت رام نشدنی خود را مدیون وجود منازعه های مذهبی بودند. شاهزادگان فرانسوی و مقامات مذهبی به طور مستقیم یا غیر مستقیم برای حمایت از هم کیشان خود مداخله می کردند. پیوندهای مذهبی، مردم عادی و شهرنشینان را تحریک می کرد تا جان و مالشان را در راه فرقه های مذهبی فدا کنند، در حالی که رقبای آنها معمولا با بی تفاوتی با آنها برخورد می کردند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳