کیث وارد(Keith Ward) مدیر گروه علوم دینی دانشگاه آکسفورد، تحقیقات مفصلی درباره‌ی دلایل تعدادی از آنها مانند استفان هاوکینگ، کارل ساگان(. Carl Sagan) و ژاک مونود به عمل آورد که در جای دیگری از این کتاب به آنها می پردازیم. کیث وارد می نویسد:
 
متأسفانه در سال‌های اخیر نوعی ماده گرائی باب شده است که کاملا با دین سر عناد دارد و هر گونه ایده‌ی وجود هدف و ارزش عینی در عالم را به سخره می گیرد. دانشمندان برجسته ای مانند استفان هاوکینگ، ریچارد داوکینز، ژاک مونود و پیتر آتکینز کتاب هایی منتشر کردند که در آنها آشکارا اعتقادات دینی را به سخره گرفتند و با ادعای مرجعیت آثار علمی شان این حملات را توجیه کردند. مدعای آنها جدا نابجاست. آثار کاملا علمی آنها ارتباط خاصی باصدق و کذب اغلب ادعاهای دینی ندارد. وقتی که آنها وارد حوزه ی فلسفه می شوند، هم تاریخ فلسفه و هم تنوع دیدگاه های فلسفی را نادیده می گیرند و وانمود می کنند که نگاه ماده گرایانه همیشه مورد اقبال عام بوده است. در حالی که انصافا تنها اقلیت کمی از فلاسفه آن را پذیرفتند (البته «الهی‌دان» در نظر ایشان چیزی به حساب نمی آید). جا دارد ماتریالیسمی که مورد حمایت ایشان است ، قویا و به نحوی درست نقد شود. خصوصا با توجه به عجز کاملی که این ماده گرائی در امور معنوی و پذیرفتن واقعیت آگاهی و اهمیت مفاهیمی چون حقیقت و فضیلت دارد.در برابر استدلال بر پایان دین که به اشکال گوناگون در فلسفه تاریخ یا فرهنگ آمده است، چه می توان گفت؟ این استدلال بر مبنای برآوردی که صاحبان آنها از آینده داشته اند بنا شده و نهایتا بی اساس استسوای پرسش هایی که آنها به واسطه ی نقد دین پیش روی ما نهاده اند، «ماده گرایان جدید» به ژرفای اندیشه ی اسلافشان نرسیده اند. حتى خداباوران باید قبول کنند که نقد دین توسط نمایندگان تجدد اروپایی یعنی ملحدانی چون فویرباخ، مارکس و فروید، تا حد زیادی موجه بود.
 
- لودویک فویرباخ کاملا حق داشت که گفت: بدون شک دین، مانند همه باورها، امید و عشق، عنصر فرافکنی با خود دارد. اما آیا فویرباخ ثابت می کند که دین تماما فرافکنی است؟ خیر، بلکه می توان آن را مواجههی با یک واقعیت کاملا متفاوت دانست.
 
- کارل مارکس نیز کاملا حق داشت که می گفت: دین غالبا به عنوان یک افیون می تواند وسیله ای برای تسکین و تسلای سرکوب توده باشد. دین می تواند افیون باشد اما صرفا برای این نیاز نیست، بلکه همچنین می تواند وسیله ای برای روشنفکری جامع و آزادی اجتماعی باشد.
 
- زیگموند فروید نیز کاملا حق داشت که نوشت: دین غالبا می تواند یک توهم، ابراز عدم بلوغ روانی یا حتی روان نژندی پسرفت باشد. اما باز هم نیازی نیست که دین صرفا همین باشد بلکه می تواند ابراز هویت شخصی و بلوغ روانی باشد.
 
ما چه برهان روانشناختی یا اجتماعی - روانشناختی برای پاسخ به فرافکنی خواندن دین اندیشه کنیم که امروزه نیز مکررا به اشکال گوناگون مطرح می شود؟ این مسئله مبتنی بر ادعایی است که نه روش مند است و نه اساس محکمی دارد. نظریهی فرافکنی فویرباخ، نظریه ی افیون مارکس و نظریهی توهم فروید نمی توانند ثابت کنند که خداوند صرفا فرافکنی بشر یا دروغی ساختگی تحت شرایط استثنایی و خاص و یا یک توهم بچگانه است. پس عبارت های «صرفا» یا «چیزی نیست جز» را باید با سوءظن نگریست (البته الهی‌دان‌ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند).
 
به همین منظور باید باور داشت که اعتقاد به خدا تبیین روانشناختی دارد. روان شناسی یا غیرروان شناسی، اینجا بدیل نادرستی است: از منظر روانشناسی اعتقاد به خدا همیشه ساختار و محتوای یک فرافکنی را نشان می دهد و همواره در وجود فرافکنی تردید هست. اما واقعیت فرافکنی به هیچ وجه تعیین کننده نیست که آیا متعلق آن وجود دارد یا ندارد. یک خدای واقعی قابل انطباق است با خدایی که در طلبش هستیم و چرا در این آرزو نباشیم که همه چیز با مرگ پایان نیابد؟ چرا در این تمنا نباشیم که معنایی عمیق در زندگی و در تاریخ بشر نهفته است؟ و در یک کلام چرا نخواهیم که خدا وجود داشته باشد؟
 
در برابر استدلال بر پایان دین که به اشکال گوناگون در فلسفه تاریخ یا فرهنگ آمده است، چه می توان گفت؟ این استدلال بر مبنای برآوردی که صاحبان آنها از آینده داشته اند بنا شده و نهایتا بی اساس است: نه «حذف دین» که نتیجه انسان گرایی الحادی است (فویرباخ)، نه «در حال احتضار بودن دین» که نتیجه سوسیالیسم الحادی است (مارکس) و نه «جایگزینی دین» با علم الحادگرا (فروید) چشم انداز درستی دارد. اگرچه معضل پوچ گرایی' نظری و عملی امروزه به صورت یک مسئله ی جدی در آمده اما حتی پیش بینی فردریش نیچه که مرگ خدا را وعده می داد، اشتباه از آب درآمد. ما خلاف آن را مشاهده می کنیم:
 
- با ظهور انسان گرایی الحادی که در نظریه ی فرافکنی فویرباخ مطرح شده بود، علی رغم تمام فرآیندهای عرفی سازی که بعضی جاها انجام شده به جای اینکه دین از بین برود، نوعی انسان گرائی، نظری و عملی در میان دینداران در حال پدید آمدن است. در مقابل اعتقاد انسان گرایی الحادی به پاکی فی نفسه طبع آدمی، پس از وقوع فجایع بزرگ قرن بیستم زیر سؤال رفت و متهم به فرافکنی شد.
 
- به جای اینکه دین، در نتیجه سوسیالیسم الحادی آن طور که در نظریهی افیون مارکس بیان می شود به حالت «احتضار» در آید، غالبأ نوعی احیای دینی حتی در کشورهای سوسیالیستی سابق وجود دارد. در مقابل، امروزه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اعتقاد ماده گرائی الحادی در آغاز جوامع سوسیالیستی به نظر نوعی لفاظی بوده است که با تکیه بر منافع خاص اظهار داشته شده و انقلاب، افیون مردم شده است.
 
- به جای «جایگزین شدن دین با علم الحادی که در نظریهی توهم فروید پیش گویی شده بود و با وجود تمام دشمنی هایی که با دین در حوزه های معینی از علم صورت گرفت، فهم نوینی از اخلاق و دین در حال ظهور است. در مقابل با توجه به نتایج کاملا متعارض پیشرفت صنعتی، باور علمی و الحادی به حل تمام مسائل به وسیله ی علم عقلانی برای بسیاری بیشتر به یک توهم شبیه است. اما آیا علم می تواند جایگزینی برای الحاد ارائه دهد؟
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395