مبارزات و فعالیت های سیاسی مقام معظم رهبری (1)
مبارزات و فعالیت های سیاسی مقام معظم رهبری (1)
وقتی که قوام السلطنه بعد از استعفای مصدق از نخست وزیری، از سوی شاه فرمان نخست وزیری را دریافت میکند، اطلاعیه شدید اللحنی صادر میکند (2) که فضای از رعب و وحشت ایجاد مینماید.آقا سید علی با پدرشان در مشهد، تاثیر اعلامیه تهدیدآمیز قوام را از نزدیک میبینند که افراد به هم که میرسیدند، از جمله به پدر ایشان از آن اعلامیه حرف میزدند. (3)
نگاه دقیق معظم له به حوادث تلخ و شیرینی که در روزهای نوجوانی جریان داشت، ایشان را به فعالیتهای سیاسی علاقهمند کرد و از همان ابتدا حرکت درست و محکمی را آغاز نمودند.آمدن مرحوم شهید نواب صفوی به مشهد و سخنرانیهای وی، ایشان را کاملا به صحنه مبارزات سیاسی کشاند.
من شاید شانزده سال یا پانزده سالم بود که مرحوم نواب صفوی به مشهد آمد.مرحوم نواب صفوی برای من، خیلی جاذبه داشت و بکلی من را مجذوب خودش کرد.هرکسی هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نواب صفوی میشد، از بس این آدم، پرشور و با اخلاص، پر از صدق و صفا و ضمنا شجاع و صریح و گویا بود.من میتوانم بگویم که آن جا به طور جدی به مسایل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزهی سیاسی میگوییم، علاقهمند شدم.
البته قبل از آن، چیزهایی میدانستم، زمان نوجوانی ما با اوقات مصدق مصادف بود.من یادم است در سال 1329، وقتی که مصدق تازه روی کار آمده بود و مرحوم آیت الله کاشانی با او همکاری داشتند، مرحوم آیت الله کاشانی نقش زیادی در توجه مردم به شعارهای سیاسی دکتر مصدق داشتند، لذا کسانی را به شهرهای مختلف میفرستادند که برای مردم سخنرانی کنند و حرف بزنند.از جمله در مشهد، سخنرانهایی میآمدند.من دو نفر از آن سخنرانها و سخنرانیهایشان را کاملا یادم است، آنجا با مسایل مصدق آشنا شدیم و بعد، مصدق سقوط کرد.
در سال 32 که قضیهی 28 مرداد پیشآمد کرد، من کاملا در جریان سقوط مصدق و حوادث آن روز بودم، یعنی من خوب یادم است که اوباش و اراذل در مجامع حزبی که به دولت دکتر مصدق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آنجا را غارت میکردند.این مناظر، کاملا جلوی چشمم هست!
بنابراین من مقولههای سیاسی را کاملا میشناختم و دیده بودم، لیکن به مبارزهی سیاسی به معنای حقیقی، از زمان آمدن مرحوم نواب علاقهمند شدم.بعد از آن که مرحوم نواب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد.شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود.در حقیقت، سوابق کار مبارزاتی ما به این دوران برمیگردد، یعنی به سالهای 33 و 34 به بعد. (4)
مبارزات سیاسی آقا سید علی به بازداشتهای متعدد و زندان انجامید که اغلب آنها توام با شکنجههای سختبود.بارها منزل ایشان مورد هجوم ماموران ساواک قرار گرفت و مدارک علمی و غیر علمی ایشان در این هجومها از بین رفت.در این جا به کلیات سختیهای این دوران در زندگی حضرت آیت الله خامنهای اشاره میکنیم و سپس در جای خود، به طور مبسوط باز مینماییم.
من بارها بازداشتشدم، من را شش مرتبه بازداشت کردند، یک بار هم زندان بردند، یک بار هم تبعید شدم.مجموعا این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است.دورهی زندگی ما در آن زمانها، برای ایرانیها دوران بسیار بدی بود.
اولا نکتهی خیلی مهمی را که امروز شاید شماها واقعا نتوانید آن را درست تصور بکنید، این است که آن دوران، مسایل کشور - سیاست، دولت - مطلقا برای مردم مطرح نبود، حالا مردم ما در کشور، وزرا را میشناسند، رئیس جمهور را میشناسند، آن وقتی که نخست وزیر بود، او را میشناختند، کارهای عمده را میدانند، در مبارزات سیاسی خیلی چیزها را خبر دارند که دولت، امروز چه اقدامی کرده و چه تصمیمی گرفته است، ولی آن زمان، دولتها میآمدند و میرفتند و اصلا مردم نمیفهمیدند!
یک نخست وزیر میرفت، یک نخست وزیر دیگر میآمد، کابینه عوض میشد، انتخابات میشد و اصلا مردم خبر نمیشدند! توجه میکنید؟ ! بکل نسبتبه مسایل دولت، بیتفاوت بودند.دولتبرای خودش کارهایی میکرد، مردم راه خودشان را میرفتند، دولت راه خودش را میرفت، فشار روی مردم، خیلی زیاد بود و آزادی اصلا نبود.
من یادم است که دوستی از دوستان ما از پاکستان آمده بود، برای ما نقل میکرد که بله، من در داخل پارک، فلانکس را دیدم که اعلامیهای را به فلانی داد، من تعجب کردم که مگر در پارک کسی میتواند به کسی اعلامیه بدهد! او از تعجب من تعجب کرد، گفت: چرا نشود؟ ! پارک است دیگر، انسان اعلامیه را در میآورد و به آن طرف میدهد.گفتم: چنین چیزی میشود؟ !
این مربوط به دوران مبارزات ما بود که من دورهی نوجوانی را هم گذرانده بودم، یعنی اختناق در ایران آن قدر زیاد بود که اصلا تصور نمیکردیم ممکن است کسی بتواند به زبان صریح، روشن، روز روشن، جلوی چشم مردم، حرف سیاسی به کسی یا به دوستی بزند، یا کاغذی را به او بدهد، یا کاغذی را از او بگیرد! از بس فشار و خفقان بود، به کوچکترین سوءظن، افراد را میگرفتند، و به خانههای مردم میریختند!
بارها به منزل ما ریختند و منزل ما را گشتند - منزل پدرم، منزل خودم - کاغذها و نوشتههای من را بارها بردند! خیلی از نوشتهها و یادداشتهای علمی و غیر علمی من از بین رفته، غارت شده است، بردند، جمع کردند و بعد دیگر ندادند! یا وقتی دادند، همهاش را ندادند!
زندگی از لحاظ سیاسی، زندگی سختی بود، یعنی زندگی سیاسی، بسیار زندگی سختی بود، خفقان بود و آزادی نبود.من در دورهی مبارزات برای جوانها و دانشجوها در مشهد، مدتها درس تفسیر میگفتم، به بخشی از قرآن رسیدیم که راجع به قضایای بنیاسرائیل بود، قهرا راجع به بنی اسرائیل هم تفسیر قرآن میگفتیم.یک مقدار راجع به بنی اسرائیل و یهود صحبت کردم، بعد از مدت کمی، من را بازداشت کردند! البته نه به آن بهانه، بیجهت و به عنوان دیگری بازداشت کردند، به زندان بردند.
جزو بازجوییهایی که از من میکردند، این بود که شما علیه اسرائیل و علیه یهود، حرف زدهاید! توجه میکنید؟ ! یعنی اگر کسی آیهی قرآنی را که راجع به بنی اسرائیل حرف زده بود، تفسیر میکرد و دربارهی آن حرف میزد، بعد باید جواب میداد که چرا این آیهی قرآن را مطرح کرده است! چرا این حرفها را زده و چرا راجع به بنی اسرائیل، بدگویی کرده است! یعنی وضع سیاسی، اینگونه وضع سخت و دشواری بود و سیاستها این قدر ضد مردمی و وابستهی به خواست اربابها بود!
البته با این دو، سه کلمه نمیشود اوضاع و احوال دوران اختناق را بیان کرد، من این را به شما بگویم که حقا و انصافا اگر ده جلد کتاب هم نوشته بشود و همهی آنها تشریح و توصیف آن دوران باشد، باز هم نمیشود بیان کرد! و البته بعضی از حرفها هست که اصلا نمیشود با زبان معمول بیان کرد، بعضی از تصورات هست که جز با زبان ادب و هنر بیان نمیشود.در شعر میشود بیان کرد، در کارهای ادبی و هنری میشود بیان کرد، اما خیلی از آنها را در زبان معمولی نمیشود گفت. (5)
مبارزات تحت لوای قیام حضرت امام خمینی قدس سره
در همان سالها بود که روحانی جوان و پرشور، در قم با عناصر بزرگ و مؤثر در انقلاب اسلامی آشنا و با آنان همگام شد.
من در سال اول و دوم ورودم به قم اطلاع پیدا کردم که مرحوم علامه طباطبایی شبهای پنجشنبه و جمعه جلسهای دارند و عدهای از فضلا در آن جلسه شرکت میکنند.ایشان مباحث فلسفی را در آن جلسات مطرح میکردند و این همان جلسهای است که منتهی به تدوین اصول فلسفه و روش رئالیسم شد که شروع آن در سال 34- 35 بود و این که من میگویم مربوط به سالهای 38- 39 میباشد که این جلسه آن وقت تشکیل میشد و من تصادفا با آن جلسه ارتباط پیدا کردم و چند ماهی در آن جلسه شرکت کردم.(6)
شهید بهشتی در این سالها، اقدام به تاسیس دبیرستان دین و دانش در قم میکنند و نیز برای آشنایی طلاب با علوم جدید و فراگیری زبان انگلیسی، کلاس تشکیل میدهند، و گروهی از کسانی که بعدها نقش مهمی در انقلاب به عهده داشتند، در این کلاسها شرکت میکنند. اولین کار ایشان که من اطلاع دارم، تاسیس دبیرستان دین و دانش در قم بود که با تحریک کردن بزرگان قم و کمک گرفتن از آنها تاسیس کرد و خود ایشان هم مدیر آن شد.حالا شما ببینید رئیس دبیرستان شدن یک طلبه، آن هم در قم، خیلی کار غیر معمول بود و علاوه بر این، دبیر زبان انگلیسی هم بود و حال این که معمولا یک طلبه باید دبیر شرعیات میشد......
کار دوم را در سال 1340 یا 41 کرد که ایشان در قم یک کلاس تشکیل داد و از سی نفر دعوت کرد که - یکی از آن سی نفر من بودم - برویم در آن کلاسها، درسهای جدید، از جمله زبان و تعدادی دیگر از علوم را فرا بگیریم، و از آن سی نفر هم من و آقای رفسنجانی و مرحوم ربانی شیرازی و آقای مصباح یزدی و دیگران بودیم.در همان جلسهی اول که کلاس تشکیل شد، خود ایشان شرکت کردند و گفتند ما فکر میکنیم آقایان احتیاج دارند به این که حداقل یک زبان بیگانه، یعنی زبان انگلیسی را بدانند و ما این را برای شما فراهم میکنیم، و در کنارش هم یک ساعت دیگر میگذاریم برای این که بعضی از مسائل علمی امروز را یاد بگیرید...من البته در این کلاس کم شرکت کردم، لکن بعضی از برادرهای ما در همین کلاس انگلیسیدان شدند، و من چون کارم زیاد بود و آن مقدار زبان و علومی که در آنجا درس میدادند را قبلا خوانده بودم و بلد بودم، خیلی برایم جاذبه نداشت و نرفتم.(7)
در همین سالهاست که آقا سید علی با تلاشهای شهید «محمد جواد باهنر» (نخست وزیر کابینهی شهید رجایی) آشنا میشوند. شهید باهنر در سال 37 با همکاری آقای هاشمی رفسنجانی، نشریه «مکتب تشیع» را منتشر میکردند که یکی از بهترین نشریات قم بود.بیشتر ارتباط و آشنایی ایشان با فعالیتهای شهید باهنر که با هم در مدرسه «حجتیه» بودند از طریق تعریفهای آقای هاشمی رفسنجانی بود. (8)
پس از پیروزی شاه در کودتای امریکایی 28 مرداد 1332، رژیم دستبه تبلیغات بسیار وسیعی زد تا روحانیت را از مردم جدا کند. تبلیغات ماهرانه و پرحجمی انجام شد تا روحانیت از چشم مردم بیفتد.در این زمانها، پوشیدن لباس روحانیتبسیار مشکل بود، چرا که این کار مساوی بود با تحقیرهای بسیار و اهانتهایی که از سوی رژیم در بین مردم القا شده بود.حضرت امام قدس سره در خاطرات خود، مواردی از این اهانتها را بازگو کردهاند.آقا سید علی، طلبه جوان، از نزدیک شاهد این تبلیغات سوء بود.تبلیغاتی که برای خردکردن روحیه روحانیون و منزوی نمودن آنان در جامعه صورت میگرفت.در چنین شرایطی، روحانیون، بخصوص طلبههای جوان، استقامت و ایستادگی بزرگی از خود نشان میدادند.
مقام معظم رهبری در خاطرات خود، به برخی از این تبلیغات اشاره میفرمایند، از جمله سوار نکردن روحانیون توسط وسایل نقلیه، متلک گفتن به آنان و اگر در وسیله نقلیهای یک روحانی سوار بود و پنجر میشد، از قدم روحانی حساب میکردند. (9)
حضرت امام خمینی (قدس سره) نیز در بیان سختیهایی که بر حوزههای علمیه و روحانیون گذشت، به این تبلیغات اشاره میفرمایند.
شروع مبارزات انقلاب اسلامی
در سال 1341، مساله «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» پیش آمد.رژیم شاه با این لایحه، در صدد وارد آوردن ضربهای دیگر بر حوزههای علمیه و روحانیت و در نتیجه اسلام بود.حضرت امام خمینی قدس سره علیه این لایحه اقدامات مؤثری انجام دادند، از جمله نامههایی به ولایات نوشتند تا خطبا، علما و مردم را نسبتبه توطئه و مقاصد رژیم آشنا کنند.
حضرت امام، علاوه بر نامههایی که نگاشتند و علما را در جریان امور قرار داده و آنها مردم را به صحنه فراخوانده و حوادث را به آگاهی آنها رساندند، رژیم شاه را تهدید کردند که اگر این لایحه را لغو نکند، مردم را به صحرای قم دعوت خواهند کرد و تجمع عظیم ضد رژیم را به وجود خواهند آورد.این گفتار و تهدید حضرت امام (ره)، حتی دوستان را هم به تعجب واداشت.آقا سید علی که در خدمت امام بودند، نقل میکنند که برای خود ما این همه امیدواری امام، تعجبآور بود و آن روزها کمتر کسی بود که دورنگری امام را درک کند. (10)
آقا سید علی، در آغاز حرکت و قیام حضرت امام در قم، فعالیتهای مختلفی را در مراحل مبارزه به عهده گرفتند و در صحنههای دشوار آن روزها که تازه شراره انقلاب اسلامی شعلهور میشد، حضور داشتند و تکلیف خود را با کمال خلوص و شجاعت انجام دادند.
در نهایت، مبارزه سختحوزههای علمیه به رهبری حضرت امام خمینی قدس سره علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، به پیروزی حضرت امام (ره) انجامید و رژیم که میخواستبا حذف سوگند به قرآن مجید، راه را برای انزوای دین هموار سازد، گرفتار قیام حضرت امام و روحانیون وفادار به امام شد و عقب نشست، اما در یک اقدام هماهنگ شده توسط رژیم امریکا، لوایح ششگانه را در 19 دی ماه 1342 مطرح کرد.در این اصول، اهداف شوم رژیم در محو اسلام و بازکردن بیشتر دست امریکا و اسراییل در شؤون مختلف مملکت، در پوشش شعارهای به ظاهر فریبنده انجامشد.شاه در 6 بهمن 1341 این اصول را به رفراندوم گذاشت.در این روزها، آقا سید علی در مشهد بودند و چون نزدیک ماه مبارک رمضان بود، آیت الله میلانی نامهای به محضر امام نوشتند و آن را توسط ایشان و برادرشان «سید محمد» و آقایشیخ علی آقا برای امام فرستادند.مقام معظم رهبری در خاطراتشان ذکر میکنند که وقتی به تهران میرسند، روز 6 بهمن، یعنی روز به اصطلاح رفراندوم بود، تهران را کاملا خلوت مییابند.افراد پراکندهای را میبینند که سر صندوقها رای میدادند که احتمالا از عوامل خود رژیم بودهاند.آقا به اتفاق همراهانشان به «گاراژ شمس العماره» واقع در خیابان «ناصر خسرو» میروند و همان روز به قم وارد میشوند، و یکسره خدمت امام میروند و نامه را تقدیم میکنند. (11)
شاه با بیشرمی اعلام کرد که پنج میلیون و ششصد هزار رای موافق و 4150 رای مخالف در صندوقها ریخته شده است.بلافاصله «جان کندی» ، رئیس جمهور وقت امریکا، به شاه تبریک گفت.روزنامه «نیویورک تایمز» نوشت: «ایران برای دریافت کمک امریکا شرایط مناسبتری پیدا کرده است!» و بدین صورت ناشیانه منشا و ریشه لایحه ششگانه شاه را افشا نمود.مردم در همان روز در تهران و شهرستانها، از جمله در قم، تظاهراتی علیه این لوایح و رفراندوم راه انداختند و شعار میدادند: «ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمیخواهیم!» سال 1342 از راه رسید، سال پرحادثه و پرباری برای اسلام و حوزههای علمیه.اگرچه مصیبت، رنج و سختی حوادث این سال، بسیار عظیم بود، اما ثمره آن نیز برای انقلاب اسلامی، بسیار بزرگ بود.
حضرت امام پیش از تحویل سال 42 در یک موضعگیری قاطع و الهی، اعلام فرمودند که روحانیت، امسال عید ندارد. (12)
به دنبال اعلام عزای عمومی از طرف امام (قدس سره)، آقا سید علی و طلاب جوان و انقلابی حوزه، تصمیم میگیرند که هم خود لباس مشکی تهیه کرده و بپوشند، و هم سایر طلبهها و روحانیون را به پوشیدن لباس مشکی ترغیب نمایند.علاوه بر آن، تعداد زیادی تراکت مبنی بر این که «ما عید نداریم» تهیه کردند و هنگام تحویل سال، میان مردمی که در صحن مطهر اجتماع کرده بودند، ریختند.
در روز 2 فروردین، امام در منزل خود و برخی از علما در مسجد یا مدرسه، به مناسبت وفات حضرت امام صادق علیه السلام مراسمی برپا کردند.کماندوها تلاش میکنند تا جلسه منزل حضرت امام را به هم بریزند که موفق نمیشوند.عصر آن روز، کماندوهای ناکام مانده، به مدرسه «فیضیه» حمله کردند.آقا سید علی که همراه برخی طلاب عازم مدرسه فیضیه بودند تا در مجلس روضه «آیت الله گلپایگانی» شرکت کنند، در کوچه حرم، بعضی از طلاب را میبینند که با شتاب میآیند، در حالی که بعضی عمامه به سر ندارند، بعضی پا برهنهاند و بعضی عبا ندارند.آنها فریاد میزنند: «نروید، خطرناک است!» اینجا بود که متوجه میشوند به مدرسه فیضیه حمله شده است، لذا تصمیم میگیرند به منزل حضرت امام (ره) بروند.با شتاب خود را به منزل امام میرسانند و مشاهده میکنند که در بیرونی منزل باز است و امام آماده نماز مغرب هستند.آقا سید علی با چند تن دیگر که در منزل امام بودند، گفتگو میکنند که چگونه از منزل محافظت کنند و چگونه اطراف منزل را سنگربندی کنند، که اگر به منزل حمله شد، بتوانند، مقابله و مقاومت نمایند.تصمیم گرفتند ابتدا در منزل را ببندند، که با مخالفت امام مواجه میشوند که فرموده بودند «در را حق ندارید ببندید.اگر در را ببندید، از خانه بیرون میآیم.» مقداری چوب تهیه میکنند تا بتوانند از آنها برای مقاومت استفاده کنند.در همین اثنا، نماز امام تمام میشود، امام به اتاق میروند و طلبهها اطراف ایشان را پر میکنند، به طوری که آقا سید علی، دم در اتاق میایستند.امام صحبت میکنند و میفرمایند: «اینها رفتنی هستند و شما ماندنی هستید، نترسید! ما در زمان پدر او، بدتر از این را دیدهایم.
روزهایی بر ما گذشت که در شهر نمیتوانستیم بمانیم.مجبور بودیم صبح زود از شهر خارج شویم و مطالعه و مباحثه ما در بیرون شهر بود، و شب به مدرسه میآمدیم، چون ما را میگرفتند، اذیت میکردند، عمامهها را برمیداشتند.» آقا سید علی تعریف میکنند که در اثنای صحبتهای امام (ره)، یک پسر چهارده، پانزده ساله را میآورند که از پشتبام مدرسه فیضیه انداخته بودند، که بدنش کوفته شده و قبا از تنش کنده بودند.از در که واردش کردند، یک نفر با صدای بلند و با حال گریه گفت: «آقا، این را از پشتبام انداختهاند!» امام منقلب شده و دستور دادند که او را بخوابانند و برای او دکتر بیاورند.به هرحال، ایشان و گروه دیگری از طلاب آماده شدند تا شب در منزل امام بمانند و از آن وجود عزیز حفاظت کنند.اما یکباره خبر آوردند که امام فرمودهاند: «راضی نیستم کسی این جا بماند.» ناچار منزل را ترک میکنند.صحبتهای آن شب حضرت امام (ره) حالت رعب را از وجود همه طلاب زدود و یک حالتشجاعت و شهامتی وصفناپذیر در آنان به وجود آورد.
اقدام حضرت امام در صدور نامه به علمای تهران، در شکستن جو وحشت تاثیر بسزایی داشت.در این نامه، حضرت امام فرمودند: «شاه دوستی یعنی غارتگری، شاه دوستی یعنی آدم کشی، شاه دوستی یعنی هدم آثار رسالت و...» این نامه فوری در سطح وسیعی از کشور پخش شد و مؤثر افتاد، و جو رعب را که مورد نظر دستگاه بود، شکست.
آقا سید علی تعریف میکنند که فتوای حضرت امام (ره) مبنی بر این که «تقیه حرام و اظهار حقایق واجب است، ولو بلغ ما بلغ» ، حرکت عجیبی بود و غوغایی راهانداخت و جلوی افکار سازشکارانه و برخی ریاکاریها را گرفت.کار مهم دیگری که امام کردند، رفتن به مدرسه فیضیه بود.اولین روز شروع درس پس از حادثه فیضیه، امام ضمن سخنرانی اعلام کردند که پس از درس، به مدرسه فیضیه میروم و برای شهدای حادثه فیضیه فاتحه میخوانم.آقا سید علی در کنار حضرت امام (ره) قرار میگیرند و وارد مدرسه میشوند.در آنجا ذکر مصیبتی میشود و پس از آن، امام از مدرسه همراه سایر طلاب خارج میشوند و دوباره مدرسه فیضیه به صورت پایگاه طلاب درمیآید.
حضرت امام از حادثه مدرسه فیضیه، برای روشنگری و اطلاع رسانی به ملت ایران استفاده شایانی کردند، و از آنجا که محرم نزدیک بود و امام به این ماه بزرگ اعتقاد عجیبی داشت، برنامهریزی مفصلی برای افشاگری جنایتهای رژیم شاه به عمل آمد.امام طی رهنمودی، علما و فضلا و منبریها را دعوت کردند تا حادثه عجیب فیضیه را برای مردم به عنوان سند رسوایی رژیم پهلوی مطرح کنند. (13)
حضرت امام خمینی، از آقا سید علی میخواهند تا به مشهد سفری کنند و سه پیام برای آقای «میلانی» ، آقای «قمی» و «علمای مشهد» ببرند.پیام اول درباره حضور صهیونیسم در اقتصاد و سیاست کشور و اعلام خطر برای اسلام را به علمای مشهد میرسانند. امام در نامه به آقایان میلانی و قمی، خواسته بودند تا به منبریها بگویند از روز هفتم محرم، در منابر، روضه فیضیه بخوانند و از روز نهم، همه دستههای سینهزنی و هیاتها این برنامه را اجراکنند.آقای قمی برنامه امام را میپذیرند. (14)
این رسالتبخوبی انجام شد و پیامها توانست موجب تشدید مبارزات در استان خراسان شود.
آیت الله العظمی خامنهای در این سفر، گوشههایی از این پیامها را در شهرهای بین راه، روی منبر برای مردم خواندند و همه جا بذر قیام را پاشیدند.
سپس با تنی چند از دوستان متعهد قرار گذاشتند به شهرهای مختلف استان سفر کنند و به ترتیبی که امام معین فرموده بودند، از روز هفتم محرم آن سال، مسائل روز و اوضاع سیاسی و اجتماعی، مساله مدرسه فیضیه و نقشههای پنهانی رژیم را برای مردم شرح دهند، و این بدان علتبود که پس از جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی و قضایای رفراندوم قلابی شاه، و ضدیت او با اسلام، علما، روحانیت و فاجعهای که در فیضیه پدید آورد و نیز عزای عمومی نوروز سال 42، زمینه برای یک قیام عمومی علیه رژیم ستمشاهی، پدید میآمد.
محرم آن سال، بهترین موقعیت را به وجود آورد، لذا امام و روحانیت، به بهترین نحو از آن استفاده کردند و برنامه ریزی شد که روزهای اول تا ششم محرم، مطالب کلی و اصولی بیان شود.
از روز هفتم محرم مطالب اساسی و حقایق با نهایت صراحتبرای مردم بیان شود تا چهره منفور شاه از پس نقاب اصلاح طلبی برای مردم آشکار گردد.
سهم روحانی جوان، آقا سید علی، شهر «بیرجند» شد که مرکز قدرت و سیطره رژیم و به اصطلاح تیول «اسد الله علم» ، نخست وزیر وقتبود.
آقا سید علی خامنهای پس از ورود به بیرجند، از روز سوم محرم منبر میروند و با آگاهی بخشیدن به مردم، نهضت را آغاز میکنند.ایشان روز هفتم محرم که جمعیت کثیری در مجلس شرکت کرده بودند، قضایای مدرسه فیضیه را با حالی پرشور و بیانی گیرا بیان فرموده و مردم به طور عجیبی گریه میکنند.
این منبر در شهر خیلی صدا میکند و صبح فردا در مجلس دیگری که در منزل شخصی بود، جمعیت عظیمی میآیند و آن جا نیز مسایل روز مطرح میشود. شهر بیرجند در این دو روز بشدت منقلب شده بود و مردم آمادگی خاصی پیدا کرده بودند.
صبح روز نهم «تاسوعا» ، آقای سید علی خامنهای منبر داغی میروند و اوضاع به گونهای میشود که عوامل رژیم بشدت نگران میشوند.با این که در روزهای تاسوعا و عاشورا معمولا روحانیون را دستگیر نمیکردند، ولی از شدت وحشت، ایشان را دستگیر میکنند، و این اولین بازداشت آقا بود.
آثار این فعالیتها و پیامها به گونهای بود که در محرم آن سال، مشهد پس از تهران، بیشترین دردسر را برای رژیم فراهم کرد.و به همین علت، طاغوت با حضرت آقای خامنهای که رسول آن پیامها بود و خود نقش اساسی در قیام مردم داشت، با شدت و خشونتی برخورد کرد که تا آن موقع، سابقه نداشتبا روحانیون این گونه رفتاری شود، یعنی ابتدا ایشان را به ساواک و از آنجا به زندانی مخروبه در دژبان میبرند که حتی از وسایل اولیه زندان هم محروم باشد.تهدید هم میکنند که ریش ایشان را خشک خواهند تراشید! ! ولی بعد تصمیمشان عوض میشود و با ماشین، محاسن ایشان را میتراشند.
حضرت آیت الله خامنهای تعریف میکنند که در بین راه «بیرجند» به مشهد، ریش خود را با دست میکشیدند تا پوست صورتشان به فشار زیاد عادت کند تا اگر خشک تراشیدند، بتوانند درد آن را تحمل نمایند.وقتی به مشهد میرسند، ایشان را به اتاق بزرگی میبرند و سلمانی وارد میشود، اما به جای تیغ، ماشین تراش را بیرون میآورد.ایشان خوشحال میشوند و وقتی ماشین را روی صورت آقا میگذارند، بیاختیار شروع به خنده میکنند، به طوری که سلمانی تعجب میکند که چرا ایشان به جای ناراحتشدن از تراشیدن صورت، خوشحال هستند. (15)
پس از آزادی از زندان، دوباره به مبارزه پرداخته و با دوستان قرار میگذارند هر کدام به یک نقطه از کشور بروند و حقایق را افشا کنند. این سفرها و حرکت دستهجمعی، آن هم پس از 15 خرداد و بازداشتحضرت امام، بسیار ارزشمند بود و دامنه آن که بیشتر شهرها و روستاها را در بر میگرفت، رژیم را مستاصل و وحشتزده کرد، لذا عکسالعمل شدیدی نشان داد.
ماه رمضان سال 42 که مصادف با بهمن و سالگرد رفراندم قلابی شاه بود، امام خمینی (قدس سره) در حبس بودند، اما در غیاب ایشان، روحانیت و بخصوص شاگردان نزدیک امام، به کار پرداختند و برای آگاهی دادن به مردم، به اطراف کشور رفتند.
ایشان در «کرمان» دو، سه روزی به سخنرانی، دیدار و مذاکره با علما، طلاب و افراد مبارز میپردازند و سپس به «زاهدان» میروند. در زاهدان، در مسجد جامع منبر میروند و استقبال خوبی از سوی مردم میشود.شب شانزدهم رمضان که تولد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بود، سخنرانی داغ و پرشوری ایراد کرده، و بصراحت مسائل را مطرح میکنند که همان شب توسط ساواک، دستگیر و با هواپیما به تهران فرستاده میشوند.
ایشان را به زندان «قزل قلعه» تحویل میدهند و حدود دو ماه این زندان طول میکشد که مدتی به صورت انفرادی و همراه با توهین و شکنجههای شدید بود.
پس از آزادی از زندان به قم میروند.در قم معظم له همراه ده نفر دیگر از روحانیت، جلسهای تشکیل داده و درباره ایجاد تشکیلاتی مخفی به مذاکره میپردازند.
هدف از این تشکیلات، متشکل کردن کلیه فعالیتهای حوزه علمیه قم و سپس مردم در جهت و خط امام بود.در سال 43 این تشکیلات لو میرود و آقا سید علی، به تهران میگریزند و حدود یک سال متواری میشوند.در تهران با آقای «هاشمی رفسنجانی» هم خانه میشوند و سپس به مشهد باز میگردند.
با وجود این، پس از آزادی، اولین اقدام ایشان که نشاندهنده شجاعت معظم له است، رفتن به دیدار امام در منزلی واقع در «قیطریه» ، که زندان محترمانه! ! ایشان بود، میباشد.امام در این دیدار، با ایشان خیلی ملاطفت میکنند.دیدار مقتدا و رهبر، آقا سید علی را ذوقزده میکند، به طوری که از شادی گریستند و خستگی از تنشان بیرون شد. (16)
پي نوشت :
1- روزنامه جمهوری اسلامی 30/4/63.
2- در بخشی از اعلامیه شدید اللحن قوام السلطنه آمده است: «به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم [اشاره به دکتر مصدق] در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم [اشاره به آیت الله کاشانی] .کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نمودهاند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته، زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف به هدر دادهاند.من در عین احترام به تعالیم مذهب اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت و از نشر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد.
ملت ایران...
من به اتکای حمایتشما و نمایندگان شما این مقام را قبول کردهام و هدف نهاییام، رفاه و سعادت شماست.سوگند یاد میکنم که شما را خوشبختخواهم ساخت.بگذارید من با فراغ بال شروع به کار کنم.وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم، مانع بتراشند یا نظم عمومی را برهم زنند! این گونه آشوبگران با شدیدترین عکسالعمل از طرف من رو به رو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان دادهام، بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را در کنارشان میگذارم.حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان، دستبه تشکیل محاکم انقلابی زده، روزی صدها تبهکار را از هرطبقه، به موجب حکم خشک و بیشفقت قانون، قرین تیرهروزی سازم...» .این اعلامیه در تاریخ 27 تیر 1331 صادر گردید.
(کتاب وقایع سی ام تیر 1331- حسین مکی)
3- روزنامه جمهوری اسلامی 30/4/63.
4- گفت و شنود با گروهی از نوجوانان و جوانان 14/11/76.
5- روزنامه جمهوری اسلامی، 14/11/76.
6- خاطرات و حکایتها، ج 2، ص 121.
7- خاطرات و حکایتها، ج دوم، ص 123.
8- روزنامه جمهوری اسلامی 10/6/63.
9- روزنامه جمهوری اسلامی 20/10/62.
10- روزنامه جمهوری اسلامی 13/5/63.
11- مجله آشنا، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شماره 15، 16 و 17.
12- اعلامیه به شرح ذیل صادر شد:
16 شوال 1382
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت ذیشرافتحضرات علماء اعلام و حجج اسلام دامتبرکاتهم
اعظم الله تعالی اجورکم.چنانچه اطلاع دارید، دستگاه حاکم میخواهد با تمام کوشش، به هدم احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن، مطالبی است که اسلام را به خطر میاندازد، لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیتبه امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس میکنم و به مردم اعلام خطر مینمایم.
مقتضی استحضرت آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند.و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
روح الله الموسوی الخمینی
13- رهنمود حضرت امام به وعاظ را در پایان کتاب ملاحظه فرمایید.
14- مجله آشنا، شمارههای 15، 16 و 17.
15- روزنامه جمهوری اسلامی 14/3/62.
16- با امام در انقلاب، نشریه آشنا، پیشین.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}