رجال عصر پهلوی (9) ارتشبد نعمت الله نصیری
رجال عصر پهلوی (9) ارتشبد نعمت الله نصیری
* از ثابتي چه خبر داريد؟
* نميدانم، شنيدم در تهران نيستند.
* خرج ماهانه ساواك چه قدر بود؟
* پروندههايش هست، فعلاً به خاطرم نيست.
* آقاي نصيري، پس شما كه همه چيز را انكار ميكنيد، در اين سازمان منحل شده ساواك چكاره بوديد؟
* من سرپرست كل سازمان بودم و بيشتر كارهاي اداري، فني و تأمين احتياجات اداري با من بود.
* هرچند وقت يكبار با شاه ملاقات ميكرديد؟
* در هفته دوبار
* مافوق شما چه كسي بود، آيا غير از شاه از كس يا كسان ديگر هم به شما دستور داده ميشد.
* نه من يك سري وظايف قانوني داشتم.
* در حال حاضر از گذشته خود پشيمان نيستيد؟
* نه من طبق قانوني كه تصويب شده بود و وظيفهاي كه هيئت دولت آن را تصويب كرده بود عمل ميكردم.
* نظرتان راجع به شكنجه زندانيان چيست؟
* كسي شكنجه نميشد.
* آيا رئيس زندان، بازرسها و مأموران بازجو گزارش كارهايشان را به شما نميدادند كه شما از چگونگي شكنجهها اظهار بياطلاعي ميكنيد؟
* ميدادند ولي در آن چيزي ازشكنجه نمينوشتند.
*يعني ميخواهيد بگوئيد هيچ شكنجهاي در كار نبود؟ چرا نميخواهيد حداقل حالا ديگر صادقانه حرف بزنيد؟
* من صادقانه حرف ميزنم.
*حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
* 12 هزار تومان.
*چقدر مزايا ميگرفتيد؟
* حدود 12 هزارتومان
* درآمد ديگري نداشتيد؟
* چرا چند قطعه ملك داشتم كه بنياد پهلوي به من دادند.
* در مورد پولهايي كه از ايران خارج كردهايد چه ميگوئيد؟
* من پولي خارج نكردهام.
* شما همسر و فرزند داريد؟
* بله، يك همسر و دو فرزند دارم.
* اين كلمه ماركسيست اسلامي را در سازمان شما چه كسي اختراع كرده بود؟
* من نميدانم، خودم هم فكر ميكنم اين دو در كنار هم جور در نميآيد.
* شما اسلام را ميشناسيد؟
* بله من يك مسلمان معتقد هستم.
* ساواك چقدر مأمور داشت؟
* 2000 مأمور رسمي.
* و چقدر مأمور غير رسمي؟
* خاطرم نيست.
* شما درباره درياچه نمك قم چه ميدانيد؟
* فقط ميدانم درياچهاي است در نزديكي قم و هيچ چيز ديگر. 2
«روز 22 بهمن وقتي تمام مراكز مملكتي مورد حمله قرار گرفت و پادگان جمشيديه اشغال شد همه سراغ (نصيري) را ميگرفتند. روزنامة اطلاعات نوشت وقتي مردم ارتشبد نصيري را دستگير كردند او و چند تن ديگر از سران نظامي به تلويزيون آورده شدند كه نوار آن را در لندن ديدم. نصيري در حالي كه سرش با نوار سفيدي بسته شده بود و صدايش به سختي در ميآمد مورد مصاحبه و گفتگو قرار گرفته بود.
(در اين جلسه علاوه بر روزنامهنگاران داخلي و خارجي افرادي نظير دكتر يزدي ـ احمد صدر حاج سيدجوادي ـ لاهوتي ـ پدررضائيها ـ احمدزاده شركت داشتند كه از نصيري و سايرين سئوالاتي ميكردند.)
* چگونه گرفتار شديد؟
* من چهار ماه است زنداني هستم. وقتي جمشيديه به دست نيروهاي انقلاب افتاد مرا هم به اينجا آوردند.
* نظرتان راجع به وضع موجود چيست؟
* درست در حال عادي نيستم كه بتوانم حرف بزنم.
* دربارة شكنجههاي مستقيم و غير مستقيم ساواك چه فكر ميكنيد؟
* مستقيم را تكذيب ميكنم، اگر ديگران كاري كردهاند من بياطلاع هستم. من آدمي هستم در اختيار شما. من كاري نكردهام. ميتوانستم اينجا نيايم. من خودم آمدم.
* خير مردم شما را آوردهاند اينجا.
* ميتوانستم فرار كنم.
در اين موقع پدر رضائيها كه چهار فرزندش كشته شدهاند از نصيري پرسيد: مگر بچههاي من به تو چه كرده بودند كه آنها را كشتي؟ چرا آنها را شكنجه كردي؟ چرا ناخنهاي آنها را با گازانبر كشيدي؟
* من از همة اين چيزها كه ميگوئيد بياطلاعم.
لاهوتي از نصيري پرسيد: مگر خودت نبودي كه در زندان ساواك مرا كتك زدي و چند بار محكم بگوشم كوبيدي؟
* من نبودم.
* از كميته ساواك و پرويز ثابتي كه از شما دستور ميگرفت بگوئيد؟
* كميته به من مربوط نبود.يك گروه مستقل از ساواك ـ شهرباني ـ ارتش ـ ژاندارمري تشكيل ميشد. ثابتي مسئولي امنيت داخلي كشور بود و معاون من نبود. شنيدم ثابتي در تهران است.
* خرج ماهانة ساواك چقدر بود؟
* خاطرم نيست پروندههايش هست.
* شما كه همه چيز را انكار ميكنيد پس در اين سازمان چكاره بوديد؟
* من سرپرست كل سازمان بودم و بيشتر كارهاي اداري و فني و تأمين احتياجات با من بود.
* از مرگ دكتر شريعتي و تختي چه ميدانيد.
* هيچ چيز. 3
آيتالله صادق خلخالي كه نعمتالله نصيري را محاكمه و به اعدام محكوم كرده بود بعدها در خاطرات خود به دلائل و براهيني اشاره كرد كه براساس آن نصيري را مستوجب مرگ و اعدام ميساخت. در بخشهايي از اين خاطرات خلخالي كه عمدتاً به سوابق و فعاليتهاي امنيتي ـ اطلاعاتي نصيري در رأس ساواك و نقش او در آزار و اذيت مخالفان سياسي رژيم پهلوي اختصاص دارد، چنين ميخوانيم:
«ارتشبد نصيري كه به مدت پانزده سال در رأس كارهاي حساس كشور، از جمله سازمان اطلاعات و امنيت كشور قرار داشت، به كلي منكر شكنجه در زندانهاي رژيم شد. او گفت: من در يكي دو روز كه در زندان شما هستم، پي بردهام كه قبل از انقلاب زندانيان سياسي را شكنجه ميكردند. او به اين طريق ميخواست خود را تبرئه كند؛ ولي چه كسي بود كه باور كند، او از همة جريانها بي خبر است. او امالفساد و امالخبائث بود. تمام توقيفها و شكنجهها و اعدامها و سر به نيست كردنها به دستور مستقيم ساواك و در رأس آن، نصيري ملعون صورت ميگرفت. جعفرقليصدري، رئيس شهرباني كل كشور، هنگامي كه او را رو در روي نصيري قرار داديم، تصريح كرد و گفت: من به مقتضاي شغلم كه در رأس شهرباني قرار داشتم، تلفنهاي نصيري را گوش ميكردم. در واقع، يك سيم تلفن او بدون اين كه معلوم شود، در دفتر كار من بود و من همة جريانها و گفت و گوهاي تلفني را گوش ميكردم. ايشان بودند كه فرمان ميدادند تا مردم را بگيرند و به زندان ببرند و زير شكنجه قرار دهند. اگر كسي در اثر شكنجه به قتل ميرسيد، جنازة مقتول را يا به پزشكي قانوني ميدادند و التزام ميگرفتند به عنوان مجهولالهويه به سالن تشريح بيمارستانها مي فرستادند و يا دفن ميكردند. اينها مطالبي بود كه سپهبد جعفرقلي صدري در مقابل نصيري به آن اذعان كرد.
با توجه به اين موضوع، آيا ميشد فلان ساواكي جزء را مورد تعقيب و يا حبس و يا ا عدام قرار دهيم؛ ولي رئيس ساواك را كه از زمان سقوط مصدق به بعد، مصدر حساسترين پستهاي اين مملكت بود و از زير و بم سياستها و جنايتهاي رژيم، اطلاع عميق داشت، تبرئه كنيم؟
نصيري را زماني كه قصد فرار داشت، بازداشت كرده بودند. وقتي كه درهاي زندان دژبان جمشيديه شكسته شد، تعدادي از اينها كه به صورت ظاهر در آن زندان بودند، بيرون آمده و قصد فرار داشتند كه مردم آنها را بازداشت كردند. نصيري هم در حال فرار بود كه دستگير شد و در حين دستگيري، كتك مفصلي هم از دست مردم نوش جان كرد. البته، مردم ميخواستند، همان جا او را به درك واصل كنند؛ ولي بعد تصميم گرفتند كه بهتر است او محاكمه شود. نصيري را با پيكر زخمي و سر و صورت خونآلود و لت و پار شده، به دادگاه آوردند. البته، روزهاي اول، دادگاه به آن صورت منظمي كه تصور ميشود، نبود. همين امر موجب ميشد كه گاهي اوقات، متهمين و مجرمين واقعي، از زندان فرار كنند. از جمله كساني كه در همة كارها دخالت ميكرد و بازپرس شده بود،ابراهيم يزدي بود كه در دولت موقت اول، معاون نخستوزير و سپس، وزير امور خارجه شد. او در واقع، همه كاره بود و در هر كاري دخالت مينمود. مردم هم از ماهيت او و همفكرانش اطلاع نداشتند. اميرانتظام هم يكي از مهرههايي بود كه در كارها دخالت ميكرد؛ البته، نه مثل ابراهيم يزدي.
ابراهيم يزدي در طبقة سوم مدرسة رفاه كه من هم در آنجا بودم، نصيري و رحيمي را به محاكمه كشيد. آنها با وجود اين كه ميدانستند من از طرف امام به عنوان قاضي و حاكم شرع تعيين شدهام، به اين امر توجه نميكردند،خودشان ميبريدند و ميدوختند و در باغ سبز نشان ميدادند. تلويزيون هم جريان را ضبط ميكرد و ما هم نظاره ميكرديم. سرانجام، كاسة صبرم لبريز شد و مستقيماً خدمت امام رفتم وعرض كردم: ابراهيم يزدي ميگويد كه جزء شوراي انقلاب است و نميگذارد من به كارها رسيدگي كنم. او در همة كارها دخالت ميكند و مانع كار ما ميشود.
امام فرمود: او جزء شوراي انقلاب نيست و زورش هم به تو نميرسد،اگر آمد آنجا، يقة او را بگير! (سپس امام يقة مرا گرفت و گفت: اين جوري) و از پلهها به پايين پرت كن، تا بيايد پيش من و من جواب او را ميدهم.
پس از بيانات امام، من با قدرت تمام به مدرسة رفاه برگشتم و زمام امور را به دست گرفتم و ديگر مجال ندادم كه ابراهيم يزدي در كارها دخالت كند. فرداي آن شب نصيري و ناجي و رحيمي و خسروداد اعدام شدند، مهندس بازرگان مصاحبة مطبوعاتي تشكيل داد و با كمال تعجب، اعلام نمود: ما از وضع دادگاههاي انقلاب، كوچكترين اطلاعي نداريم. اين اولين ضربهاي بود كه از طرف دولت موقت بر پيكر دادگاههاي انقلاب وارد ميشد. اين در حالي بود كه هم سخنگوي دولت، امير انتظام و هم صباغيان در مدرسة رفاه حضور داشتند و ابراهيم يزدي در كارها مداخله ميكرد. آنها از اوضاع با خبر بودند. حتي در آن شبي كه اين چهار نفر به اعدام محكوم شدند، ابراهيم يزدي تا آخر در مدرسة رفاه بود. البته همان طور كه گفتم، من ميخواستم در آن شب تعداد 24 نفر را اعدام كنم. چشم همة آنها را بسته بوديم؛ اما اين آقايان، دائماً اين پا و آن پا كردند و ميرفتند و ميآمدند و من هم خون دل ميخوردم. اين آقايان حتي براي وقتگذراني و ايجاد فرصت براي جلوگيري از اعدام آنها، كاغذهايي تهيه كرده و گفتند كه ميخواهيم نام متهمين را با خط درشت روي آن بنويسيم و به سينة آنها بچسبانيم، من وضع را ناجور ديدم و متوجه شدم كه ابراهيم يزدي در آنجا حضور ندارد. حس كردم كه ممكن است خدمت امام رفته باشد. در همين موقع، از مقر امام مرا خواستند. دويدم و خودم را به مدرسة علوي شمارة يك كه محل اقامت امام بود، رساندم. نفس زنان از پلهها بالا رفتم و نفسم تنگ شده بود. با كمال تعجب ديدم كه آقايان: ابراهيم يزدي و مطهري و دكتر بهشتي و احمد آقا خميني در خدمت امام هستند. عرض كردم: اي امام! ما حاضر نيستيم به جهنم برويم.
امام فرمود: مگر جهنمي در كار است؟
عرض كردم: بلي، اگر اين 24 نفر را اعدام نكنيم، همة ما به جهنم ميرويم و خلاصه، خيانت به انقلاب است.
امام ما را به بردباري دعوت كرد و فرمودند: تعداد اعدامها امشب چهار يا پنج نفر بيشتر نباشد، بحث شد كه نفر پنجم چه كسي باشد. عدهاي گفتند: سالار جاف و من گفتم: ربيعي، فرماندة نيروي هوايي.
سرانجام، ساعت دو بعد از نيمه شب، آن چهار نفر را به پشت بام برديم و اعدام كرديم.
نعمتالله نصيري، اهل سمنان، ارتشبد شاه و رئيس سازمان جهنمي اطلاعات و امنيت كشور، از سال 1331 تا قبل از انقلاب، آتش افروز همة معركهها و همه كارة شاه در تمام زمينهها و مأمور رسمي سازمان سيا در خاورميانه بود. او از اين رهگذر، ثروت هنگفتي براي خود و اعضاي فاميلش تهيه كرده بود. خانة او درنيس فرانسه، معروف بود. او خانهها و كاخهاي متعدد ديگري در تهران و اطراف آن ومازندران و سمنان داشت. او توانسته بود با هژبر يزداني،يكي ديگر از مهرههاي كثيف شاه و همچنين، با خانوادة «روشن» كه بهايي بود، و در سراسر ايران در دامداري و خريد و فروش گوشت، شركت فعال داشتند، شريك شود.
اين خانوادهها بهايي و از اهالي «مهديشهر» فعلي يا «سنگسر» سابق سمنان بودند. هژبر سنگسري و روشنها با نصيري شريك شده بودند تا در همة زمينههاي دامداري و كشاورزي و وارد كردن كارخانههاي پارچه بافي و كفش و غيره، به طور انحصاري عمل نمايند. آنها از طريق وارد كردن گوشت گوسفند از خارج، ثروت سرسامآوري به دست آورده بودند، نصيري در چندين شركت، در تهران سهيم بود و چون نفوذ داشت، با تمام ثروتمندان معاملات نامشروع انجام ميداد. او بسيار كثيف و زنباز و قمار باز ومشروب خوار و زمينخوار بود. همة اين مطالب را جعفر قلي صدري، با دليل و مدرك بيان ميداشت. پروندة آنها در دادرسي دادگاه انقلاب و در ادارات مربوط موجود است و ميتوان همة آنها را تدوين و سپس به چاپ رساند.
نصيري براي خشنودي شاه و خانوادة او، دست به هر كاري ميزد. شاه براي سرپوش گذاشتن به جنايات خود و ساواك، يك سال قبل از انقلاب او را از كار بركنار كرده و به عنوان سفير، به اسلامآباد پاكستان فرستاده بود؛ ولي چه كسي باور ميكرد كه شاه در اين كارها خلوص دارد. همه ميدانستند كه اين كارها را براي رد گم كردن و گول زدن مردم ميكند. او در واقع، يك جاني معروف را موقتاً از كار بركنار كرده و جنايتكار ديگري را بر سر كار آورد، شاه با كنار گذاشتن نصيري، سپهبد ناصر مقدم را كه جنايتكاري درجه يك بود به جاي او گذاشت تا ماهرانه، به اصطلاح، با پنبه سر ببرد. او هم از خانوادة مقدم و از هزار فاميل و يكي از پولدارترين افراد كشور بود.
نصيري مسئول مستقيم شكنجهها و كشتارها و قتل عامها بود و دستور يورش به خانههاي مردم و شكار جوانان در خيابانها را ميداد. رعب و وحشتي كه او در مدت رياست خود بر ساواك در ميان مردم ايجاد كرده بود، بيسابقه بود. او رياست كميتةمشترك را نيز بر عهده داشت. اين كميتة مشترك، متشكل از اكيپهاي مخصوص ژاندارمري و پليس و ارتش و ساواك بود. آنها ابتدا، مدارك لازم را براي شكار مسلمانان متعهد جمع آوري و سپس در فرصتهاي مناسب با اكيپهاي مخصوص ستونهاي منظم، حمله را آغاز ميكردند. بعضي از مواقع، آنان ميتوانستند به شكار خود دست يابند و برخي مواقع هم ناكام شده و با دادن تلفات و تحمل خسارات سنگين بر مي گشتند. عامل مستقيم كشتار در سياهكل و كشتار گروه بيژن جزني و آن همه شكنجه و كشتار در زندان قزل قلعه و زندان اوين و باغ مهران وجمشيديه و پادگان عشرتآباد و ساير مراكز ساواك در سراسر ايران، شخص نصيري بود. او در ارتباط با سيا و ساير مراكز براندازي و جاسوسي در سراسر دنيا، توانسته بود پول كلان و بودجة عظيمي به اين كار اختصاص دهد. او در جريان كشتار سران سازمان آزاديبخش فلسطين در بيروت دست داشت. او توانسته بود با همكاري سفارت امريكا و در رأس آن، ريچارد هلمز، رئيس سيا و سفير ايالات متحده امريكا در ايران، به اسرار و اطلاعات دولتهاي همسايه ايران دست يافته و در تمام شئون اين كشورها دخالت مستقيم داشته باشد.
نصيري حتي، چند بار مسافرتهاي محرمانه به اسرائيل و امريكا كرد تا بتواند از طريق موساد در خاورميانه دخالت كرده و مهرههاي شناخته شده را در رأس كارهاي حساس منطقه قرار دهد.
نصيري و ناصر مقدم، از مهرههاي بزرگ سيا در جهان بودندكه سيا به وسيلة آنها و قبل از آنها به وسيلة پاكروان و قبل از او هم به وسيلة تيمور بختيار، تمام اغتشاشات را در خاورميانه رهبري و كنترل ميكرد و به نفع موساد و سيا و ساواك از آنها بهرهبرداري مينمود.
نصيري ميگفت: من از وجود شكنجه تا به حال اطلاع نداشتم و در اين دو روز كه در اينجا (مدرسه رفاه) هستم، متوجه شدم كه شكنجه در كار بوده است. در حالي كه در دوران رياست نصيري، چيزي كه ارزش نداشت، جان مردم بوده، چنان كه امثال شيخ نصرالله انصاري قزويني و موسوي زنجاني در زير شكنجه كشته شدند. نصيري با مستشاران نظامي امريكا نيز ارتباط مستقيم داشت. او به مقتضاي شغلي خود نميتوانست در جريان سركوبي مبارزين بينقش باشد. او در گرفتار كردن و به زندان و تبعيد فرستادن علماي اسلام، از جمله، امام خميني، چه قبل از جريان كاپيتولاسيون و چه بعد از آن، نقش اساسي ايفا ميكرد. نابود كردن كانونهاي فعال اسلامي و سوزاندن كتابها و آتش زدن مدارس ديني و خراب كردن مدرسة فيضيه و كشتاردسته جمعي طلاب علوم ديني در قم و نيز كشتار بيرحمانة پانزدهم خرداد، در سراسر ايران، به دستور مستقيم شاه و ايادي او؛ نصيري و پاكروان و ناصر مقدم وجعفرقلي صدري و رحيمي و ربيعي و خسروداد صورت ميگرفت. آنها درصدد بودند كه به نفع غربيها، آثار دين و ديانت را در ايران، به كلي از بين ببرند و به جاي آن فرهنگ مصرفي غربي و بيبندباري و هرزگي و فحشا را جانشين اسلام و ايمان نمايند. تمامي مظاهر منحط فرهنگ غربي از قبيل: نمايش فيلمهاي سكسي و كابارهها و قمارخانهها و انواع اماكن فحشا و بيبند و باري در زمان نصيري و هويدا و امثال اينها در ايران رونق گرفت و موجب شده بود كه مردم نسبت به سرنوشت خود بيعلاقه شوند؛ امّا اين رهبري امام امّت بود كه تمامي نقشههاي دستگاه تبهكار را نقش بر آب كرد. و تمام بافتههاي علم و هويدا و نصيري و سايرين را نقش بر آب كرد.»
پي نوشت :
2. ح. پاكباز، در آينه 37 روز، صص 221 ـ 224.
3. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، جمهوري اسلامي 10، ص 277 ـ 280.
4. صادق خلخالي، خاطرات آيتالله خلخالي، جداول، چاپ اول، تهران، نشريه سايه 1370، صص 359-367
منابع و مآخذ مورد استفاده در تحقیق :
مركز اسناد (آرشيو) مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي (اسناد ساواك)
مصطفي الموتي ايران در عصر پهلوي، جلد 10، لندن، پكا، مهر 1370/ اكتبر 1991.
روزشمار انقلاب اسلامي، جلد 7، چاپ اول، تهران، حوزه هنري تبليغات اسلامي، 1379.
فريدون زندفرد، ايران و جهاني پرتلاطم، خاطراتي از دوران خدمت در وزارت امور خارجه (1326 ـ 1359)، چاپ اول، تهران، نشر شيرازه، 1379.
ح. پاكباز، در آينه 37 روز، مروري بر روزنامههاي اطلاعات و كيهان (از 16 دي تا 22 بهمن 1357)، تهران، نهضت مقاومت ملي ايران، بيتا.
صادق خلخالي گيوي، خاطرات آيتالله خلخالي، جلد اول، چاپ اول، تهران، نشر سايه، 1379.
مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، ج: 12، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي (دانشجويان پيروان خط امام)، 1363.
محمود طلوعي، بازيگران عصر پهلوي، ج 1، تهران، نشر علم، 1372.
مايكل لدين، شاه و كارتر، ترجمه مهدي افشار، تهران، انتشارات دنياي كتاب و دبير،1371.
عمادالدين باقي، تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران: مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بيبيسي، قم، نشر تفكر، 1373.
پرويز راجي، خاطرات پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه ح.ا.مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364.
مينو صميمي، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، انتشارت اطلاعات، 1368.
محمود طلوعي، داستان انقلاب، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1370.
ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه: سرنوشت يك متحد آمريكا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، نشر البرز، 1369.
احمد سميعي، طلوع و غروب دولت موقت تهران، انتشارات شباويز، 1371.
انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 5، چاپ اول، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي 1378.
دزموند هارني، روحاني و شاه، گزارش يك شاهد عيني از انقلاب ايران، ترجمه كاوه و كاووس باسمنجي، تهران، كتابسرا، 1377.
روزشمار انقلاب اسلامي، ج 3، چاپ اول، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1378.
عبدالمجيد مجيدي، خاطرات عبدالمجيد مجيدي، ويراستار: حبيب لاجوردي، هاروارد، دانشگاه هاروارد، 1377 ش/ 1998 م.
مسعود بهنود، از سيدضياء تا بختيار، تهران، انتشارات جاويدان، 1369.
روزشمار انقلاب اسلامي، ج 6، چاپ اول، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1378.
محمود طلوعي، صد روز آخر (13 آبان ـ 22 بهمن 1357)، تهران، نشر علم، 1378.
امانالله اردلان، خاطرات حاج عزالممالك اردلان، به كوشش باقر عاقلي، چاپ اول، تهران، نشر نامك، 1372.
احمد سميعي، معماران تمدن بزرگ، چاپ اول، تهران، نشر روايت، 1372.
جلال عبده، خاطرات جلال عبده، جلد اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1368.
ابراهيم صفايي، زندگينامه سپهبد زاهدي، چاپ اول، تهران، انتشارات علمي، 1373.
ماروين زونيس، شكست شاهانه: روانشناسي شاه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370.
جمشيد لاريجاني، دوقلوي ميرپنج، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1376.
محمود طلوعي،چهرهها و يادها: خاطراتي از گذشته، تهران، نشر علم، 1381.
ظهور و سقوط سلطنت پهلوي: جستارهايي از تاريخ معاصر ايران، جلد دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367.
عيسي پژمان، اثر انگشت ساواك، چاپ اول، فرانسه (پاريس)، انتشارات ژان، 1372 ش / 1994 م.
يحيي افتخارزاده، نظميه در دوره پهلوي، تهران، انتشارات اشكان و هيرمند، 1377و
محمدعلي سفري، قلم و سياست، [4 جلد] جلد سوم، چاپ اول، تهران، نشر نامك، [از 1371 تا 1380]
محسن مبصر، پژوهش: نقدي بر كتاب خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، آمريكا، كتابفروشي ايران، 1357ش / 1996 م.
شعبان جعفري، خطرات شعبان جعفري، به كوشش هما سرشار، تهران، نشر ثالث،1381/
فاطمه پاكروان، خاطرات فاطمه پاكروان، چاپ اول، تهران، انتشارات مهرانديش، 1378.
ابوالحسن ابتهاج، خاطرات ابوالحسن ابتهاج، جلد دوم، به كوشش عليرضا عروضي، تهران، انتشارات علمي، 1371.
مسعود بهنود، 275 روز بازرگان، تهران، انتشارات علم، 1377.
فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، سال 6، ش 24، زمستان 1381.
مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، جلد اول، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي (دانشجويان مسلمان پيرو خط امام)، 1363.
عبدالامير فولادزاده، شاهنشاهي پهلوي در ايران، 3 جلد، قم، كانون نشر انديشههاي اسلامي، 1369.
منصور رفيعزاده، شاهد: خاطرات منصور رفيعزاده، ترجمه اصغر گرشاسبي، چاپ اول، تهران، اهل قلم، 1376.
منوچهر فرمانفرمائيان، خون ونفت: خاطرات يك شاهزاده ايراني، ترجمه مهدي حقيقتخواه، تهران، انتشارات ققنوس، 1377.
ستاره فرمانفرمائيان، دختر پارس، ترجمه اردشير روشنگر اصغر اندرودي، تهران، نشر البرز، 1377.
مازيار بهروز، شورشيان آرمانخواه، ناكامي چپ در ايران، ترجمه مهدي پرتوي، تهران، انتشارات ققنوس، 1380.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}