ضرورت حكومت و انواع آن از نظر فيض كاشانى (2)
ضرورت حكومت و انواع آن از نظر فيض كاشانى (2)
2 ـ امامت معصوم(ع):
فيض كاشانى نيز برضرورت خلافت و امامت پس از پيامبر اكرم(ص) تإكيد ورزيده و معتقد است; هر آنچه نبوت پيامبر اكرم(ص) را ضرورت مى ساخت, ولايت جانشينان وى را نيز ثابت مى كند, زيرا كه احتياج به پيامبر و جانشينان وى اختصاص به زمانى خاص ندارد, بلكه در هر حالتى و در هر زمانى مسلمانان علاوه بر كتاب و شريعت, نيازمند كسى هستند كه عالم به كتاب و شريعت بوده و به اقامه دين در جامعه بپردازد.(31)
بنابراين, به اعتقاد فيض, ضرورت امامت همواره در فطرت عالم نهفته است; چرا كه:
1 ـ دواعى مردمان متفاوت است و نيازمند كسى هستند كه ميان آنها حاكم بوده و آنها تحت اوامر او باشند.(32) و نوع آنها به واسطه او حفظ شود و مرزهاى بلادشان ايمن گردد.(33)
2 ـ اقامه دين در جامعه فقط با وجود امام عادل ميسر است.(34) و به واسطه اوست كه مردمان هدايت مى يابند(35) و صلاح دنيا و آخرت خويش را شناخته و به سعادت قصوى نايل مى شوند.
به همين جهت بوده است كه پيامبر اكرم(ص) نيز همواره در همه سريه ها براى لشكريان اميرى قرار مى دادند; اگر چه آنها دو نفر مى بودند. و مى فرمود كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد, مثل زمان جاهليت مرده و گويى كه اسلام را درك نكرده است.(36)
بنابراين, امامت كه عبارت است از رياست برعامه مردم در همه امور دينى و مصالح دنيوى آنها(37) از نظر فيض, تداوم مدل اعلاى مديريت و هدايت جامعه توسط انبياست.
و آن طور كه فيض از امام رضا(ع) نقل كرده است, امامت در واقع ((خلافت خداوند و خلافت حضرت رسول اكرم(ص))) در روى زمين است و ((امام زمامدار دين و نظام مسلمين و تإمين كننده صلاح دنيا و عز مومنين)) است و به واسطه اوست كه ((نماز و روزه و زكات و حج و جهاد و جمع آورى فئى و صدقات و امضاى حدود و حفظ مرزهاى مسلمين)) تحقق مى يابد.(38)
چنين امامى از نظر فيض نمى تواند هر كسى بوده باشد; زيرا ((همان طور كه, واجب است پيامبر منزه از همه ناپاكى ها و ذمائم اخلاقى مانند بد خلقى, حسد و بخل و... بوده و معصوم از همه گناهان باشد, تا مردم از پيامبر تنفر نداشته و با طيب خاطر و از روى رغبت از او اطاعت كنند))(39), جانشينان او نيز بايد همه آن صفات را داشته باشند مگر نبوت. پس خليفه جانشين پيامبر نمى تواند مانند ساير آحاد مردم باشد; بلكه او بايد در قول و عمل به دور از هر گونه خطا و زلل بوده و عالم به كتاب الله تعالى و سنت رسول اكرم(ص) بوده و فقيه در دين باشد و به حكم رسول خدا حكم نمايد; چرا كه او مثل پيامبر است, مگر در نبوت و لذا امام صادق(ع) مى فرمايند:
كل ما كان لرسول الله(ص) فلنا مثله الا النبوه و الازواج))(40)
با توجه به شرايطى كه فيض براى جانشين پيامبر(ص) ذكر مى كند, به طور حتم چنين فردى نيز از نظر او نمى تواند به انتخاب مردم وانهاده شده باشد و لذا وى مى نويسد: ((و لايوصل الى معرفه هذه الحضال المحموده و الخلال المعدوده الا بوحى الله سبحانه الى رسوله لامتناع الاطلاع على البواطن و لذا اوحى الله تعالى الى نبينا(ص) فى على(ع) بآيه ((انما وليكم الله)) و آيه ((بلغ ما انزل اليك)) و غيرهما))(41)
به اين معنا كه چون آگاهى از اين صفات محموده و معايب برشمرده شده در اشخاص به دليل عدم دسترسى بر باطن افراد, غير ممكن است, بنابراين, تنها از طريق وحى و نص الهى مى توان نسبت به چنين اشخاصى اطلاع پيدا كرد. و لذا خداوند از طريق وحى به رسولش, چنين اشخاص را شناسايى كرده و به پيامبر(ص) و امت او معرفى نموده است. و بر اين اساس, پيامبر نيز به نص الهى, به تعيين جانشينان خود قولا و عملا اقدام كرده است. عقل و نقل نيز مويد ضرورت اين اقدام پيامبر(ص) مى باشد.
اما عقل, پيامبر اكرم(ص) كمال شفقت, مهربانى و رإفت را نسبت به امت خود داشته تا آنجا كه آداب خلوت را نيز به آنان تعليم داده است; تا چه رسد به امور ديگر بنابر اين, هيچ عقلى باور نمى كند كه منصب خلافت نبوى كه بناى ثبات اركان ايمان و قاعده استوارى و استمرار مراسم بر آن است, مهمل و معطل شده, به تعيين امت واگذاشته شده باشد, با اين اختلاف إراكه مردمان دارند تا به حدى كه دو كس نادر يافت مى شود كه از امرى از امور سهل با هم بسازند, حاشا و كلا))(42)
اما اگر كسى بگويد: وجود شريعت و كتاب پيامبر در ميان امت براى هدايت آنها در همه امور كافى است, در پاسخ مى گويم, صرف بقاى كتب و شرايع پيامبر ـ بدون كسانى كه عالم به آن شريعت بوده و آن را در ميان امت به اجرا بگذارد ـ امت را كفايت نمى كند; زيرا بدون چنين كسانى, آنها به فرق مختلفى تقسيم شده و هر كدام به دليل جهل به شريعت و كتاب الهى آن را به گونه اى متفاوت از ديگران تفسير و معنا نموده و در نتيجه دچار تشتت مى گردند. و لذاست كه خداوند هر نبى مرسلى را واجب ساخته كه براى خود, وصى و جانشينى تعيين كند تا او در ميان امت, حجت باشد و مردم در كتاب و شريعت الهى تصرف ننمايند و لذا حضرت آدم(ع), شيث را و حضرت نوح, سام را و حضرت ابراهيم, اسحاق را و حضرت موسى, يوشع را و حضرت عيسى شمعون را و پيامبر اسلام(ص), على(ع) را جانشين و وصى خود قرار دادند.(43)
علاوه بر آنچه بيان شد, نصب امام از سوى خدا و رسول, مقتضاى لطف الهى نيز مى باشد, زيرا با وجود چنين امامى است كه پس از پيامبر, امت او از پراكندگى, به اجتماع و از تفرق, به اتحاد مى گرايند. حقوق ضعفا از اقويا و فقرا از اغنيا باز ستانده مى شود. جاهلان را علم و غافلان را بيدارى حاصل مى گردد.
در حالى كه اگر چنين امامى از سوى خدا و رسول تعيين نشود, بيشتر احكام دين و اركان اسلام; از جمله: جهاد, امر به معروف و نهى از منكر تعطيل گرديده و مقصود از وضع احكام, منتفى مى گردد. پس بر پيامبر اكرم(ص) به امر الهى واجب است كه امام معصوم عادلى را خليفه خود ساخته و به اين امر تصريح نموده باشد كه پيامبر اسلام(ص) نيز چنين كرده است.(44)
اما نقل, كقول رسول الله(ص) ((من كنت مولاه, فهذا على مولاه)) و قوله: ((معاشر اصحابى ان على بن ابى طالب وصيى و خليفتى عليكم فى حياتى و مماتى, و هو الصديق الاكبر و الفاروق الاعظم, الذى يفرق بين الحق و الباطل و هو باب الله الذى يوتى منه و هو السبيل اليه, و الدليل عليه, من عرفه فقد غرفنى, و من انكره فقد إنكرنى و من تبعه فقد تبعنى))(45)
بنابراين, از نظر فيض, خليفه و امام پس از رسول خدا(ص), تنها, كسانى هستند كه خلافت و امامت آنها منصوص از سوى خدا و رسول بوده باشد و آنان نيستند مگر ائمه اثناعشر(ع).(46)
3 ـ حكومت علماى دين:
در واقع از نظر فيض, عالمان و فقيهان جامع الشرايط, تنها كسانى هستند كه در عصر حاضر جانشينان بر حق انبيا و ائمه(ع) بوده و از سوى آنها به اين سمت منصوب شده و اذن يافته اند تا در اداره امور عمومى مردمان تصرف نموده و جامعه آنها را به سوى صلاح و رستگارى هدايت نمايند.(55)
البته اين حرف بدان معنا نيست كه فيض اين عالمان را به ايجاد حكومتى دينى فرا خوانده باشد; بلكه وى اين امر را مشروط به اين دانسته است كه اولا, علما ايمن از خطر باشند و اين اقدام آنها براى خود آنها و ديگر مسلمانان ضررى نداشته باشد. ثانيا, اين امر موجب به هم خوردن نظم و نظام اجتماعى و به وجود آمدن فتنه و بلوا نگردد.(56) و چون در زمان حيات فيض, هر دوى اين خطرات وجود داشت, وى حكومتهاى وقت را به عنوان سلاطين ذى شوكت, مشروعيت مى بخشيد.
4 ـ حكومت سلاطين:
يكى از دلايل پذيرش حكومت اين سلاطين از نظر او, آن است كه به هر دليل, اين سلاطين, قدرت را بالفعل در دست داشتند و به تعبير او, ذى شوكت بودند. بنابراين, حال كه به تعبير فيض ((استقامت احوال مملكت و استيصال اعداى دولت بى سفارت كرز و تير و وساطت رمح شمشير به وجهى متنظم است كه مزيدى بر آن متصور نيست.)),(57) بايد كه چنين دولت ذى شوكت و قدرت را اطاعت كرد; چرا كه استبدال آن, مستلزم بى نظمى و تفرقه و انشقاق در اجتماع مسلمين خواهد بود. وى در صدر اسلام نيز براى چنين سازشى با حكومت وقت و لو متغلب شاهدى جسته و مى نويسد: آيا نمى بينيد كه اميرالمومنين(ع) زمانى كه نتوانست در برابر قوم مقاومت كند, امر حكومت را به خليفه اول تسليم كرد تا نظام اسلام و مسلمين حفظ گرديده و تفرق و انشقاق در ميان امت حاصل نشود و اجتماع آنان برقرار گرديده و احكام دين به اجرا در آيد.(58) دليل ديگر فيض براى مشروعيت بخشيدن به سلطنت پادشاهان صفوى, اين بود كه به تعبير وى, سلاطين صفوى ((به مقتضاى الملك و الدين توإمان استقرار قواعد ملك را به استمرار دين منوط, ساخته بودند(59) و دإب آنها را ترويج دين و تعظيم شعائر الهى در ميان مسلمانان بود.))(60)
با چنين استدلالى بود كه فيض در عمل سياسى خود نيز به همكارى با سلاطين صفوى پرداخت و از سوى آنها, امامت جمعه اصفهان را پذيرفت تا به تعبير خود بدين وسيله ((به دستيارى رفيق دولت و پايمردى توفيق و نصرت به ترويج دين قويم و رهبرى صراط مستقيم و باز ايستادن منكرات و نواهى)) بپردازد.(61)
پى نوشت ها :
31. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج1, ص 230, و علم اليقين, پيشين, ج1, ص 375, و منهاج النجاه, چاپ سنگى, به شماره 140792 در كتابخانه آيت الله مرعشى, صص 7 ـ 8.
32. فيض كاشانى, كلمات مكنونه, پيشين, ص 205.
33. فيض كاشانى, علم اليقين, پيشين, ج1, ص 386.
34. فيض كاشانى, كلمات مكنونه, ص 205.
35. فيض كاشانى, علم اليقين, ص 386.
36. فيض كاشانى, كلمات مكنونه, ص 205.
37. فيض كاشانى, الوافى, پيشين, ج 8, ص 1174.
38. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج 4, ص 176.
39. فيض كاشانى, همان, ج1, ص 225, و علم اليقين, پيشين, ج1, صص 354 ـ 357.
40. فيض كاشانى, الوافى, پيشين, ج2, ص 39, و المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج1, صص 232 ـ 233, و منهاج النجاه, ص 8.
41. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج1, ص 233.
42. فيض كاشانى, پاسخ به سوالات اهل مولتان, ده رساله, پيشين, ص 226, و كلمات مكنونه, پيشين, ص 206, و قره العيون, (تهران: مكتبه الاسلاميه, 1378 ه'. ق) ص 421.
43. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الحيإ, پيشين, ج 1, ص 230, و بشاره الشيعه, ص 119, و علم اليقين, پيشين, ج1, ص 375.
44. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الحيإ, پيشين , , صص 230 ـ 232, و علم اليقين, ج1, صص 375 و 376, و منهاج النجاه, صص 7 ـ 8, و بشاره الشيعه, ص 119.
45. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج1, ص 233.
46. همان, صص 197 ـ 198.
47. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج1, صص 54 ـ 56.
48. فيض كاشانى, آئينه شاهى, پيشين, ص 161.
49. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج1, ص 59.
50. همان.
51. فيض كاشانى, آئينه شاهى, پيشين, صص 160 ـ 161.
52. فيض كاشانى, حقايق در اخلاق و سير سلوك, پيشين, ص 35.
53. فيض كاشانى, شهاب الثاقب فى وجوب صلاه الجمعه العينى, (لبنان: موسسه الاعلمى, 1401), ص 66, و مفاتيح الشرايع, پيشين, ج 1, ص3.
54. همان, ج 2, ص 50.
55. فيض كاشانى, مفاتيح الشرايع, ج 2, ص 50.
56. فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, پيشين, ج3, ص 249.
57. فيض كاشانى, رساله شرح صدر, پيشين, ص 66 ـ 67.
58. فيض كاشانى, رساله الاعتذار, ده رساله, پيشين, ص 285.
59. فيض كاشانى, رساله شرح صدر, پيشين, ص 66.
60. فيض كاشانى, رساله الاعتذار, پيشين, ص 282.
61. فيض كاشانى, رساله شرح صدر, ص 67.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}