داروین با تکیه بر مشاهدات خود، به روش تجربی و استقراء توانست نظریه‌ی تکامل خود را واضح و به نحو قابل فهم برای همه، با انبوه عظیمی از داده‌های زیست جغرافی، دیرینه شناختی، جنین شناختنی و ریخت شناختی بسط دهد.
 
- زیست جغرافی(Biogeography) نشان می دهد که انواعی که ارتباط نزدیکی با هم دارند، به نحو خاص و به کرات در نواحی مجاور هم پدید می آیند چرا که از نسل اسلاف مشترک خود نشات می گیرند.
 
- دیرینه شناسی(Paleontology)، به وسیلهی فسیل ها نشان میدهد که انواعی که روابط نزدیکی با هم دارند، اغلب در لایه‌های مجاور هم یافت می شوند. همان طور که با یکدیگر به وسیله ی توارث تکاملی ارتباط دارند.
 
- جنین شناسی(Embryology) مراحل مشابه تکامل در حیوانات بسیار متفاوت را نشان می دهد، چرا که جنین شکل کمتر تکامل یافتهی حیوانی است که بعدا به آن مبدل می شود و این باعث میشود شکل پیشین اسلاف خود را در مراحلی که تا تولد طی می کند، آشکار کند.
 
- ریخت شناسی (Morphology) به وسیله ی خصوصیات مشترک کالبدشناختی و تفاوت در انواع، گونه‌های خانواده ها، نظام و قلمروها، جانوران را طبقه بندی می کند. زیست شناسی مولکولی جدید این گفته را تأیید می کند که تمام ارگانیسم های زنده دو شکل از مولکول های به خصوص (RNA و DNA) را در خود دارند که طرح کلی تمام موجودات زنده را تعیین می کنند.
 
نظریه‌ی تکامل داروین برای نخستین بار با گیاه شناسی و جانورشناسی آمیخت و زیست شناسی را به وجود آورد. یک علم جامع که موارد زیر را تبیین می کند:
 
چگونه در عصر اولیه زمین، ابتدا بی مهرگان و بعد گیاهان زمینی و سرانجام ماهی‌ها، دوزیستان و حشرات از جانداران چند یاخته ای به وجود آمدند. چگونه در زمین در اعصار میانه، مخروطیان، پرندگان اولیه و دایناسورها (که بعدة منقرض شدند) تکامل یافتند.مخالفان داروین که خود را روی صخره‌ی به ظاهر امن ایمان سنتی و کتاب مقدس میدیدند، با لجاجت تمام امواج سهمگین حملات خود را به سوی «تکامل گرایی» گسیل داشتند.چگونه در زمین در عصر نوین، پستانداران و درختان شکوفا شونده آغاز به حکمفرمایی کردند. چگونه در این دوره انسان راست قامت شکل گرفت و سرانجام از آنها انسان خردمند پدید آمد و از آفریقا در سرتاسر زمین پراکنده شدند.
 
البته تمام ویژگی های بحرانی نظریه‌ی تکامل زمانی هویدا شد که این نظریه در مورد آدمیان به کار رفت و داروین آن را در کتاب بعدی خود «تبار انسان» (۱۸۷۱) شرح داد. آدمیان نیز به فراخور ساختمان و تکامل جنینی خود تغییر کرده اند. آنها نشان میدهند که اولاد پیشینیان خود و اشکال پست تر حیات بوده اند و به این ترتیب محصول طبیعی تکامل زیستی هستند. آنها در مقایسه با دیگر موجودات در نزاع بر سر حیات از همه برتر بودند. داروین در جریان این بینش و توصیفی که از تکامل عالم از سلول اولیه تا انسان به دست داد، به «کپرنیک زیست شناسی» تبدیل شد. داروین انسانی مذهبی بود. او که هرگز نتوانست مرگ دختر دلبند خود را فراموش کند، در اواخر عمرش لاادری نگر شد.
 
اما واکنش الهیات و کلیسا در مقابل نظریات او چه بود؟ آیا باز هم امکان داشت که مردم دوباره مسئله گالیله را در این دو قرن شاهد باشند؟
 
نظریه‌ی تکامل در قرن نوزدهم به یک جدال بزرگ ایدئولوژیکی بدل شد و تا به امروز در میان برخی افراد باقی مانده است. می دانیم که چگونه مسیحیان محافظه کار، الهی دانان و روحانیون کلیساهای انگلستان، کاتولیک و پروتستان به مخالفت برخاستند و در مقابل این نظریه‌ی جدید صف آرایی کردند. نظریه ای که آشکارا با کتاب مقدس و سنت مسیحی مغایرت داشت.
 

سردرگمی کلیسای انگلستان (Anglican)

در قرن هفدهم، جیمز آشر(James Ussher) اسقف اعظم کلیسای انگلستان بر پایه ی تحقیقی موشکافانه دربارهی وقایع نگاری های کتاب مقدس، روز آفرینش عالم را ۲۳ اکتبر ۴۰۰۴ قبل از میلاد محاسبه کرده بود. در سال ۱۸۶۰ در جلسه ی مجمع پیشبرد علم در بریتانیا ساموئل ویلبرفورس (. Samuel Wilberforce) اسقف انگلیسی از توماس هاکسلی فیزیولوژیست و جنین شناس - که او را «سگ نگهبان داروین» میدانستند- سؤال معروفی پرسید: به نظر تو آیا از جانب پدربزرگ به بوزینه ها می رسی یا از جانب مادر بزرگت؟ و پاسخ هاکسلی که معروف تر است این بود که: ترجیح می دهم که اجدادم بوزینه باشند تا اینکه اسقفی باشم که حاضر نیست با حقیقت مواجه شود.
 
عمده ترین استدلال در مقابل نظریه‌ی تکامل داروین چه در گذشته و چه اکنون این است که در مواجهه با این نظریه نمی توان پیامدهای مهم آن را برای ایمان، اخلاق و در کل برای دین، نادیده گرفت. آیا این نظریه آفرینش را غیرالهی نشان نمی دهد و در نتیجه آن را به فرآیندی بدون هدف، غایت و معنا تبدیل نمی کند؟ آیا این نظریه انسان را که تاج آفرینش است، از تخت به زیر نمی کشد؟ و به جای آن که او را تصویری از خدا بداند به صورت بوزینه جلوه نمی دهد؟ به علاوه آیا اخلاق را متزلزل نمی کند؟ آیا درست است که به جای همبستگی انسانها، پیکار برای زنده ماندن به هر وسیلهی ممکن را جایگزین کنیم؟ آیا سرتاسر این نظریه خدا را چیزی زائد جلوه نمی دهد؟ آیا خدا جایی در این جهان و تکامل آن دارد؟
 
همان طور که قبلا در مواجهه با نگرش‌های جدید علمی منشعب از فیزیک و ستاره شناسی رخ داده بود، عده ای افراد کند ذهن، بار دیگر پیام کتاب مقدس را با یک نظریه‌ی خاص علمی یکسان پنداشتند. مخالفان داروین که خود را روی صخرهی به ظاهر امن ایمان سنتی و کتاب مقدس میدیدند، با لجاجت تمام امواج سهمگین حملات خود را به سوی «تکامل گرایی» گسیل داشتند. آنان حامیان «ثبات انواع» بودند که عقیده ی خود را مطابق با کتاب مقدس و سنت مسیحی می دانستند. کلیسای انگلستان و دیگر کلیساها همان حربه هایی را علیه داروین به کار بردند که کلیسای کاتولیک در مقابل گالیله به کار برده بود: کتب، جزوات، مقالات، کاریکاتورها و البته موعظه‌ها و تعلیمات دینی.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395