ريشه ‌يابي پيروزي حزب ‌الله در لبنان






از روند گزارش‌هاي رسيده از كانون درگيري‌ها در لبنان و همچنين اظهارات منابع سياسي و خبري جهان چنين برمي‌آيد كه حزب‌الله به مراتب بيشتر از رژيم صهيونيستي توانسته است در اين روياروئي نابرابر، اعتماد به نفس خود را حفظ كند. به طوري كه دولتهاي غربي حامي اسرائيل و همچنين بعضي مقامات صهيونيستي شديداً تلاش داشتند تا دولت اين كشور را به پذيرش آتش‌بس در برابر حزب‌الله ترغيب كنند. اينكه چرا صهيونيستها با دادن دهها كشته جديد، نتوانستند 2 نظامي اسير خود را در جنوب لبنان آزاد سازند، سؤالي است كه پاسخ آن را بايد در جايگاه و موقعيت حزب‌الله در داخل و خارج لبنان جستجو كرد. مقاله حاضر تلاش دارد تا ضمن بررسي اجمالي بحران خاورميانه، وضعيت حزب‌الله و تعامل اين گروه با دولت و ارتش لبنان و منزلت آن در تحولات خاورميانه را بنماياند.

در پي اعلام تأسيس رژيم صهيونيستي، بازيگران مختلفي به ميدان آمدند تا با حريف تازه نفس به مقابله برخيزند. فلسطيني‌ها اگر چه در ابتدا متشكل نبودند، اما نخستين بازيگراني بودند كه در مقابل حملات حريف ايستادگي كردند. اردن،‌ سوريه، مصر و لبنان و در مرحله بعد عراق و ساير كشورهاي عربي هر يك به فراخور توان، قدرت و تهديدي كه از جانب اين دولت جديد متوجه خود مي‌ديدند، بازيگران ديگري بودند كه به ترتيب وارد صحنه درگيري با دشمن شدند.
گذشت زمان، نه تنها از دامنه خصومت ميان آنها نكاست، بلكه طي سه دهه موجب شد، منطقه شاهد چند جنگ تمام عيار باشد. ابتكار عمل اسرائيل به خاطر كسب حمايت‌هاي مادي و سياسي غرب، سبب مي‌شد تا هر از چندگاه يكبار به كشورهاي اسلامي حمله كند.
حمايت بازيگران فرامنطقه‌اي از اين روند خود حديث مفصل ديگري مي‌طلبد. اينكه چگونه آمريكا، فرانسه و انگليس به حمايت همه جانبه از رژيم صهيونيستي مي‌پرداختند و سيل كمكهاي خودرا به سمت اين دولت جديد روانه مي‌ساختند و در مواقع اضطراري با زدن پلهاي هوايي سريعاً به كمك اسراييل مي‌شتافتند خود مي‌تواند موضوع يك كتاب گردد. از سوي ابرقدرت شرق نيز همين روال در جريان بود و شوروي مي‌كوشيد با كمك به دولت‌هاي هوادار سياست خود در منطقه، به ايجاد توازن و تعادل ميان خود و رقيبش (آمريكا) بپردازد. نقش و دخالت هر دو ابرقدرت و تأثير آنها بر اين بحران تا قبل از شروع مذاكرات مادريد در 1370 در كتابها و منابع مختلف مورد بررسي قرار گرفته است. در اين ميان هر يك از دولتهاي درگير در بحران منطقه، براساس ملاحظات و محاسبات خود عمل مي‌كرد و موضوع وحدت و يگانگي ميان آنان فرع براين ملاحظات بود.
يك رهبر ملي‌گرا در مصر (جمال عبدالناصر) يك پادشاه فرصت‌طلب و ماجراجو در اردن (ملك‌حسين)، يك كشور ضعيف و فاقد حاكميت مركزي مقتدر كه در تحولات منطقه بيشتر تابع نظر ديگران بود (لبنان)، يك حكومت طرفدار بلوك شرق كه از دهه هفتاد به مدت سه دهه رهبري آن را يك نظامي مقتدر به دست گرفت (حافظ اسد)، عمده بازيگران منطقه عربي بودند. در طرف مقابل نيز يك دولت تهاجمي كه در اختيار نسل اول مهاجران صهيونيست قرار گرفته بود با رهبراني نظامي و به شدت جنگ‌طلب وجود داشت. حال و برآيند وجود چنين رهبران و چنان اوضاع و احوال متشنجي بروز جنگهاي متعدد و درگيري‌هاي بي‌شمار بود. تعامل ميان شرايط حاد و اوضاع و احوال پيچيده سالهاي 50 به بعد و وجود رهبراني با خصوصيات سابق بدون شك بر نوع تصميم‌گيري‌هاي سياسي منطقه تأثير مي‌گذاشت.
اعراب گزينه‌هاي مختلف و متفاوتي براي تصميم‌گيري داشتند. آنها نخست به منطقي‌ترين شكل مقابله با رژيم صهيونيستي روي آوردند. جنگ با دولت نوپديد اشغالگر به منظور حل سريع، اگر چه هزينه‌هاي هنگفتي در برداشت، اما مناسبترين راه حل مي‌نمود. جنگهاي پياپي سالهاي 1948، 1956، 1967، 973 حاكي از اين نكته بود كه اعراب به جنگ به عنوان يك گزينه قابل توجه براي تحميل خواسته‌هاي خود به طرف مقابل و وادار كردن اين موجود نوظهور و اشغالگر به تمكين در برابر حقوق بين‌الملل مي‌انديشند.
گرايش شديد هر دو طرف به خريد جنگ‌افزار و پركردن انبارها و زرادخانه‌ها از سلاحهاي ساخت هر دو ابرقدرت، مسابقه تسليحاتي وحشتناكي را در منطقه به وجود آورد كه دامنه تأثيرات آن حتي پس از پذيرش تفوق اسرائيل و بازدارندگي آن نيز همچنان ادامه دارد. اگر چه شكستهاي مختلف اعراب از رژيم صهيونيستي، در گرايش شديد آنان به مسابقه تسليحاتي بي‌تأثير نبود، اما از نقش بازيگران فرامنطقه‌اي در اين رابطه نيز نبايد غافل بود. در پرتو حمايت‌هاي هر دو ابرقدرت بود كه منطقه خاورميانه به زرادخانه سلاحهاي متعارف و غير متعارف تبديل شد.
گزينه سوم، پس از جنگ و ايجاد موازنه نظامي، نگاه اعراب به سازمان ملل و جلب حمايتهاي اين سازمان در مقابله با تحركات و تهاجمات گسترده رژيم صهيونيستي و تلاش اين كشور براي تسلط بر منطقه بود. آنها مي‌كوشيدند تا يك سپر حمايتي گسترده در مقابل روند غير قابل پيشگيري سلطه رژيم صهيونيستي بر منطقه به دست آورند. در اين عرصه علي‌رغم پذيرش ناكارآمدي سازمان ملل در حل مشكل خاورميانه، آنها توانستند مصوبات قابل توجهي در محكوميت اقدامات اسرائيل به دست ‌آورند. اما طرفين منازعه به خوبي مي‌دانستند كه اين مصوبات و دخالت سازمان ملل و تحريك جامعه جهاني به واكنش فعال و جدي‌تر حتي در بهترين شرايط بي‌طرفي نيز نمي‌تواند مانع مهمي براي صهيونيستها محسوب گردد.
تلاش براي تشكل فلسطينييان و تأسيس سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) يكي ديگر از گزينه‌ها بود. درگيري‌هاي چريكي، حملات مختلف پارتيزاني به قصد فرسايشي كردن جنگ و افزايش هزينه‌هاي انساني اشغال سرزمين فلسطين از ديگر گزينه‌ها براي مقابله با اشغالگري و سلطه اسراييل بود. تبليغات شديد عليه فعاليتهاي ساف و تروريست جلوه‌دادن رهبران آنها، محدود كردن اقدامات عملياتي ساف، ترور شخصيتهاي بارز و مبارز فلسطيني در اقصي نقاط جهان، برنامه‌ريزي براي سركوب فلسطيني‌ها در اردن، اخراج فلسطيني‌ها از لبنان و نهايتاً درگير كردن آنان در مذاكرات سازش و تحميل خواسته‌هاي اسراييل و بالاخره پذيرش رژيم صهيونيستي به عنوان يك امر واقع و قبول همزيستي تحميلي با آ‌ن، سرنوشت اين گزينه را نيز با ناكامي مواجه كرد.
جنگهاي متعدد اعراب با رژيم صهيونيستي، هزينه‌هاي هنگفت انساني و مادي براي هر دو طرف داشت.با توجه به وابستگي دولت نوپديد به بلوك غرب و تأمين نيازمندي‌هاي اوليه آن توسط غرب به ويژه آمريكا، سر جمع هزينه‌هاي مادي براي اسرائيل چندان نمودي نداشت. با عنايت به تفوق نظامي اين كشور و با تكيه بر توان اطلاعاتي و حملات غافلگيرانه‌اي كه انجام مي‌داد،‌رژيم اشغالگر تلفات زيادي به طرف مقابل وارد مي‌آورد. در همين حال، پوششهاي متعددي براي حمايت از نظاميان و غير نظاميان خويش در برابر حملات مقابله به مثل اعراب به وجود مي‌آورد كه در مجموع تلفات كمتري بر صهيونيستها وارد مي‌آمد. اما در مقابل حجم تلفات و هزينه‌هاي مادي طرف مقابل بسيار سنگين بود. با توجه به اقتصاد ضعيف‌، نابرابري در امور نظامي، فقدان انسجام و عدم وجود منابع مالي هنگفت و حمايت ضعيف شوروي، قدرت مقابله به مثل طرف عرب به حداقل خود مي‌رسد و در مقابل هزينه‌هاي آن به حداكثر ممكن بالغ مي‌شد.
طرح بحث تملك سلاحهاي غير متعارف كشتار جمعي به ويژه انتقال فن‌آوري هسته‌اي به طور قطع در نوع تنظيم روابط اعراب و اسرائيل مؤثر بود. تجربه تلخ شكست در عرصه نبردهاي متعارف و تحمل هزينه‌هاي مادي و معنوي هنگفت در مقابله با رژيم صهيونيستي، بالاجبار آنان را وا‌مي‌داشت تا نسبت به ادامه روند خصمانه موجود تجديد نظر كنند. بي‌گمان هيچ يك از دولتهاي عربي توان برابري با «نيروي اتمي اسراييل» را نداشتند. هزينه‌هاي غير قابل تصور چنين درگيري نيز به آنان اجازه نمي‌داد تادر يك نبرد نابرابر به مصاف دشمن اشغالگر بروند. عراق، تنها دولتي كه گامهائي در راه دستيابي به سلاح اتمي برداشته بود، به طور غافلگيرانه مورد تهاجم اسراييل قرار گرفت و برنامه‌هاي اتمي اين كشور براي مدتهاي مديد به تأخير افتاد. بمباران نيروگاه اوزيراك عراق، مرحله ديگر طرح بازدارندگي اسرائيل در منطقه بود.
در ابتداي دهه هشتاد رژيم صهيونيستي، سرمست از پيروزي‌هاي متعدد و پي‌در پي كه در عرصه‌هاي مختلف به دست آورده بود، گام ديگري براي بسط سلطه خويش در منطقه برداشت. بهانه حملات چريكهاي فلسطيني به مناطقي در شمال اسراييل، دستاويز مناسبي براي حمله به لبنان و اشغال خاك اين كشور بود. اگر چه عنوان تهاجم اسراييل به لبنان «صلح براي جليله» بود، اما در واقع نياز اسرائيل به سرزمينهاي بيشتر، سرمستي از قدرت بازدارندگي خويش، سكوت يا برخورد منفعل جامعه جهاني، مبناي اشغال لبنان بود. اسراييل به يقين مي‌دانست كه اعراب به دلايل پيش گفته حاضر نيستند بار ديگر به مقابله با رژيم صهيونيستي برخيزند و بنابراين، با كمترين دغدغه خيال، فلسطيني‌ها را از لبنان اخراج و بخشهاي مهمي از خاك اين كشور را اشغال كرد. همان گونه كه پيش‌بيني مي‌شد، اعراب واكنش قهر‌آميزي از خويش نشان ندادند و تنها از طريق تريبونهاي سازمان ملل و از راه دور به محكوم كردن اقدامات رژيم صهيونيستي يا نشان دادن چنگ و دندان اكتفا كردند.
نظاميان و سياستمداران رژيم صهيونيستي در محاسبه سودو زيان اشغال لبنان، جز در يك مورد همه نكات را در نظر گرفته بودند. تنها موردي كه در محاسبات آنان بدان توجه جدي و ويژه‌اي مبذول نشده بود، پيدايش يك بازيگر نوين در منطقه بود كه توانست طي كمتر از دو دهه، بي‌توجه به همه موارد برتري رژيم صهيونيستي و بي‌اعتنا به سياست بازدارندگي حاكم بر منطقه، ابهت اين رژيم را در هم بشكند و آنچه را كه دولتهاي عرب از دستيابي بدان محروم مانده بودند، با عزت و شرف به دست آورد. اگر تهاجم اسراييل به لبنان و اشغال اين كشور را نقطه اوج پذيرش بازدارندگي تلقي كنيم، يقيناً خروج ارتش اشغالگر و مزدورانش از جنوب لبنان را بايد نقطه عطفي درناكامي تئوري بازدارندگي اسرائيل قلمداد كرد.
پس از اين مرحله دولتهاي عرب درگير در بحران، راه نامطلوب ديگري را در پيش گرفتند و آن پناه بردن به آغوش قدرتي بود كه عامل اصلي تسليح و تقويت دشمن آنها اسرائيل و تضعيف روزافزون جبهه مقابل اسرائيل محسوب مي‌شد. سبقت اعراب از يكديگر براي جلب حمايت آمريكا، به منزله تلاش براي كسب حمايت دولتي بودكه بالاترين نقش را در نابودي حقوق ملت فلسطين و تحقير دولتهاي عرب در برابر اسرائيل ايفا كرده بود. اين تلاش با آن عزم سياسي اعراب كه همواره درصدد بوده و هستند تا خود را مدافع ملت فلسطين و حقوق و آرمان آنان معرفي كنند. نشانگر سياستي مخدوش، متناقض و عوامفريبانه است. اين سياست در كنار تقويت روزافزون مواضع نظامي و سياسي اسرائيل در منطقه خاورميانه، شرايطي به وجود آورد كه هيچ يك از بازيگران منطقه براي حفظ بقاي خود، حاضر به قبول خطرات بالاي مقابله با اسرائيل نبودند و ترجيح مي‌دادند وضع موجود ـ اگر چه ناعادلانه ـ همان گونه كه هست باقي بماندو اوضاع از اين كه هست بدتر نشود. اين عامل،‌محور اساسي تعامل اجباري با اسراييل قرار گرفته بود. تنها بازيگري كه پس از تهاجم اسراييل به لبنان پاي به عرصه نهاد و به نيابت از آرمان و اراده ملي، اشغالگران را به مبارزه طلبيد و سياست بازدارندگي اسرائيل را به چالش كشيد، عنصر «حزب‌الله» و مقاومت اسلامي در لبنان بود. حزب‌الله بدون توجه به «تهديد اسرائيل» پا به عرصه عمل نهاد. مقاومت اسلامي نشان داد كه به عنوان يك بازيگر ـ صرفنظر از استقلال يا وابستگي ـ مي‌تواند به گونه‌اي عمل نمايد كه نه تنها در مقابله جدي و در رويارويي واقعي با حريف، ارزشهاي از دست رفته خويش را باز پس گيرد، بلكه فارغ از هيمنه وقدرت نظامي غير متعارف دشمن، او را از اراضي اشغالي اخراج كند.
در تحليل چگونگي تفوق حزب‌الله بر نيروهاي اشغالگر، دلايل و عوامل زيادي را مي‌توان بر شمرد. از جمله مي‌توان به بهره‌گيري حزب‌الله از حمايتهاي افكار عمومي جهانيان در دفاع از خويش استناد نمود و مي‌توان فعاليتهاي مقاومت اسلامي را در چارچوب اقدامات يك نهضت آزاديبخش قرار داد.
حملات فرسايشي و استمرار جنگهاي پارتيزاني و تهديد مناطق مسكوني شمال اسراييل به عنوان اهرم فشار مناسب و برگ برنده‌اي ارشمند تلقي مي‌شود كه اسراييل را به خروج از گرداب لبنان وادار خواهد كرد. چنانچه همين عامل بود كه صهيونيستها را در خرداد 1379 به فرار از لبنان مجبور كرد.
نكته قابل توجه اين كه حزب‌الله به خوبي مي‌دانست كه چه مي‌خواهد. هدف روشن و واضح، آنان را در برابر نيروهاي اشغالگر همگام و منسجم كرده بود. افزون بر اين آنان مي‌دانستند كه دشمن توان و امكان بهره‌گيري از سلاحهاي كشتار جمعي و غير متعافر را ندارد. از سوي ديگر آنان بازيگران مستقلي بودند كه به راحتي در ميان مردم جاي مي‌گرفتند و رژيم صهيونيستي براي هدف قراردادن آنان به ناچار ملت لبنان را مي‌بايست نشانه مي‌رفت. آنها به خوبي حمايت افكار عمومي منطقه و جهان را به سوي خويش جلب كرده بودند و اين براي آنها عقبه مطمئني ايجاد مي‌كرد كه با تكيه بر آن مي‌توانستند مشروعيت مبارزات خويش را تعميق بخشند. از سوي ديگر به دليل ماهيت غير دولتي كه از آن برخوردار بودند، تبعات برخورد و تهاجم آنان به نيروهاي اسراييل، چندان متوجه دولت ضعيف لبنان نمي‌شد و اسراييل نمي‌توانست اين بازيگر را با تكيه برتوان اتمي وقدرت بازدارندگي خويش كنترل كند. در اين زمينه حزب‌الله خود بار مسئوليت حملات خويش را با افتخار به دوش مي‌كشيد. پراكندگي اين نيروها در سطح كشور و ممانعت‌هاي جهاني نيز مانع بكارگيري گسترده سلاحهاي كشتار جمعي مي‌شد. بنابراين اسراييل نه مي‌توانست و نه در صورت توانايي انجام حمله گسترده عليه حزب‌الله ـ حمله با سلاحهاي كشتار جمعي ـ خواست او جامه عمل مي‌پوشيد.
ساير دلايلي كه براي پيروزي حزب‌الله برشمرده مي‌شود، نظير مردمي كردن مبارزه، استقلال عمل، پنهانكاري مفرط، وجود رهبران نظامي‌ـ سياسي كارآمد، انسجام فوق‌العاده، بهره‌گيري از روشهاي نوين جنگ چريكي و استفاده از عمليات رواني عليه مزدوران و ... هر يك به سهم خويش مهم و در جاي خود قابل تأمل است.
آنچه اين نيروي اندك را برتري بخشيد نه عِدّه و عُدّه نظامي،‌بلكه اعتماد راسخ آنان به درستي راه و مسير انتخاب شده و اعتقاد عميق آنان به پيروزي ـ در هر دو حالت شكست دشمن يا شهادت ـ بود. اين اكسير بود كه اين گروه كوچك را روئين‌تن كرد و با تكيه بر حمايتهاي الهي توانست اسطوره شكست ناپذيري اسرائيل را در هم شكند و همپاي آن ختم دوران بازدارندگي و آغاز دوران جديد مبارزه را اعلام دارد. آنان با الهام از مايه‌هاي عميق تفكر شيعه و با تكيه بر وعده‌هاي الهي در حمايت از مظلوم، فارغ از قواعد سياسي مرسوم به ميدان مبارزه با اسرائيل وارد شدند و از آنجا كه در محاسبات عقلاني معطوف به ارزش آنان، شكست، سازش‌، همزيستي با اشغالگر، پذيرش امر واقع، يأس از مبارزه و طولاني شدن آن و فريب وعده‌هاي دشمن جايي نداشت، پيروز شدند.
عوامل بسياري به موفقيت تجربة مقاومت در جنوب لبنان ـ در زماني كه تحقق هر پيروزي ديگر عربي بسيار نادر بود ـ كمك و مساعدت نموده است.
مهمترين عواملي كه در موفقيت اين تجربه مؤثر بوده است، را مي‌توان به ترتيب زير مورد بررسي قرار داد:

1ـ بعد ديني

مقاومت جنوب لبنان در خلاء متولد نشده است، بلكه اين مقاومت مولود فضاي مبارزه و نبرد با اشغالگران صهيونيست در جنوب لبنان است كه مقاومت فلسطين آن را از سال 1972 تا 1982 بر ضد رژيم اشغالگر استمرار بخشيده است و جبهة مقاومت ملي لبنان از سال 1982 تا 1985، آن مبارزه را در دوران گذشته ادامه داده است. مقاومت كنوني نيز حلقه‌اي از حلقه‌هاي نبرد و مبارزه بر ضد اشغالگران و مزدوران آن است، با اين تفاوت كه داراي جنبة ديني ـ مذهبي است. معروف است كه مقاومت كنوني، در درجه اول يك مقاومت اسلامي است. جنبة ديني ـ اسلامي مقاومت، از زمان تجاوز اسرائيل به لبنان در سال 1982 تاكنون نقش بسيار مهمي در رويارويي با نيروهاي اشغالگر، خواه در سطح مردمي و خواه در سطح نيروهاي مقاومت، داشته است. اين نكته روشن است كه دين در محيطي مي‌تواند به عنوان يكي از متغيرهاي اساسي شخصيتي و تاريخي به حساب آيد كه جنبه‌هاي ديني بتواند، انگيزه مؤثري براي جنگ، جهاد و شهادت را به وجود آورد.
مقاومت لبنان كه بعد ديني آن به عنوان يك نقطة اساسي براي تمايز آن از ساير مبارزات به حساب مي‌آيد،‌موفق شده است تا اين بعد را با جنبه‌هاي ملي در هم‌آميزد. بدين علت جنگ بر ضد نيروهاي اشغالگر به عنوان يك وظيفة ديني و ملي براي آزادسازي سرزمين و نيل به حاكميت به حساب مي‌آيد. همچنين مقاومت در اين جا موفق شده است تا ميان نقش مردمي خود در رويارويي با اشغالگران و ميان نقشي كه دولت در زمينه‌هاي امنيتي، اجتماعي و توسعه دارد، تفاوت قائل شود. تاكنون مقاومت خود را به عنوان جانشيني براي دولت مطرح نكرده است.

2ـ تعيين اولويتها

مقاومت لبنان در دو دهة گذشته با انجام عملياتهاي نظامي‌اش در جنگي همه جانبه بر ضد سربازان رژيم اشغالگر و مزدورانش، توانسته است رويكرد راهبردي خودرا براساس معادلة ذيل تعيين نمايد:
الف: مقابله به مثل شديد عليه دشمن به ويژه در جبهه‌هاي مرزي
ب: انعطاف و ميانه‌روي در داخل و همكاري با نيروها، احزاب و طوائف لبناني، بدين منظور كه از مقاومت در همة سطوح حمايت شود و حوزة افكار عمومي حامي حزب‌الله گسترش يابد.
اگر چه مقاومت لبنان از پيچ و خمهاي خطرناكي عبور كرده و به ويژه در گسترش روابط با دولت و نهادهاي آن،‌شاهد نقاط عطفي بوده است، اما اولويتهاي فوق‌ الذكر هيچگاه تغيير نكرده است. با وجود برخي تنشها ميان مقاومت و دولت لبنان، هيچ گاه اين تنشها به منازعات مسلحانة داخلي يا منازعات غير مسلحانه منجر نشده است رابطه مقاومت با ارتش در سالهاي اخير به يك رابطة همكاري و هماهنگي تبديل شده و اين براي اولين بار است كه در تاريخ مقاومت لبنان چنين چيزي اتفاق مي‌افتد. اين همكاري‌ها موجب تسهيل برخي از فعاليتهاي ميداني مقاومت اسلامي شده است. همچنين پس از اين همكاري‌ها بسياري از مزدوران و شبكه‌هاي امنيتي مرتبط با دشمن كشف گرديده‌اند و كساني كه دستگير شده‌اند در محاكم قضايي لبنان محاكمه شده‌اند اين همكاري‌ها ميان مقاومت و دولت لبنان، خشم اسراييلي‌ها را برانگيخته، به طوري كه انتقادات شديدي به دولت لبنان ابراز گرديده است.
اهميت چنين رابطة گرمي با دولت و ارتش لبنان را نمي‌توان جز از طريق مقايسه با تجارب مقاومت لبنان در گذشته، درك نمود. اين ارتباط در مقايسه با مقاومت فلسطين كه همواره ميان او و دولت فلسطيني، ترديد متقابل و عدم اعتماد وجود داشته، رابطه‌اي بسيار معنادار است.
نكتة مهم ديگر كه لازم به يادآوري است اين كه اسراييل اين سطح از روابط رسمي دولت لبنان با مقاومت و حجم حمايتهاي مردمي كه از آن برخوردار است را خوب درك مي‌كند. در نتيجه همواره تلاش كرده تا از طريق عملياتهاي تلافي‌جويانه بر ضد شهروندان وغير نظاميان بر ضد زيرساختهاي اقتصادي در تمامي مناطق لبنان حتي مناطقي كه با خطوط نبرد فاصلة زيادي دارد، روند همكاري‌ها را به گونه‌اي تخريب كند كه لبناني‌ها همه احساس كنند آنچه كه مقاومت انجام مي‌دهد چه تبعاتي براي آنها در پي دارد و به خاطر عملياتهاي مقاومت چه بهاي سنگيني را بايد بپردازند. با اين همه هيچ يك از جنايات اسرائيلي‌ها در لبنان نتوانسته است اولويتهاي مقاومت را تغيير دهد و يا اينكه در اولويتهاي مقاومت تأثير بگذارد و به رابطة مقاومت با دولت لبنان خللي وارد سازد يا ميان مقاومت و ساير نيروهاي سياسي، اجتماعي و ديني در لبنان اختلاف و تفرقه ايجاد كند. علي‌رغم تجاوزات، مقاومت در جنوب لبنان استمرار يافته و حتي در بسياري از موارد عملياتهاي خود را تشديد نموده است.
نكته بسيار مهمي كه نبايد فراموش كرد آن است كه مقاومت علي‌رغم جنبه ديني ـ اسلامي و نفوذ گسترده‌اش در مناطق لبنان، از طرح دعوت براي اسلامي شدن جامعه يا تحميل قوانين اسلامي بر آن، خودداري كرده است تا بتواند در پناه آن از بروز يا تعميق شكافهاي موجود در جامعه مصيبت‌زده لبنان كه ساليان دراز درگير جنگ داخلي بوده، ممانعت ايجاد كند.

3ـ استفاده از روشهاي تبليغاتي رواني

مقاومت جنوب لبنان اولين جنبشي است كه از فن‌آوري جديد به ويژه در زمينة تبليغاتي بر ضد سربازان اشغالگر اسراييل استفاده نموده است. اين جنبش همچنين اولين نيروي مقاومتي است كه به تهيه فيلم از عملياتهاي تهاجمي اقدام كرده است. تصاوير پخش شده از اين عملياتها، تأثير بسيار بالايي بر روحيه تمامي مردمي كه در مناطق مختلف لبنان از مقاومت حمايت مي‌كنند، داشته و در مقابل موجب شكست روحي سربازان دشمن و افكار عمومي اسراييل شده است.
پس از اين كه تلويزيون المنار وابسته به مقاومت، تصاوير زنده‌اي از عمليات تهاجمي موشكي نيروهاي حزب‌الله را به مواضع دشمن و يا به شهرهاي صهيونيست‌نشين شمال اسرائيل پخش كرد اين اقدامات تبليغاتي موجب بالا رفتن روحيه حاميان حزب‌الله و تضعيف روحيه دشمن گرديد.

4ـ مؤسسات و نهادهاي مقاومت

در كنار جنگ همه جانبه و عملياتهاي نظامي پي در پي، مقاومت پس از سالها رويارويي با نيروهاي اشغالگر، مسؤوليتي يافته كه فراتر از فنون آموزشي و يا راههاي دست‌يابي به تجهيزات نظامي ضروري است. تداوم درگيري موجب ظهور جامعة ديگري در كنار مقاومت ( جامعة خانوادة شهدا، مجروحان و معولان)، در كنار آنها حمايت از كساني كه خانه‌هايشان تخريب شده، از اماكن مسكوني خود كوچانده شده و يا خانه‌ها و منازلشان را ترك كرده‌اند، نيز بار مسئوليت حزب‌الله را سنگين‌تر كرده است.
بدين ترتيب پاسخگويي به نيازهاي اين جامعة جديد بخشي از تلاشهاي روزانه مقاومت شده است. مؤسسات و نهادهاي بهداشتي، اجتماعي و تربيتي مقاومت يكي پس از ديگري براي تأمين نيازمنديها و رفع مشكلات ناشي از اشغال متجاوزان ظهور مي‌كنند. به عنوان مثال نهاد جهاد سازندگي كه مهندسان، متخصصان و كارگران در آن كار مي‌كنند،‌از سال 1367 تاكنون درصدد رفع خساراتي است كه در نتيجه تجاوزات اسرائيل به وجود آمده است. ترميم و بازسازي اماكني كه از بين رفته، حفر چاهها، كمك به ساخت درمانگاهها، مدارس و فراهم ساختن دوره‌هاي آموزش كشاورزي، از اقدامات ديگر مؤسسه جهاد سازندگي به حساب مي‌آيد. همچنين سازمان بهداشت اسلامي از زمان تأسيس در سال 1363 در زمينه خدمات پزشكي چه (در زمان جنگ و در زمان صلح) خدمات بسياري را ارائه كرده است. تربيت پرستاران و سازماندهي دوره‌هاي بهداشتي در مناطق مختلف از مأموريتهاي اين سازمان بوده است. صندوق قرض‌الحسنه نيز كه در سال 1361 تأسيس شده با هدف ترويج وامهاي بدون ربا و كمك به نيازمندان به فعاليت‌هاي خويش مشغول است.
جمعيت كمك‌هاي خيريه اسلامي كه در سال 1366 تأسيس شده است، به منظور خودكفا شدن خانواده‌ها و بالا بردن سطح تربيتي و علمي و سرپرستي سالخوردگان و ايتام فعاليت مي‌كند. بنياد شهيد يكي ديگر از مؤسسات مقاومت است كه مأموريتش، كمك به خانواده‌‌هاي شهدا در سطوح تربيتي و علمي مي‌باشد. مؤسسه اسلامي آموزش و پرورش در سال 1372 تأسيس شده است. اين مؤسسه اقدام به ساخت مدارس در بيشتر مناطق لبنان نموده تا در درجه اول فرزندان شهدا و بعد فرزندان فقرا را تحت حمايت و سرپرستي قراردهد. همچنين متولي آموزش ديني فرزندان لبناني مي‌باشد و آنها را از لحاظ اسلامي و اعتقادي تربيت مي‌كند.
با توجه به اين مؤسسات و نهادهايي كه مقاومت به وجود آنها نياز دارد، و در جهت تأسيس و گسترش آن تلاش كرده است ـ مؤسساتي كه هزاران نفر رادر خود جاي داده ـ روشن مي‌شود كه مقاومت از اين كه در يك وضعيت نظامي محرمانه و در انزواي از محيط و جامعة خود، باقي بماند اجتناب ورزيده است. اين تماسها و ارتباطات متقابل اجتماعي و سياسي كه رهبران مقاومت در جامعة لبنان برقرار ساخته‌اند، كمك كرده است تا سياستهاي تطابق و سازگاري در رويارويي با تحولات سياسي داخل لبنان بدون آنكه در اولويت تشديد نبرد بر ضد ارتش اشغالگر تغييري حاصل گردد، شفاف‌تر شود.
علاوه بر اين عوامل اساسي كه تجربة مقاومت اسلامي نقش داشته است، مي‌توان عوامل ديگري را نيز كه در اين تجربه و پيروزي مؤثر بوده‌اند، اضافه كرد. از اين عوامل بايد به تمسك و پايبندي مردم و مبارزان لبناني به سرزمين خود اشاره نمود. علي‌رغم تهديدات و بمبارانهاي اسراييل،‌مردم لبنان اين مناطق را ترك نكردند. همچنين جديت مقاومت و انضباط عالي اين جنبش اسلامي ـ مردمي و پيگيري‌هاي گسترده درباره آنچه كه در اسراييل در سطوح نظامي، تبليغاتي و سياسي مي‌گذرد، اشراف اطلاعاتي، عدم ورود رزمندگان در بازي‌هاي سياسي، از عوامل اين پيروزي به حساب مي‌آيند.
همه عواملي كه در بالا ذكر شد از اسباب حقيقي موفقيت تجربه مقاومت اسلامي در جنوب لبنان و پيروزي تاريخي ـ كه با عقب‌نشيني ارتش دشمن و مزدورانش بدون هيچ قيد و شرطي و حتي بدون مذاكره محقق شد ـ به شمار مي‌آيند. شايد بتوان گفت آنچه كه در جنوب لبنان در اين سطح اتفاق افتاد، پايان يك مرحله و آغاز مرحلة جديدي است. ناگزير اين تحول تاريخي،‌ آثار خود را بر آيندة منطقه و بر آيندة احزاب سياسي و جنبشهاي مقاومت برجاي خواهد گذاشت. بدون شك، تجربة مقاومت در جنوب لبنان بر آينده منازعه با صهيونيسم در فلسطين و ساير كشورهاي عربي، تأثير مهمي بر جاي خواهد گذاشت.
منبع : موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
*با استفاده از فصلنامه مطالعات فلسطين، سال دوم، شماره سوم، مؤسسه تحقيقات و پژوهشهاي سياسي ـ علمي (ندا)