آیا دین به اندازه کافی با نظامهای اعتقادی و مشروعیت بخش دیگر متمایز است که بتواند فضای تحلیلی خود را در چارچوب‌های روابط بین الملل تضمین کند و آیا بازخیزش دین، ضرورت ملاحظه مجدد ایدئولوژی و جنبش‌های اجتماعی فراملی را نشان میدهد. نویسندگان در این کتاب با این موضوع موافق نیستند.
 
دانیل نکسون این گفته را که مطالعه عقاید و شبکه‌های مذهبی مستلزم تقویت ابزارهای نظری در نظریه روابط بین الملل است، نمی پذیرد، او در عوض استدلال می کند که از بسیاری لحاظ، دین ابزار جدیدی را برای مطالعه اهمیت نیروهای غیرمادی و بازیگران غیر دولتی فراهم می کند. ایل هیون چو و پیتر کاتزنشتاین استدلال می کنند، دین به عنوان عامل مشروعیت بخش اهداف سیاسی، نقش ویژه ای را در جوامع آسیای شرقی و مناطق دیگر ایفا می کند. آنها همچنین خواهان به عاریه گرفتن چارچوب تئوریکی و روش شناختی از رشته سیاست مقایسه ای برای فهم عملکرد دین هستند. با وجود این، مفهوم مشروعیت حداقل برای برخی از رویکردهای موجود در نظریه روابط بین الملل، حوزه ای شناخته شده است.
 
تیموتی شاه و دانیل فیلپوت که دیدگاه جاه طلبانه تری دارند، استدلال می کنند که توانایی دین برای وحدت و بسیج افراد جهت اقدام سیاسی، منحصر به فرد است. از آنجا که جهانی شدن، جوامع مذهبی زیادی را برای تاسیس شبکه ها و سازمان های فراملی موثر توانمند ساخته، بازیگران مذهبی می توانند منابع را جمع آوری کنند، حوزه های انتخاباتی را بسیح کنند و بر حکومتها و سازمان های بین المللی فشار بیاورند، به شیوه ای که بازیگران غیر حکومتی دیگر - حتی برخی دولت ها تنها می توانند رویای آن را داشته باشند. از دیدگاه آنها، نظریه پردازان روابط بین الملل باید بپذیرند که  اهداف بازیگران مذهبی از بازیگران غیر مذهبی متمایز است و آنها باید روش گنجاندن آن اهداف در حوزه سیاست را شناسایی کنند،  جنبش ها و بازیگران مذهبی را نمی توان به آسانی در داخل دولت ادغام کرد. زیرا ادیان عمده جهان در مقایسه با دولت‌های مدرن، قدمت و مشروعیت بیشتری دارند و گستره پیروان و ساختارهای اقتدارشان فراتر از مرزهای رسمی است. از نگاه آنها، این برتری تاریخی علاوه بر مشروعیت بخشی و ماهیت فراملی، این توان را نیز به دین میدهد که تاثیرات مهمی بر سیاست جهان داشته باشد.دامنه جغرافیایی، منابع هنجاری و اهداف نهایی دین میتوانند دین را به بسیج کننده عمده ای تبدیل کنند. با وجود این، ما بنا به دلایل متعدد نمی پذیریم که چارچوب های مشترک برای تحلیل جنبش‌های مذهبی و سکولار بتواند نسبت به چارچوب های جداگانه، قدرت نظریه پردازی بیشتری را فراهم کند.برخی از نویسندگان، تاثیر نظام‌های مذهبی و سکولار را با یکدیگر مقایسه می کنند. مایکل بارنت این روش را که مانند بسیاری از نظریه پردازان سازه انگاری، دین را به عنوان متغیری "اصلاح کننده،" ضمیمه نظریه‌های موجود کنیم - تا اینکه به عنوان منبع هویت، هنجارها و ارزش ها تحلیل شود - کافی نمی داند. در عوض، او معتقد است دانشوران روابط بین الملل باید نقش سازنده نظام‌های مذهبی و سکولار را به صورت ترکیبی در روندهای اجتماعی و سیاسی مورد شناسایی و بررسی قرار دهند. الیزابت شاکمن هورد با بسط این دیدگاه استدلال می کند، این که از دیدگاه تحلیلی با دین و سکولاریسم به عنوان دو حوزه متضاد برخورد کنیم، اشتباه است. او اظهار می کند که ایده های سکولاریسم" مانند دین منبع هنجارها و رفتار در سطوح فردی، اجتماعی و بین المللی هستند.
 
در عمل، شباهت‌های موجود بین سازمان های مذهبی و سکولار خواه بشردوستانه، ملی گرایانه قومی، دیاسپورایی، موضوع محور یا شورشی به لحاظ تحلیلی بیشتر از تفاوت هایشان اهمیت دارد. در واقع، سازمان هایی از قبیل احزاب دموکرات مسیحی دارای هر دو ویژگی سکولار و مذهبی هستند و این ممکن است در طول زمان تغییر کند. سازمان ها از هر دو نوع سکولار و مذهبی، استراتژی های سیاسی از بسیج حزبی گرفته تا خشونت افراطی را بکار می گیرند. هر دو ممکن است رهبری های جهان شمول داشته باشند. همانطور که بارنت می گوید، هر دو حوزه بر اساس هنجارهای قدرتمند و حتی ایدئولوژی های فرامادی از قبیل دکترین های سکولار جهانشمول، شکل گرفته اند. همانطور که مایکل ایگناتیف درباره فعالان سکولار در حوزه حقوق بشر می نویسد، هر دو حوزه می توانند به پایه و اساسی برای هویت طرفداران خود تبدیل شوند. بازیگران در سازمان های مذهبی و سکولار، طیف کاملی از سطوح تعهد از جمله، تمایل به مرگ برای رسیدن به هدف را به نمایش می گذارند. هر دو حوزه می توانند طرفداران خود را به لحاظ فراملی بسیج کنند. گرچه شاه و فیلپوت گفته اند که ادیان بزرگترین و با دوام ترین حوزه های انتخاباتی فرامرزی طرفداران خود را تشکیل می دهند، اما سازمان های سکولاریستی هم می توانند بسیج های فرامرزی قابل توجهی را باعث شوند.
 
هنوز برخی از تفاوت‌های مهم بین این دو حوزه باقی مانده است. سازمان‌های مذهبی در راستای کسب مشروعیت و بسیج سیاسی می توانند به مبانی اساسی و باثبات تری نسبت به نهادهای سکولار متوسل شوند، زیرا افراد مذهبی که باور دارند اهداف آنها از عالم الوهیت الهام گرفته شده است، نسبت به ناملایمات و ناامیدی های دنیوی مقاوم ترند. به علاوه، همانطور که مونیکا دافی تافت اشاره می کند، جنبش‌های مذهبی و سکولار اغلب به لحاظ افق های زمانی اعطای اجرت مورد انتظار بازیگران متفاوت هستند، یعنی در سطح فردی، رستگاری (مذهبی) در مقابل کمک به نظم اجتماعی مطلوب (سکولار) و در سطح اجتماعی، ارتقاء نظم ابدی (مذهبی) در مقابل تقویت یک ساختار سیاسی یا یک گروه خاص (سکولار) مطرح می شود. البته، اهداف بازیگران به ندرت از چنین اختلاف زیادی که این دو طیف پیشنهاد می کنند، برخوردارند. در اکثر موارد، اهداف سیاسی و غایی در استدلال های فردی و ایدئولوژی های گروهی ادغام می شوند. بازیگران سکولار شاید باور نداشته باشند که پس از مرگ ناشی از قربانی شدن برای یک هدف، سودی ببرند. همان طور که بارنت می گوید آنها اقدامات خود را در راستای ارتقاء نظمی که پیشرفت بشریت را جلو می برد، می ببینند. سرانجام، بازیگران مذهبی و سکولار به لحاظ منابع هنجارها نیز متفاوت هستند. در حالی که افراد مذهبی ریشه هنجارها را الهی می بینند، گروه‌های سکولار به منافع و هویت رسمی گروه یا به طور کلی تر به کرامت زندگی بشر اشاره می کنند. در حالی که بازیگران سکولار، ادعای برخورداری از الهام الهی را ندارند، هنجارهای هر دو بازیگر در نتیجه ترکیبی از تجربه عملی، منافع محدود، کارکردهای اجتماعی و تفکر عقلانی شکل می گیرد، واقعیتی که می تواند تفاوت های بین نظم های هنجاری مذهبی و غیر مذهبی را کاهش دهد.
 
دامنه جغرافیایی، منابع هنجاری و اهداف نهایی دین میتوانند دین را به بسیج کننده عمده ای تبدیل کنند. با وجود این، ما بنا به دلایل متعدد نمی پذیریم که چارچوب های مشترک برای تحلیل جنبش‌های مذهبی و سکولار بتواند نسبت به چارچوب های جداگانه، قدرت نظریه پردازی بیشتری را فراهم کند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳