برخی از تنش‌های بین دین و فرضیه‌های فلسفی رویکردهای سنتی روابط بین الملل را بررسی کرده اند. گرچه این تنش ها رابطه دقیقی با سه پارادایم اصلی ندارند، ولی دین، مشکلات خاصی را برای هر یک از این پارادایم ها ایجاد می کند.
 
یکی از تنش های دین با واقع گرایی در ماهیت فراملی دین نهفته است. گرچه برخی ادیان در چارچوب مرزهای دولت-ملت قرار می گیرند، اکثر آن ها چنین ماهیتی ندارند. تنش دیگر بین منطق تقدس و منطق سیاست قدرت است. نکسون نشان میدهد که این دو منطق اغلب در هسته مرکزی دولت (مرکز سازماندهی اقدام جمعی) نفوذ می کنند، هسته ای که از طریق آن فعالیت بازیگران فراملی و فروملی در سیاست جهانی عملی می شود. این که چنین هسته مرکزی دقیقا چگونه کار می کند و چگونه باید کار کند، برای مدت طولانی موضوع تبیین های فلسفی و تجربی بوده است. در حوزه فلسفی، سنت واقع گرایانه مسیحی دیرینه ای از زمان آگوستین گرفته تا لوتر و سرانجام رینهولد نیبور وجود دارد که منطق های دوگانه حوزه آسمانی و قدرت دنیوی را شناسایی می کند: شهر خدا و شهر انسان، دو پادشاهی، انسان اخلاقی و جامعه غیراخلاقی در سطح سیاسی، اصل واقع گرایانه صلح آگسبورگ مبنی بر "مذهب شاه، مذهب همان سرزمین" قبل از معاهده وستفالیا، قاعده ای برای طبقه بندی کردن دقیق دولت ها در میان مذاهب فراملی فراهم کرد. با وجود این، هیچ یک از این قواعد در کنار گذاشتن دین از حوزه سیاسی، مصون نگه داشتن سیاست از تاثیر ادیان فراملی یا تحت کنترل درآوردن یک اقتدار توسط اقتدار دیگر موفق نبوده اند. همانطور که نکسون استدلال می کند ما به نظریه ای نیاز داریم که نفوذ متقابل این دو حوزه و تعامل آنها را درک کند.خلاصه، دین چالش‌هایی تحلیلی را برای هر سه پارادایم سنتی روابط بین الملل مطرح می کند، هر چند گنجاندن عنصر دین در هر یک از این پارادایم‌ها، دقت، درستی و قدرت این رویکردها را به جای این که تضعیف نماید، تقویت می کند.یکی از تنش‌های دین با لیبرالیسم در ماهیت مقدس و فرامادی آن نهفته است که با عقلانیت سود-محور لیبرالیسم مغایرت دارد. البته این تنش در درون لیبرالیسم نیز بین گروهی که بر شالوده های هنجاری نظم لیبرال تاکید می کند و گروه دیگری که بر کارکرد های مکانیکی نهادهای کنترل کننده منافع شخصی تمرکز می کند، وجود دارد. در این راستا، تبیین های موجود درباره صلح دموکراتیک بر اساس هنجارها و هویت های مشترک، اشتراکات بیشتری با استدلال های مذهبی تا استدلال های عقلانی سودمحور دارند. در واقع، هورد و نویسندگان دیگر، روش هایی را که لیبرالیسم کانتی بر اساس آنها بین سنت‌های مسیحیت غربی و سنت‌های فعلی سکولار پیوند برقرار می کند، را مورد مطالعه قرار می دهند.
 
گزاره های اصلی رهیافت لیبرالیسم روابط بین الملل تاکیدی بر این پیوندها با دین نکرده اند، به این دلیل که مهم ترین متون لیبرالیسم به طور ضمنی بر اساس نظریه یک سویه نوسازی نوشته شده اند که در چارچوب آن، ظهور دولت بوروکراتیک عقلانی، بازارهای سرمایه داری و لیبرال دموکراسی با برتری سکولاریسم پیوند نزدیکی دارد. بنابراین، اگر اندیشمندان لیبرال روابط بین الملل شالوده فرضیه هایشان را در نظریه نوسازی صریح تر بیان می کردند، مسیرهای چندگانه توسعه تاریخی که به نوسازی های چندگانه منجر می شود را باید می پذیرفتند. واقعیتی که دین بر اساس آن می توانست نقش های متفاوتی ایفا کند. برای مثال، سودیپتا کاویراج اشاره می کند، در مقایسه با آنچه در بریتانیای کبیر اتفاق افتاد، عناصر نوسازی در بسیاری از جوامع توسعه یافته متاخر، با ترتیب زمانی متفاوتی ظاهر شدند، مثلا سیاست دموکراتیک توده ای در هند قبل از شهرسازی و سکولاریزاسیون جامعه، نهادینه شده بود. بنابراین، نه تنها خوانش واحدی از نقش لیبرالیسم در سیاست جهان لازم نیست، بلکه ما به یک نظریه ترکیبی متنوع تری نیازمندیم که ضمن بررسی مسیرهایی به غیر از اشکال غربی سکولاریسم، نسبت به فرضیه های اساسی لیبرالیسم نیز وفادار بماند.
 
بارنت معتقد است یکی از تنش های دین با سازه انگاری در جانبداری ضمنی سازه انگاری از سکولاریسم نهفته است به گونه ای که مفاهیم مرکزی این رهیافت از جمله هویت، ارزش ها، هنجارها و باورها بر اساس آن درک شده اند. در حالی که حوزه مذهبی از همه این عناصر برخوردار است، اما حداقل برای برخی از معتقدان مذهبی، آنها به عنوان کلیت جامعی که با فرضیه های تقدس و فرامادیت آمیخته شده اند، عمل می کنند. در مقایسه، برداشت های سازه انگارانه از این اصطلاحات جامعیت کمتری دارند و با الهیات آمیخته نشده اند. در حالی که سازه انگاران می پذیرند که هویت ها، هنجارها و ارزش ها می توانند منابع مذهبی داشته باشند، کارکرد آنهایی که در مذهب ریشه دارند با آنهایی که چنین نیستند را مشابه تلقی می کنند. پذیرش تفاوت ها بین ساخت های اجتماعی مذهبی و غیر مذهبی، نقش سازه انگاری در مطالعات روابط بین الملل را تقویت خواهد کرد تا اینکه آن را تضعیف کند.
 
خلاصه، دین چالش‌هایی تحلیلی را برای هر سه پارادایم سنتی روابط بین الملل مطرح می کند، هر چند گنجاندن عنصر دین در هر یک از این پارادایم‌ها، دقت، درستی و قدرت این رویکردها را به جای این که تضعیف نماید، تقویت می کند. به علاوه برخی از نویسندگان کتاب معتقدند که نظریه پردازان روابط بین الملل باید مطالعه دین را به عنوان فرصتی برای گسترش فهم رهیافت های سنتی، استفاده بهینه تر از آنها و به عاریه گرفتن ایده ها و عادت های روش شناختی حوزه سیاست مقایسه ای، غنیمت شمرند. حوزه مهمی که سیاست مقایسه ای می تواند در آن چنین نقشی را ایفا کند؛ مطالعه باز خیزش دین به عنوان پدیده ناشی از توسعه سیاسی معاصر است که ویژگی عمده آن افزایش تقاضا برای مشارکت سیاسی توده هاست. از آنجا که این روند، پیامدهای عمده ای بر روابط بین الملل دارد، مطالعه نیروهای اجتماعی و فراملی که باعث این تقاضاها شده اند، مهم است. ما امیدواریم که روش های ارائه شده در این کتاب بتواند نظریه پردازی درباره نقش دین در سیاست بین الملل را برانگیزد.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳