تمرکز بر روی نیروهای درونی
وقتی دوران مدرسه به پایان می رسد، ما به سرعت قدرت بینایی و درک حضور شکوهمندانه خود را از دست می دهیم. زندگی را به صورت در خودمانده، مأیوس، ترسناک و هولناک دنبال می کنیم و در چاله های ناشناخته فرو می رویم.
کودکان بعد از مدرسه
وقتی دوران مدرسه به پایان می رسد، ما به سرعت قدرت بینایی و درک حضور شکوهمندانه خود را از دست می دهیم. زندگی را به صورت در خودمانده، مأیوس، ترسناک و هولناک دنبال می کنیم و در چاله های ناشناخته فرو می رویم. دوران کودکی و لحظات حضور در مدرسه می تواند خاطره انگیز ترین و متفاوت ترین لحظات شعرگونه زیستن ما باشد. معلمها موظفند در کلاس نابغه ها، بچه ها را به هوشمندی خلاقی برسانند که آنان در هر لحظه بتوانند به خلق مداوم خود و دنیای اطراف دست بزنند. تا وقتی روی یک مبل الصیده ایم و پاهایمان را دراز کردیم، هرگز نمی توانیم حس زندگی با شور حیات را در عمق درختان درک کنیم! رابطه ما با طبیعت از سنخ متفاوتی است و به تعبیر کریستیان بوبن، رابطه ما از سنخ تجربه است زیر خود در نیمه (بوین، ۱۳۸۳) لذا ما باید این تجربه زیستن را در بچه ها احیا کنیم. آنان باید وقتی ساندویچ می خورند، در خوشمزگی و لذت خوردن آن غرق شوند.وقتی کارتون تماشا می کنند، این لذت مطلوب را از لحظات دریافت کنند و زمانی که سر کلاس ریاضی هستند شعر فرمول های ریاضی را در ژرف ترین مکان دل و قلبشان احساس کنند و این وظیفه معلمین را دشوار تر می کند. بنابراین غمگینی زندگی آن نیست که ما در پیچ های تند آن دچار ترس یا نگرانی می شویم. درد بزرگ زندگی این است که انسان ها در دمادم زندگی دچار تأمل، تفکر و ژرف نگری و عمقیابی نمی شوند. وقتی کودکی گل سرخی را می بوید، باید، معنای مست شدن را از عطر کم نظیر گل بیابد. لذا اگر بگوییم شناخت مفهومی پیچیده و عمیق است، سخنی به گزاف نگفته ایم. شناخت یعنی درک ریتم زندگی و فهم زیبایی ها از عمقی که برای هر کس یک تجربه ناب است. آفتاب بر ما می تابد، این عملی است که خورشید در اکثر روزهای زندگی برای ما انجام می دهد. اما آیا کسی به این موضوع فکر می کند وقتی پرتو نور بر روی دست و صورت ما می نشیند چه احساسی را بر می انگیزد؟ آیا کسی می تواند مثل یک درخت. اینشتاین انسان عجیب و متفاوتی بود. انسانی با علایق خاص که میتواند برای کلاس های درس امروز سرشار از نکته و مضامین مؤثر و تأثیرگذار باشد.اثر خورشید را درک کند؟ ما وظیفه داریم کودکانمان را به دریافت های عمیق دعوت کنیم. بچه ها می توانند احساس یک درختمت، گل، گندم و سبزه را احساس کنند، اگر با نگاهی متفاوت و احساسی جستجوگر به دنبال درک حقیقت باشند. کودکان، پرندگان عشق در آسمان لایزال الهی هستند که می توانند هر لحظه اوج بگیرند، از بالا جهان را تماشا کنند و دوباره به زمین برگشته و روی یک درخت مشرف به دریا بنشینند و موج ها را نفس بکشند و این یعنی فهم خلاق زندگی؟ فهمی که برای حرکت و رشد و تکامل نیاز است. فهم خلاق یعنی تفسیر عاشقانه ی زندگی و حرکت به سوی مکان ها و فضاهایی که در ما انگیزههای بیشتری برای زندگی ایجاد می کند .
بازی خلاق به روش اینشتاین
آلبرت اینشتاین (Albert Einstein) ستارهای کم نظیر در عالم علم و دانش فیزیک است. وقتی به دنیا آمد، هیچ کس فکر نمی کرد که او بتواند یکی از تأثیرگذارترین چهره های نامی جهان باشد. حتی به علت اینکه از لحاظ فیزیکی و بدنی قدری متفاوت بود، مادرش فکر می کرد که او ناقص است. چون وی با سری بزرگ متولد شد که نسبت به بدنش همخوانی نداشت؛ البته گفته میشود بعدها این مشکل او برطرف شد و به حالت طبیعی درآمد. از دیگر دلایلی که خانواده فکر می کردند او عقب مانده است این بود که آلبرت بسیار دیر زبان به صحبت کردن و تکلم باز کرد. او تا ۳ سالگی حرف نمی زد و همین موضوع این احتمال را تقویت می کرد. در هر حال نشانه های عقب ماندگی یا کند ذهنی فقط مربوط به دوران خردسالی آلبرت نیست. او حتی در دوران مدرسه دانش آموز چندان موفقی نبود؛ حتی یک بار در امتحان ورودی یک مدرسه راهنمایی رد شد. اما آنچه امروز می توان در مورد وضعیت تحصیلی او گفت، این است که آلبرت، قربانی نظام آموزشی سنتی بوده است، نظامی که دانش آموزان با ویژگی های برتر و متفاوتشان دیده نمی شوند. اینشتاین همیشه از نظم آهنین و سخت مدارس گریزان بود. او از اینکه در کلاسها هیچ شوق و نشاطی وجود نداشت، احساس خستگی می کرد. به همین دلیل می توان گفت هیچ تناسبی میان علایق، ادراک، احساس و ذهن خلاق آلبرت و تحصیل در مدارس وجود نداشت.اینشتاین انسان عجیب و متفاوتی بود. انسانی با علایق خاص که میتواند برای کلاس های درس امروز سرشار از نکته و مضامین مؤثر و تأثیرگذار باشد.
اینشتاین در یکی از مشهورترین بازیهایش، تصور کرد روی سطح خورشید قرار گرفته است و به همراه اشعه ای از خورشید، مستقیم از سطح آن دور می شود و با سرعت نور به انتهای جهان می رسد. او وقتی به انتهای سفرش رسید، بسیار شگفت زده شد. زیرا در نقطه شروع سفر قرار داشت. اگر بخواهیم منطقی فکر کنیم، این مسئله غیر ممکن است. شما نمی توانید روی یک خط مستقیم ابری حرکت کنید و در انتهای مسیر، درست در همان نقطه ای باشید که حرکتتان را از آنجا آغاز کرده بودید. بنابراین اینشتاین برای بار دوم سفرش را از قسمت دیگری از سطح خورشید به همراه یک اشعهی خیالی دیگر و روی خط مستقیم به سوی انتهای جهان آغاز کرد. بار دیگر، او تقریبا نزدیک همان جایی بود که سفرش را از آنجا آغاز کرده بود (بوزان، ۱۳۸۸: ۱۲۴). این بازی را می توان در کلاس انجام داد و از بچهها خواست روی اشعه های خورشید سفر خود را آغاز و به دورترین نقاط هستی حرکت کنند.
این تمرین به ما نشان میدهد که نقش تصورات در یادگیری بسیار مهم تر از منطق است و باعث تغییر نگرش، بسط تخیل و اندیشه تک تک بچهها خواهد شد. اینشتاین با این بازی توانست به تئوری معروف نسبیت خود دست یابد.
منبع: جامعهشناسی نخبهپروری، مهرداد ناظری، چاپ دوم، نشر علم، تهران 1396
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}