علم مدنى در ديدگاه فارابى (1)

نویسنده : دكتر على رضا صدرا




پيش درآمد:

در ديدگاه فارابى, علم مدنى يا علم سياست به معناى اعم, مبين تحقيق در مورد چيستى اين علم و متعلق موضوع آن بوده, همچنين شامل جايگاه علم مدنى در نظام علمى موردنظر وى مى باشد. همين طور, در برگيرنده تفحص در مورد اهم ويژگيهاى علم مدنى از اين نظر است. بنابراين, علم مدنى از ديدگاه فارابى, طى سه بخش به ترتيب زير مورد بررسى قرار خواهد گرفت:
1ـ تقسيم بندى علوم و نظام علمى فارابى كه در آن, به نظريه فارابى در تقسيمات علوم و سلسله مراتب آنها و نظام علمى مورد نظر وى پرداخته مى شود.
2ـ جايگاه و ويژگيهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى كه در آن, به مرتبه يا جايگاه علم مدنى در نظام سلسله مراتبى علوم در نظريه فارابى مى پردازيم.
3ـ موضوع علم مدنى از ديدگاه فارابى, كه از نظر وى, عبارت است از: علم شناخت و بررسى مدينه, اجتماع مدنى و سياست مدنى يا علم سامان دهى مدينه و راهبرد آن.

1ـ تقسيم بندى علوم و نظام علمى فارابى

اول ـ تقسيم بندى علوم

فارابى, نخستين دانشمند اسلامى است كه به طبقه بندى جامع علوم پرداخته و بر اين اساس, به ارائه نظام علمى جامعى اقدام نموده است.(1) نظام علمى وى شامل: فلسفه يا علم به معناى عام و نيز علم به معناى خاص و از جمله علم مدنى مى باشد. شايد بيشتر به همين مناسبت, در مقايسه با ارسطو كه در غرب و در قديم, از او به عنوان فيلسوف و معلم اول ياد كرده اند, فارابى را فيلسوف و معلم دوم دانسته اند. به تعبير ت,ج.دبور در ((تاريخ فلسفه در اسلام)), وى را ((ارسطوى مشرق زمين))(2) خوانده اند. كما اينكه سيدحسين نصر در كتاب ((سه حكيم مسلمان)) نيز معتقد است: ((فارابى را به دليل طبقه بندى كردن علوم, معلم ثانى ناميده اند)).(3) وى, مدعى است كه معلم كسى نيست كه تنها تعليم دهد يا استاد بوده و تدريس نمايد; بلكه كسى است كه براى نخستين بار, حدود هر شاخه اى از معرفت را تعريف مى كند و هرعلم را به صورتى منظم در طبقه بندى مخصوص خود قرار مى دهد.(4) در حقيقت, معلم از اين حيث, صرفا كسى است كه نظريه پرداز علمى, مكتب دار و به اصطلاح از اين طريق, درسآموز صد مدرس مى گردد. به تعبير داورى در ((فارابى موسس فلسفه اسلامى)); وى براين اساس ((مجدد علم برهانى و موسس آن در عالم اسلام)) است.(5) او با ((صورت برهانى به تمام علوم دادن)),(6) اقدام به اين مهم مى نمايد. بنابراين,, همچنان كه در ميان يونانيان, ارسطو نخستين كسى محسوب مى شود كه علوم را تقسيم بندى و طبقه بندى كرده است, فارابى نيز در عالم اسلامى, پس از ارسطو, دومين شخصيتى است كه به طبقه بندى علوم و ارائه يك نظام علمى مى پردازد. در اينجا نياز به تإكيد نمى باشد كه هرچند نظام علمى فارابى با الهام از ارسطو و نظام علمى او صورت گرفته است; لكن اين حركت وى, صرفا ترجمه يا تقليدى از او نيست. چنانچه صاعداندلسى در كتاب ((طبقات الامم)) مى گويد: ((چـون ابونصر, كتب ارسطو را تلخيص كرد و حدود علوم را از يكديگر امتياز داد, به اين جهت او را معلم ثانى لقب دادند.))(7)
بعد از فارابى و در پيروى از سنت علمى او, دانشمندانى از قبيل ابن سينا(8) ابن حزم اندلسى(9) و ابى زيداحمد ابن الفجايى,(10) به ارائه نظام علمى پرداخته اند. همچنان كه به تعبير عثمان محمدامين, در مقدمه ((احصإالعلوم)) فارابى, بعدها دانشمندان غربى امثال ((بيكن, امپر, اگوست كنت و اسپنسر)), همانند وى اقدام به طبقه بندى علوم نموده اند.(11) طبقه بندى علوم فارابى و نظام علمى وى, مبتنى بر جهان بينى فلسفى و علمى او بوده و براساس نظام سلسله مراتبى هستى است. وى, از نخستين انديشمندانى بوده كه در عرصه معرفت, به تفكيك و تعاون سه عامل يا سه قلمرو عين, ذهن و علم پرداخته است(12) از ديدگاه فارابى, عالم عين و پديده هاى واقعى كه موضوع مطالعات علوم قرار دارند, داراى قانون مندى, نظام و سلسله مراتب بوده كه شناختن آنها, كار ويژه علم مى باشد. همچنين, ذهن انسان كه شناسنده حقيقى بوده و به تعبير خود فارابى, ناظر و فاحص است, نيز به نوبه خويش داراى تجهيزات, نظام, قانون مندى و سير مراحل خاص خويش مى باشد. فرايند فهم و كشف علمى نيز داراى نظام و قانون مندى است.
فهم, در نظريه وى, از حواس ظاهرى و از جمله مشاهدات و آنگاه ساير حواس و حتى احساسات درونى بويژه در علم مدنى شروع شده, به تخيل يا تجزيه, تحليل و تركيب رسيده و سپس به مرحله انتزاع و تجريد يا تعقل مى رسد. آن هم ابتدا عقل اولى و به اصطلاح, تعقل علمى به معناى خاص, يعنى كلى سازىها شامل مفاهيم كلى و قوانين كلى واقعيت, و در ادامه, عقل دومين يا به اصطلاح, تعقل فلسفى شامل حقايق و ماهيت پديده ها است, و سرانجام تعقل منطقى شامل قواعد, ابزار و راهكارهاى راهيابى, اقتباس و شناخت و نيز ارزشيابى داده ها و يافته هاى علمى مى باشد. عقل همچنين در نظريه فارابى, اعم از نظرى و عملى بوده و شامل سير و پيوستارى تكاملى از عقل بالقوه يا هيولايى, تا عقل بالفعل و حتى عقل فعال مى باشد. همين طور كليت هر علم عبارت از, منظومه معلومات نسبت به متعلق و به اصطلاح, ما به ازاى خارجى و واقعى آن علم است, يا عبارت از يافته ها و داشته هاى عينى مى باشد; يعنى شامل يكى, توصيفها, تعاريف و مفاهيم عناصر و اجزا بوده, ديگرى, شامل قواعد و قوانين روابط متقابل دو يا چند جانبه پديده ها, اعم از روابط ساختى يا تعاملى آنها است.(13) بنابراين, در نگاه فارابى, كليه اين عرصه ها, هر يك داراى قانون مندى, نظام و سلسله مراتب خاص خويش و فرايند ويژه خود مى باشند.

دوم ـ نظام علمى فارابى

همان گونه كه اشاره شد, در نگرش نظام گراى فارابى, هم كليه علوم, داراى نظامى ويژه و سلسله مراتبى مى باشند, هم هريك از علوم از جمله علم مدنى, به نوبه خويش داراى نظامى خاص است; نظامى كه هريك از علوم در آن, داراى جايگاه و روابط متقابل دو يا چند جانبه ساختى, تعاملى و حتى على هستند. آن هم در يك فرايند تكاملى كه به اصطلاح وى, از علوم مبادى و حتى از مبادى علوم شروع شده, به مبادى عام و سپس مبادى خاص رسيده و تا علم غايى, كه از نظر وى علم مدنى است, فرا مى رود.(14) بنابراين, نظام علوم موردنظر فارابى به مثابه يك كل همبسته, داراى ساختار و فرايندى بوده كه در يك روند تجزيه ـ تحليل و تركيبى طبقه بندى شده و قرار دارد. به اين ترتيب, ارتباطات و به اصطلاح ابن سينا, تعاون علوم يعنى تبادل و همكارى علوم را در يك سير تكاملى مطرح مى نمايد.
فارابى, علم به معناى عام را شامل هم فلسفه به معناى خاص يا فلسفه عمومى و الهيات دانسته و هم حتى آن را شامل فلسفه به معناى اخص مانند فلسفه مدنى مى داند. همچنين, وى آن را شامل علم به معناى خاص تلقى مى نمايد; مانند: علم طبيعى و علم مدنى. او حتى آن را در برگيرنده منطق و زبان نيز مى داند. گاه علم را به طور كلى تحت عنوان فلسفه مىآورد. وى, در مقدمه ((احصإالعلوم)) خويش, علوم مشهور را به ترتيب عبارت از: اول علم زبان, دوم علم منطق, سوم علوم تعاليم يا رياضيات شامل: علم عدد يا حساب, علم هندسه خطى, مسطحه و فضايى, مناظر يا ترسيمى و رقومى و به اصطلاح پرسپكتيو اشكال و حجمها, علم موسيقى, علم اثقال يا وزنها و تقريبا فيزيك و علوم حيل يا مكانيك, چهارم علم طبيعى مانند: پزشكى, شيمى, علوم پايه مربوطه از قبيل تشريح, وظايف الاعضا, جانورشناسى و علم الهى شامل: فلسفه عمومى يا هستى شناسى و نيز فلسفه الهى يا خداشناسى, پنجم علم مدنى و توابع آن; يعنى علم فقه و علم كلام مى داند.(15) علم مدنى به معناى عام, از نظر وى, شامل: فلسفه مدنى و علم مدنى به معناى خاص است. علم مدنى به معناى خاص عبارت از: علم مدينه و اجتماع مدنى و بويژه سياست مدنى يا علم ساماندهى و راهبرد مدنى است.
وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)); در تقسيم فلسفه يا علم به معناى اعم و در زمينه اقسام و مراتب علوم و نظام علمى, تصريح مى نمايد كه فلسفه چهار قسمت است; شامل: علم تعاليم, علم طبيعى, علم الهى و علم مدنى. ((الفلسفه اربعه اقسام)), ((علم التعاليم, العلم الطبيعى, العلم الالهى و العلم المدنى))(16) در اين موضع, اولا; علم زبان و منطق را به عنوان مبادى علوم و ابزار آنها از محدوده نظام علمى خارج نموده است و آنها را مقدم بر علوم و طبقه بندى علمى آنها مى داند. ثانيا; علم طبيعى را كاملا از علم الهى تفكيك نموده و آن را تحت عنوان مستقلى آورده است. بنابراين, مى توان گفت; در نگاه وى در اين تقسيم بندى, شش علم كلى وجود دارند. وى علم تعاليم را در اينجا شامل: علم عدد, علم هندسه و علم موسيقى دانسته و علم طبيعى را علم اجسام خوانده است. ((العلم يشتمل على النظرفى الاجسام و كل ماهو فى جسم بالطبع));(17) يعنى علم طبيعى مشتمل بر نظر در اجسام طبيعى است. او در توضيح طبيعى تإكيد مى نمايد; يعنى غيرارادى ((اى لاباراده الانسان))(18) و يا علم پديده هايى كه به اراده انسان نيستند. از نظر وى, علم يا علوم طبيعى در مقايسه با علم مدنى, تحقيق در اجسام و كشف اجزا و قوانين طبيعى حاكم بر پديده هايى است كه خارج از اراده و خواست انسان مى باشند. در حقيقت, نقش انسان در اين پديده ها و علم آنها, تنها يا بيشتر, كشف آنها, تطبيق خود با آنها و حداكثر كاربرى آنها است; چرا كه قادر به ايجاد و يا تغيير آنها نمى باشد.(19) علم الهى نيز در تعبير او عبارت است از: نظر در آنچه جسم و جسمانى نبوده و بررسى اسباب اوليه و نهايى پديده هايى كه موضوع ساير علوم مى باشند. ((يشتمل النظر فيماليس بجسم ولاهوفى جسم و على النظرفى الاسباب القصوى كل مايشتمل عليه سائرالعلوم الاخر))(20)
بنابراين, علم الهى; يكى شامل وجود مجرد و مجردات بوده; اعم از ذات الهى و صفات او و نيز ساير مجردات; يعنى به اصطلاح: عقول, ملائكه, اعيان ثابته و اسباب الهى يا الهيات و ديگرى, در بر گيرنده فلسفه عمومى است كه اسباب و مبادى يا بنيادهاى اوليه و عمومى و امور عامه فلسفى كليه علوم محسوب مى گردند.
در مقايسه با علم طبيعى, علم مدنى در حقيقت, عبارت است از: علم به آنچه مربوط به اراده انسان مى باشد. علم پديده هايى كه براساس مبادى و بنيانهاى الهى و فلسفى شكل مى گيرند. در عين حال علم مدنى, به جنبه عملى و راهبردى يا به ايجاد, تغيير و تكميل پديده هاى مدنى; يعنى مدينه و اجتماع مدنى و سياست مدنى, علاوه بر جنبه نظرى صرف يعنى كشف و شناسايى آنها مى پردازد. اين علم مدنى همان طورى كه بعدا ملاحظه خواهد شد, به تعبير خود فارابى, شامل: نظر در سعادت حقيقى و ظنى مى باشد و شامل نظر در امور و پديده هايى است كه درصورت به كارگيرى در كشورها و در جوامع, اهل آنها به سوى سعادت مطلوب دست مى يابند. بر اين اساس, تإكيد مى نمايد كه اين علم, فلسفه انسانى و عملى ناميده مى شود.(21) وى, سبب نامگذارى علم مدنى به اين نام را آن مى داند كه به بررسى در مورد اشيإ و پديده هاى ارادى مى پردازد; يعنى در زمينه موارد و امورى مطالعه مى نمايد كه شإن و ويژگى آنها, اين است كه با اراده بدانها عمل مى شود, يعنى با اراده بدانها دسترسى يافته و به اين وسيله, ايجاد و اصلاح مى گردند.(22) بنابراين, به طور كلى, پديده هاى مدنى, ماهيتى ارادى و عملى داشته و طبيعى يا جبرى و غيرارادى نمى باشند.
ارسطو, نخستين طبقه بندى علوم را ترسيم نموده است. وى, از اين جهت, بيشترين سهم را در سير تفكر و پيشرفت علمى بشرى داشته است. او, علم و فلسفه را به نظرى و عملى تقسيم نموده و علم نظرى را شامل علوم سه گانه رياضى, طبيعى و الهى دانسته است. علوم عملى را نيز شامل سه علم مى داند; يكى, علم سياست نفس و علوم اخلاقى; ديگرى, علم سياست اهل و خانواده يا اقتصاد; و سرانجام, علم مدنى يا علم سياست مدينه, كشور و مردم. تقسيمات و نظام علمى فارابى دو تفاوت عمده با نظام علمى ارسطويى دارد. يكى اينكه, فارابى برخلاف ارسطو, از زاويه خود علم وارد شده و نه از زاويه نظرى يا عملى بودن آن علم; ديگر اينكه, فارابى علم اخلاق و خانواده را در ضمن و ذيل علم مدنى مىآورد; بلكه در حقيقت, آنها را در علم مدنى ادغام نموده است. او در واقع, علم عملى را تنها يكى دانسته و آن هم, علم مدنى مى باشد. وى, علم مدنى را در عوض, در بردارنده علم كلام و علم فقه دانسته و آنها را تابع علم مدنى تلقى مى كند. او به نوبه خود, علم كلام و علم فقه را به نظرى و عملى تقسيم نموده است. در عين حال, وى در موضعى ديگر در كتاب ((التنبيه على سبيل السعاده)) خود, تقريبا به شيوه ارسطويى(23) اشاره و تصريح نموده است كه علم و حكمت و فلسفه دو قسم مى باشد; قسمتى كه به وسيله آن, علم و معرفت به پديده ها, اشيإ و امورى پيدا مى شود كه شإن آنها اين نيست كه مورد عمل انسان واقع شوند كه اين قسم, علم و يا فلسفه و حكمت نظرى ناميده مى شود. ((العلم....و الحكمه....و الفلسفه صنفين: صنف به يحصل معرفه الموجودات التى ليس للانسان فعلها و هذه يسمى النظريه))(24)
دوم, علم به امورى است كه شإن آنها, عمل و عمل زيبا و بهينه است كه اين نيز علم و يا حكمت و فلسفه عملى يا فلسفه مدنى خوانده مى شود. يعنى حكمت و فلسفه اى كه به وسيله آن, معرفت به پديده هايى بدست مىآيد كه شإن آنها, عمل بدانها است; يعنى انسان, قادر به انجام بهينه و نيكوى آنها مى باشد. اين صنف, فلسفه عملى و فلسفه مدنى ناميده مى شود; موضوعى كه از نظر وى, علم مدنى بر پايه و در بستر آن نشو و نما مى نمايد.((الثانى ـ به تحصل معرفه الاشيإ التى شإنهاان تفعل و القوه على فعل الجميل منها و هذه يسمى الفلسفه العمليه والفلسفه المدنيه)).(25)
او در اينجا طبق معمول, فلسفه نظرى را به سه علم تعاليم يا رياضى, طبيعى و ماوراى طبيعى, تقسيم مى نمايد; علومى كه به تعبير وى, شإن اين موضوعات فقط علم به آنها بوده و عمل بدانها, مراد نيست. ((كل واحد من هذه العلوم الثلاثه يشتمل على صنف من الموجودات التى شإنهاان يعلم فقط))(26)
بنابراين, اين خود, مبين آن است كه فارابى در عين وقوف به نگرش و تقسيمات علمى ارسطويى, در نگرش و نظام علمى خويش با آگاهى از آنها درگذشته و فراتر رفته است. در نتيجه, همان گونه كه اشاره شد, تفاوتهاى اصلى فارابى نسبت به ارسطو و فاصله گرفتن بيشتر و حتى كامل وى از او, در دو زمينه مى باشد; يكى, تقسيم علوم به نظرى و عملى است, اين تقسيم بندى در ارسطو, بيشتر با تفكيك جهات نظرى و عملى انسان مى باشد. همين تقسيم در فارابى, با تفكيك امور مطلق از نسبى و نيز امور خير از شر و به اصطلاح از جهت زيبايى شناختى(27) صورت گرفته است. ديگرى, اين است كه ارسطو, علم و فلسفه عملى را نيز منقسم به سه قسم و سه علم مى نمايد; در حالى كه فارابى, علم و فلسفه عملى را عبارت از همان فلسفه مدنى مى داند; علمى كه خود, متشكل از دو علم انسانى و اجتماعى مدنى بوده و مبتنى بر دو فلسفه اخلاق و سياسى تلقى مى شود. وى خانواده را به عنوان يك گروه اجتماعى در اجتماع مدنى ادغام مى نمايد.(28) در نتيجه, علم عملى فارابى تنها يك علم مى باشد و آن, يعنى علم مدنى است.
او كه در فراز قبل در باب علم عملى, اصطلاحات رايج و يا تعبير خود را آورده و فلسفه عملى و فلسفه مدنى(29) را مترادف دانسته است; در ادامه تصريح مى نمايد:
((الفلسفه المدنيه صنفان: احداهماـ تحصل به علم الافعال الجميله و الاخلاق التى تصدرعنها الافعال الجميله و القدره على اسبابها و به تصير الاشيإ الجميله قنيه لنا))(30)
كه فلسفه مدنى خود دو صنف و حتى دو مرتبه مى باشد; يكى, علم و صناعت اخلاق, كه به وسيله آن, شناخت افعال بهينه, ملكات, ارزشها و نيز انجام افعال زيبا و مناسب عملى شده و قدرت بر فراهمى اسباب و شرايط آنها حاصل مى شود. و همچنين در نتيجه آنها, زيبايى گرايى, فضيلت و تعالى طلبى و بهينگى, مطلوب ما مى گردند. با اين صناعت, مطلوبيت و طلب و تلاشهاى ما در جهت به زيستن و رشد و تعالى, سمت و سو مى يابند. وى, همين را صناعت اخلاق مى خواند. ((و هذه يسمى الصناعه الخلقيه))(31) ديگرى, فلسفه سياسى كه به تعبير وى; يعنى صنفى كه مشتمل بر معرفت امورى است كه به وسيله آنها, زيبايى ها براى اهل مدن فراهم آمده و قدرت كسب و حفظ آنها در مدينه و اهل آن, فراهم مى گردد.
((يشتمل على معرفه الامور التى بها تحصل الاشيإ الجميله لاهل المدن و القدره على تحصيلها لهم و حفظها عليهم))(32 ـ 33)
بنابراين, از نظر او, فلسفه سياسى شامل معرفت امورى است كه به وسيله آنها, پديده ها و اشياى بهينه و زيبا يا ارزشها, هنجارها و نهادهاى مدنى مناسب ـ كه تحصيل و كسب آنها براى اهل مدينه ها لازم است ـ شناسايى و مشخص مى گردند, همچنين قدرت و زمينه هاى ايجاد آنها در اهل كشورها و حفظ آن هنجارها و نهادها در كشورها عملى شده و اجرا مى گردند. وى آنگاه تإكيد مى نمايد: ((فهذه جمل اجزإ صناعه الفلسفه));(34) يعنى اينها جمله, اجزاى صناعت فلسفه بوده و اجمال آنهاست.
به نظر مى رسد نگرش راهبردى و كل نگرانه فارابى را بايد عامل اصلى اين گرايش دانست. براين اساس خانواده جزء مدينه و اجتماع مدنى است و عنصر اصلى آنها مى باشد. كمااينكه افراد نيز اعضاى خانواده محسوب مى شوند و همه در فرايند راهبرد و سياست مدنى, كليت و نظام مدينه و غايت آن, موضوعيت و واقعيت مى يابند. بنابراين, نظام علمى فارابى, نظامى است كه اولا, شامل علوم پنج گانه بوده; ثانيا, اين علوم داراى سلسله مراتب مى باشند. اين سلسله مراتب از علم زبان و منطق به عنوان اساس و ابزار علوم آغاز شده و به ساير علوم از جمله علم رياضى, علم طبيعى و علم الهى به عنوان بنيادهاى علم مدنى مى رسد. و در نهايت و در رإس اين نظام علمى نيز علم مدنى قرار دارد. علم مدنى نيز خود در نظر وى, ضمن اينكه در برگيرنده علم كلام و علم فقه است, در عين حال, داراى اجزا, موضوعات و مسائل گوناگون و اركان مختلف خاص خويش نيز مى باشد.

2ـ جايگاه و ويژگيهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى

جايگاه و ويژگيهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى به ترتيب در دو قسمت زير ارائه شده و اجمالا مورد بررسى قرار مى گيرند. يكى, جايگاه علم مدنى در نظام علمى فارابى و ديگرى, ويژگيهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى.

اول ـ جايگاه علم مدنى در نظام علمى فارابى

همان گونه كه روشن گرديد, در نگاه فارابى, علوم داراى نظامى هستند. هرعلم در اين نظام سلسله مراتبى و به اصطلاح وى متفاضل,(34) داراى موقعيت و نقش خاص خويش است. جايگاه علم و از جمله علم مدنى, عبارت از همان موقعيت علم در نظام علمى است. كمااينكه خود فارابى از جايگاه, تعبير به مرتبه علم(34) مى نمايد. جايگاه علم در عين حال, مبين ارتباطات گوناگون تعاملى ميان آن علم با ساير علوم مى باشد, بويژه شامل تبادلات با علوم پيش از خود يا مبادى خويش و نيز با علوم پس از خود يا غايتهاى آن علم است.
فارابى در زمينه علم مدنى, به تعبير درست سيدحسين نصر در كتاب ((سه حكيم مسلمان)) در زمره فيلسوف ـ دانشمند محسوب مى شود. گرايشى كه مى توان از آن, تعبير به مكتب فلسفى ـ علمى در جهان اسلام نمود. مكتبى كه به تإكيد وى در آن, علم با فلسفه آميخته بوده و علم را شاخه اى از فلسفه مى شمردند.(35) در مكتب فيلسوف ـ دانشمندى, علم و فلسفه معمولا با طبقه بندى علوم شروع مى شده است.(36) بنابراين, فارابى, علم مدنى را براساس فلسفه مدنى مى داند.(37) وى, فلسفه مدنى را پايه و زيربناى مستقيم و به اصطلاح, مباشر و خاص علم مدنى دانسته و بنياد آن تلقى مى كند. او در عين حال, هم علم مدنى و هم فلسفه مدنى را به نوبه خويش براساس فلسفه عمومى مى بيند. وى براين اساس, فلسفه عمومى را به عنوان پايه و زيربناى غيرمستقيم و به اصطلاح دور و عام, علم مدنى دانسته و آن را منشإ و مبادى يا بنيادهاى علم مدنى مى داند. او, آنها را به اين سان طراحى, سازمان دهى و در حقيقت مهندسى و معمارى مى نمايد.(38) همچنين, همان گونه كه اشاره شد, با عنايت به گرايش نظام نگرانه و سلسله مراتبى در جهان بينى علمى مدنى, فارابى, همچنان كه براى هر پديده, قائل به جايگاه يا موقعيت خاص بوده, برهمين اساس, براى علم هر پديده يعنى براى كليه علوم نيز قائل به جايگاه وجودى و ايجادى خاص با تمامى ويژگيهاى مربوطه مى باشد.
فارابى, مدينه, اجتماع مدنى و سياست مدنى را, داراى جايگاه و نقش غايى دانسته و غايى ترين پديده و نهاد انسانى و اجتماعى تلقى مى نمايد. از نگاه وى, نقش, تإثير و جايگاه كليه پديده ها در مدينه, با عنايت به نوع و ميزان تإثيرگذارى و كاربرى در حيات مدنى انسان, به عنوان پديده هاى مدنى محسوب مى گردند. به همين صورت, از نظر او, علم مدنى و همچنين علم اجتماع مدنى و نيز علم سياست مدنى; اولا, علمى كلى و فراگير بوده و فراگير بررسى كليت حيات و روابط فرد و جامعه انسانى در جهت دستيابى به اهداف خويش است; ثانيا, علمى نهايى بوده كه تمام علوم و موضوعات آنها, مبادى آن محسوب مى شوند. اين علم همچنين از اين حيث, تإثيرگذار بر ساير علوم بوده و بلكه تعيين كننده نقش و كاربرى ساير علوم و يافته هاى علمى و عملى در اين جهت مى باشد. فارابى, خود در كتاب ((الجمع بين الرإى الحكيمين)) و درست در مبحث سياست, درخصوص مرتبه علم يا جايگاه آن تصريح مى نمايد: ((مرتبه العلم الذى هومنه))(39) يعنى مرتبه هر علم, عبارت است از: آن چيزى كه آن علم, از آن به وجود مىآيد, يا علم مزبور براساس آن يافته ها و داده ها, به وجود آمده و بر همان يافته ها و داده ها قرار دارد. وى در همين جا, به درستى و با دقت تإكيد مى نمايد: ((و ههنا اصل عظيم الغنإ فى تصورالعلم))(40) يعنى اين در تصور علم, اصلى بسيار غنى مى باشد. پس مرتبه و جايگاه علم در تنظيم و تصور علوم و نظام علمى و در تعريف علم, اصلى عظيم و با آثار و نتايجى پربار مى باشد. وى با اشاره به مشكل پديده هاى مدنى و سياسى و علم آنها, معتقد است كه خصوصا راهبردهاى مدنى و سياسى و عوامل و موانع آن, در عين اينكه مادى نيستند; لكن با ماده آميخته هستند. ((و خصوصا, فى امثال هذه الموانع, و هوانه كماالماده...الخ))(41) پديده هاى مدنى و علم مدنى از اين حيث, دقيقا در نقطه مقابل رياضيات قرار مى گيرند; چرا كه موضوع آن علوم, كاملا از مواد متعلق خويش قابل انتزاع و تجريد مى باشند.
فارابى براساس نگرش منظومه اى و نظام گرايانه خويش در عين, علم و عمل, رساله اى نيز تحت عنوان ((فضيله العلوم و الصناعات)) تإليف نموده است. وى در اين رساله و همين طور در موضعى ديگر در كتاب ((التنبيه على السبيل السعاده)) خويش, به دسته بندى و طبقه بندى علوم و صنايع علمى و عملى به مثابه اساس نظام علمى خويش اقدام مى نمايد. در اين مواضع به عنوان تبيين گر, به گونه و جايگاه هر علم پرداخته است.(42) او فضيلت علوم را همان جايگاه علوم دانسته و آن را ناشى از يكى از موارد سه گانه زير مى داند: يكى, شرف و برترى موضوع علم; ديگرى, نوع و برترى روش پژوهش و مطالعات علمى; سوم, كاربرى و گستره عملى علم و شدت و ميزان اثربخشى و تإثيرگذارى آن. به همين مناسبت, مدعى است كه فضيلت, برترى و برجستگى علوم و صناعتها به يكى از موارد سه گانه زير است:
((فضيله العلوم و الصناعات انماتكون با حدى ثلاثه. ((سوإكان ذلك منتظرا و محتضرا))(43)
فضيلت علوم, يا به شرف موضوع آن بوده, يا به روش تحقيق و نيز عظمت كاربرى آن است; صرف نظر از موجود يا ممكن و به اصطلاح, بالفعل يا بالقوه بودن آن.(43) از اين نظر و براساس اين شاخصه هاى سه گانه, علم مدنى داراى ويژگى بوده و به تعبير وى در رساله ((النجوم)), علم مدنى از دو نظر برجسته است; يكى, اينكه داراى برترى موضوع مى باشد; چرا كه از نظر وى, موضوع علم مدنى عبارت از: انسان, اجتماع مدنى, مدينه و نيز سياست يا سامان دهى و راهبرد آنها است و براين اساس, در جهت نيل به كمال شايسته فردى و اجتماعى خويش در تمامى جهات مادى و معنوى مى باشد. ديگرى, با توجه به شدت نياز بدان پديده و علم آن در بقا و تكامل شخص و نوع انسان و ميزان و گستره اثربخشى هاى مربوطه است. در نتيجه, اين پديده و اين علم, از برترى و جايگاه بالايى در ميان ساير پديده ها و ساير علوم, فنون و صنايع نظرى و عملى برخوردار مى باشد.(44)
براين اساس, فارابى كه در ((احصإالعلوم)), علوم به اصطلاح مشهور و اصلى را در ظاهر به پنج گونه تقسيم نموده است, در واقع آنها را پنج مرتبه وجودى مى داند. به عبارت ديگر, هرچند نظام علمى فارابى, مركب از پنج علم و در حقيقت پنج حوزه علمى مى باشد; لكن در عين حال, نظام علمى وى داراى پنج طبقه و مرتبه علمى است. در اين نظام, هر مرتبه پيشين, مقدم بر مرتبه پسين بوده و هر مرتبه بعدى و فراتر, مترتب و مبتنى بر مرتبه و مراتب فروتر و قبلى است; يعنى به ترتيب همان علوم زبان, منطق, رياضى, طبيعى و الهى(45) و پنجم علم مدنى; همان طورى كه كتاب ((احصإالعلوم فارابى)) در مقدمه به عنوان مراتب العلوم(46) ناميده شده است. فارابى, خود نيز به تقدم و تإخر اين علوم و ترتيب و ترتب طبقات علوم اشاره مى كند. همچنين براين اساس, تشارك و تعاون علوم و نيز نياز و تبادلات آنها را تبيين مى نمايد و بويژه به ابتناى علوم بر همديگر تإكيد نموده است. وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)) خويش, همان گونه كه ملاحظه گرديد, اين چنين نگرش و برخوردى دارد.(47)
او در كتاب ((الجمع بين رإيى الحكيمين)) نيز از زاويه اى ديگر, يعنى از منظرگاه موضوعات و مواد يا يافته هاى علمى, به بيان انواع علوم مى پردازد. در عين حال, نظام مندى و غايت مندى كليت علوم و نظام علمى آنها را در آنجا مورد تإكيد قرار داده است. براين اساس, فلسفه عمومى به طور كلى و بخصوص فلسفه سياسى و مدنى را در عرصه حيات مدنى, تعيين كننده و تبيين گر مبدإ و غايت علوم و موضوعات آنها مى داند. در آنجا با اشاره به اينكه; ((الفلسفه تشمل جميع العلوم))(47), فلسفه, در برگيرنده جميع علوم است, تصريح مى نمايد كه: ((ان موضوعات العلوم و موادها لاتخلومن ان تكون; اما الهيه و اما طبيعيه اما منطقيه[ واللسانيه] اما رياضيه او سياسيه))(48)
موضوعات علوم و مواد آنها, يا الهى و طبيعى اند, يا منطقى و رياضى و يا مدنى مى باشند. بنابراين, برخلاف ((احصإالعلوم)) كه مراتب علوم را به اعتبار موضوع و روش آنها ارائه نموده است, دراينجا علم را به اعتبار موضوع و مواد علمى آنها, طبقه بندى مى نمايد. به اين ترتيب, علم الهى به عنوان علم مبدإ بوده و علم مدنى, نه به عنوان علم آخر و صرفا آخرين گستره يا حلقه علوم; بلكه به مثابه مرتبه نهايى و در مقام علم اعلى و علم غايى, در نظام علمى وى رخ مى نمايد.(49)
... ادامه دارد.

پي نوشت :

1. معرفت, معارف و معلومات و به طور كلى دانش و يافته ها و آموخته هاى بشر را ممكن است به اعتبارات مختلف, علم, علوم يا علمى به معناى اعم ناميد; بويژه به اعتبار علميت يا متعلق موضوع, خاستگاه يا غايت آنها. ((تقسيم)), مبين انشعاب علم و علوم و تفكيك و تجزيه شاخه ها و شعبه هاى آن است. ((دسته بندى)), مبين گروه بندى علوم يا بخشها و زيربخشهاى علم براساس وجه مشترك خاص و بيشتر در فرايند تركيب علمى و علوم و به عنوان نخستين مرحله و پايه نظام علمى مى باشد. ((طبقه بندى)), مبين ترتيب و ترتب علوم در سلسله مراتب طولى است. ((نظام علمى جامع)), ((نظام علم جامع)) و ((نظام علمى جامعى)) و حتى ((نظام جامع علمى)) هركدام مى تواند مبين معنايى خاص و با اعتبارى ويژه باشد.
2. ج. دبور, تاريخ فلسفه در اسلام, ترجمه عباس شوقى, چاپ سوم , تهران: عطايى, 1362, ص 153, به نقل از فرناز ناظرزاده, صص 3 و 4.
3. نصر, سيدحسين, ((سه حكيم مسلمان)), ترجمه احمد آرام, چاپ چهارم, (تهران: جيبى, 1361), ص 153.
4. همان.
5. رضا داورى, فارابى, موسس فلسفه اسلامى, چاپ دوم, (تهران: انجمن فلسفه ايران, 1356), ص 63.
6. همان.
7. فارابى, ((احصإ العلوم)),ترجمه خديو حمزه, چاپ دوم, (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى, 1364), مقدمه, ص29.
8. ابن سينا, اقسام العلوم العقليه, نقل از فارابى. ((احصإ العلوم)), پيشين, مقدمه, ص7.
9. ابن حزم, مراتب العلوم و كيفيه طلبها, نقل از همان.
10. ابى زيد احمد ابن زيدالفجايى, اقسام العلوم, نقل از همان.
11. فارابى, ((احصإ العلوم)), پيشين, مقدمه, ص7.
12. اين همان مبحث تعقل, معقول, عاقل و عقل يا معلوم, عالم و علوم و علم و ارتباط و اتحاد آنها و چگونگى آن در نوع فلاسفه اسلامى و بيش و پيش از آنها در فارابى است كه اين موضوع, به نظر مى رسد در معرفت شناسى عمومى فلسفى بخصوص علمى و بالاخص سياسى و مدنى مى تواند بسيار راهگشا باشد.
13. اين همان تعريف و تقسيم علم به تصور و تصديق از ديدگاه نوع انديشه ورزان اسلامى و از جمله خود فارابى است. در اينجا به معناى اعم و اعم از فلسفه و علم به معناى خاص و حتى علم به معناى اخص مى باشد. براى نمونه ر.ك: صدرا, تصور و تصديق, پيشين و نيز ترجمه و شرح انتقادى رساله تحت عنوان: ((آگاهى و گواهى)) ـ توسط مهدى حائرى يزدى, (تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, 1367).
14. ساختار علمى و فرايند علمى در نظام علمى ((فارابى)) به يك اعتبار, همان ايستايى و پويايى در علم و جامعه شناختى ((آگوست كنت)) و به اصطلاح ((مكانيسم)) و ((ديناميسم)) مى باشد. از آنها به مطالعات تارى و پودى نيز مى توان تعبير نمود. ((فارابى)) همچنين از آنها تعبير به شىء و امر (فرايند) مى نمايد. (ر.ك: الفارابى. فصول خمسه, المنطق عندالفارابى, تحقيق رفيق العجم, بيروت, دارالمشرق, 1985م).
15. به نظر مى رسد, بهتر بود علم زبان و منطق راكه خود فارابى آن را شامل يكى, علم و ابزار منطق ظاهرى (زبان) و نحو و دستور زبان و ديگر, علم و ابزار نطق باطن و درونى يا ذهن و منطق و اساس الاقتباس مى داند را تحت يك شماره مىآورد و در عوض, علم الهى را تحت يك عنوان مستقل از علم طبيعى مىآورد. در اين صورت, تقسيمات و ترتيب علوم عبارت بودند از: اول; علم زبان و منطق, دوم; علم تعاليم يا رياضيات, سوم; علم طبيعى, چهارم; علم الهى و فلسفه عمومى, پنجم; علم مدنى كلام و فقه يا علم مدنى, مكتب سياسى و حقوق سياسى.
16. الفارابى, ((التوطئه فى المنطق)), المنطق عندالفارابى, تحقيق رفيق العجم, (بيروت: دارالمشرق, 1985) صص 58 و 59. همان گونه كه ملاحظه مى گردد, وى اقسام فلسفه را علم مى نامد. وى در اينجا علم زبان و منطق را به عنوان آلت, ابزار و مقدمات ساير علوم دانسته و در ذيل اقسام فلسفه نياورده است و همچنين علم الهى را به طور مجزا و مستقل از علم طبيعى آورده است.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. به عبارت و تعبيرى ديگر, انسان اين قوانين را ايجاد نمى كند; ولى ممكن است قادر باشد از يك قانون طبيعى بر له ياعليه قانون ديگر بهره جويد.
21. همان.
22. همان.
23. همان.
24. اشاره شد به تقريبا ارسطو(؟!); زيرا همان گونه كه ملاحظه مى شود, در وجه تقسيم و مدخل مبحث, فارابى با ارسطو متفاوت است. ((ارسطو)) با تقسيم ذهن و عمل انسان و حتى به نوعى از عقل نظرى و عملى متغيرى مى گردد; حال اينكه ((فارابى)) براى تقسيم علم به امور مطلق و نسبى و خير و شر و زيباشناسى اقدام كرده و از زاويه اين ويژگى امور مدنى وارد مى گردد (ر.ك: همان 18ـ21). مولف ((فلسفه علوم)) نيز ضمن اشاره به اينكه نخستين طبقه بندى علوم از ارسطو است, تصريح مى نمايد: به نظر ((ارسطو)) كليه فعاليتهاى انسانى را در سه قسمت مى توان خلاصه كرد: شناختن, عمل كردن ((و خلق كردن)). آنگاه تإكيد مى كند: براساس[ اين موضع و] اين موضوع, فلسفه نيز بر سه بخش مى شود: 1ـ فلسفه نظرى: رياضيات, فيزيك, ماورإالطبيعه 2ـ فلسفه عملى: اخلاق, سياست مدنى, تدبيرمنزل 3ـ فلسفه شعرى: خطابه, شعر, جدل (ر.ك: على اكبر ترابى, فلسفه علوم, بى جا, بى نا ـ چاپ2, 1354, ص 34).
25. الفارابى, التنبيه على سبيل السعاده, (حيدرآباد الدكن: مطبعه مجلس دائره المعارف العثمانيه, 1346ه' ق), ص 25.
26. همان.
27. همان.
28. به زيرنويس شماره 24 مراجعه شود.
29. داورى, در فلسفه مدنى خويش به اين اختلاف اشاره نموده و آن را بدان جهت ايدهآل مى داند كه ((فارابى)) خانواده را در مدينه تلقى مى نمايد. (ر.ك.: داورى, رضا, تهران ـ شوراى عالى فرهنگ ـ 1356 ((فلسفه مدنى فارابى)), ص 101), وى معتقد است ((ابن باجه)) به تعبيرى خانواده را هم جزء مدينه مى داند. همان, ص 92) و با نقل از تدبير ((المتوحد)) اثر ((ابن باجه)) كه خانواده هم جزء ((مدينه است و هم مدينه جزء امت)) بوده, تإكيد مى كند; فارابى حتى خانواده را جزيى از دولت مى شمارد (همان, ص92), وى تإكيد مى كند كه ابن سينا و غزالى در اينجا علم تدبير منزل را به عنوان يك علم مستقل عملى مى شناسند.
30. همان.
31. همان.
32. همان, ص 21. تفاضل و ترتب از اصول بنيادين نظام نگرى فارابى مى باشد. (الفارابى, الجمع بين رإى الحكيمين,نادر قدم له البيرنصرى, تهران, الزهرإ(س), الطبعه الثانيه, 1405 ق و الفارابى, المجموع, الخانجى, مصر, السعاده, بى تا).
33. همان.
34. همان.
35. همان.
36. سيدحسين نصر, ((سه حكيم مسلمان)), پيشين, ص10.
37. همان.
38. ((نصر)), ((كندى)) را موسس و از چهره هاى برجسته اين مكتب مى داند. چهره هايى كه هم فيلسوف بودند و هم دانشمند (همان, ص,10). وى مدعى است در عين حال در بعضى حالات ـ مثلا در مورد ((ابوسليمان سجستانى)) فلسفه برعلم غلبه داشته است. در حالاتى ديگر, مثلا در مورد ((ابوريحان بيرونى)) جنبه علمى بيشتر بوده است (همان, ص10). به نظر مى رسد ((فارابى)) از چهره هاى شاخص و برجستگان اين مكتب است كه در عين حال, فلسفه و حكمت به عنوان پايه و مبادى علم, و از جمله علم مدنى مورد توجه و عنايت كامل او قرار داشته است.
39. آثار و آراى گوناگون وى در علم و فلسفه امور, علوم و فنون طبيعى مثل فيزيولژى, زيست شناسى, طب و نجوم و طبيعيات همچون فلسفه و الهيات و حتى معنويات و همين طور علم و فلسفه مدنى مبين اين گرايش و نظريه فارابى است.
40. محمد الفارابى, الجمع بين رإى الحكيمين, پيشين, ص 96.
41. همان.
42. همان.
43. ((فضيلت)) بيشتر به معناى برترى و برجستگى و مبين جايگاه وجودى و نقش و تإثير مى باشد.
44. الفارابى, ((فضيله العلوم و الصناعات)), (حيدرآبادالدكن: دائره المعارف العثمانيه, الطبعه الثانيه, 1367. ق). نيز ر.ك: محمد فارابى, انديشه هاى اهل مدينه, ترجمه سجادى, چاپ دوم, (تهران: طهورى, 1361), مقدمه, ص4.
45. الفارابى, النجوم (المجموع), ص 77, نيز براى ديدن انواع تقدم در ديدگاه ((فارابى)) ر.ك: الفارابى, فصول خمسه, المنطق عند الفارابى, پيشين, ص 66 و الفارابى, مقولات, المنطق عند الفارابى, پيشين, ص 129 (فى المنطق عند الفارابى).
46. براى ديدن و بررسى رابطه و نسبت علم زبان و علم منطق در ديدگاه ((فارابى)), فصول اول و دوم ((احصإ العلوم)) تحت عنوان علم زبان و علم منطق و نيز ((التوطئه فى المنطق)) (فى المنطق عندالفارابى) ((فارابى)) و همچنين الفارابى, ((التنبيه على السبيل السعاده)),پيشين, ص 78 ـ 81 شماره 180 توصيه مى گردد.
47. محمد الفارابى, ((احصإ العلوم)), توطئه المولف (فى المنطق), ص2.
48. محمد الفارابى, ((التوطئه فى المنطق[ ((مقدمه و مدخل منطق], پيشين, ص 85.
49. الفارابى. الجمع بين رإيى الحكيمين, پيشين.

منبع:فصلنامه علوم سیاسی