اگر می‌خواهی توی دل مردم جایی داشته باشی، باید خوش رو و خوش اخلاق باشی.

اگر می‌خواهی خوش رو و خوش اخلاق باشی، باید خوش قلب و مهربان باشی.

اگر می‌خواهی مهربان باشی، باید جهان را دوست داشته باشی.

اگر می‌خواهی جهان را دوست داشته باشی، باید به خالقش عشق بورزی.

اگر می‌خواهی به خالق عشق بورزی، باید فرستاده‌ی او را بزرگ بداری. حضرت محمد مصطفی را، که درود و سلام خدا بر او باد!

***
آن قدر سرِ هم سن و سالان من توی گوشی موبایل و بازی‌های اینترنتی است که وقتی من، در به در، دنبال یک کتاب می‌گردم، همه تعجب می‌کنند و انگشت به دهان می‌پرسند: «آیا تو واقعاً این همه وقت است که داری دنبال یک کتاب می‌گردی؟» و وقتی جواب مثبت از من می‌شنوند می‌گویند: «ما که ندیدیم بچه ی هم سن تو این قدر به کتاب علاقه مند باشد.»

حالا این حرف‌ها را رها کنم و اصل ماجرا را بگویم. اصلش با شنیدن همان جملاتی شروع شد که در ابتدای همین یادداشت برای‌تان نوشتم. همان «اگر می‌خواهی توی دل مردم جایی داشته باشی...». من این جملات را از زبان شخصیت اصلی یک نمایش شنیدم. او با صدای رسا این جملات را بر زبان می‌آورد، در حالی که دست‌هایش را شناور در هوا نگه داشته بود و گاهی احساس می‌کردم از بین آن همه جمعیت، دارد به من اشاره می‌کند و به طور خاص به من می‌گوید: برو پیامبرت را بشناس.

آن قدر این چند جمله، منِ کم سن و سال را تحت تأثیر قرار داد که دیگر هیچ صحنه‌ای از آن نمایش را به یاد نمی‌آورم.

***
تمام اطلاعاتم از پیامبر عزیزم خلاصه می‌شد به همان چیزهایی که در مدرسه آموخته بودم؛ اندازه‌ی یک قطره از یک دریا. شاید از نگاه بعضی‌ها، این طور فکرها و این طور تحقیقات برایم زود بود، اما به قول مادرم کارهای بزرگ را اندیشه‌های بزرگ می‌کند، نه قد بلند و سن زیاد؛ به همین دلیل، تا توانستم لابه‌لای کتاب خانه‌ی اقوام دنبال کتاب‌هایی گشتم که درباره‌ی حضرت محمد باشد. کلی کتاب پیدا کردم؛ اما مطالعه‌ی همه‌ی آن ها برایم سخت بود و در ضمن مطالب سختی هم داشتند. دروغ چرا، تمایلی به مطالعه‌ی کتاب‌های مخصوص نوجوانان نیز نداشتم. فکر می‌کردم باید ذهنم را - مخصوصاً در مورد حضرت محمد صلی الله علیه و آله- با مطالب جدی‌تری آشنا کنم.

بین کتاب‌ها، کتابی پیدا کردم که خیلی کمکم کرد؛ عنوان آن «همنام گل‌های بهاری» بود. از همان اول به کتاب و مطالبش علاقه مند شدم. سرتان را درد نیاورم، بهتر است از آنچه آموختم بگویم.

«همنام گل‌های بهاری» با ذکر نام‌ها و صفات حضرت محمد صلی الله علیه و آله شروع شده بود و بعد ظاهر ایشان را وصف کرده بود. این طور:

سپیدرو، چهارشانه، قدش میانه، موهایش تا روی شانه، نه لَخت و نه پیچیده، پیشانی‌اش بلند، ابروانش به هم پیوسته، چشمانش سیاه پُررنگ، مژه‌هایش انبوه، گونه‌هایش برجسته، بینی‌اش باریک و کشیده.

ایشان را صدبار در ذهنم مجسم کردم و هربار علاقه‌ام بیش تر شد.

در ادامه‌ی کتاب، عادت‌های رفتاری پیامبر عزیزمان ذکر شده بود. جالب است هرچیز که مورد علاقه‌ی انسان است در رفتار ایشان وجود داشت.

در کتاب خواندم که حضرت محمد صلی الله علیه و آله نمونه‌ی کاملی از حُسن خلق بوده است. ایشان مظهر رحمت و مهربانی بوده‌اند. هرجا اتفاقی ناراحت کننده رخ می‌داده، تنها کسی که ناراحت نمی‌شده و می‌توانسته خودش را کنترل کند، پیامبر عزیزمان بوده. مردم مکه با ایشان بدرفتاری می‌کردند؛ زیرا نمی‌خواستند او به وسیله‌ی آیین اسلام، مشهور و قدرتمند شود؛ فکرشان را هم به کار نمی‌انداختند تا ببینند آیا حرف‌های او درست است یا نه و فقط ایشان را مورد تهدید و توهین قرار می‌دادند؛ بااین حال، حضرت محمد صلی الله علیه و آله تا می‌توانسته به آن ها مهربانی می‌کرده، با برده‌ها سر یک سفره می‌نشسته، غذایش را با فقرا تقسیم می‌کرده و برای کودکان یتیم، پدر بوده است.

 
در کتاب «همنام گل‌های بهاری» خواندم:

در جامعه‌ای که مردمش حتی کم ترین شکل بهداشت را هم رعایت نمی‌کردند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله همواره لباس سفید معطری بر تن داشته‌اند.

در جامعه‌ای که خشونت، رواج داشته و هیچ کس حتی به برادر خودش هم رحم نمی‌کرده و حاضر بوده به خاطر کمی پول، برادرش را به قتل برساند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله همیشه لبخند بر لب داشته و با همه مهربان بوده است.

در جامعه‌ای که دزدی و دروغ گویی رواج داشته، حضرت محمد صلی الله علیه و آله به قدری راست گو و امانت دار بود که معروف شد به محمد امین.
 
راستش را بخواهید، هنگام مطالعه گاهی آن قدر اندازه‌ی مهربانی پیامبر صلی الله علیه و آله را بزرگ می‌دیدم که ترس برم می‌داشت از این که چرا آن روز سر دوستم داد زدم، آن هم فقط برای یک پارگی کوچک در کتاب ریاضی‌ام یا از این که چرا نمی‌توانم عصبانیتم را کنترل کنم و وقتی مامانم صدبار پشت سر هم می‌گوید: «زباله‌ها را ببر بینداز توی سطل زباله‌ی سر کوچه» نمی‌توانم مهربان بگویم: «مامان جون! اجازه بده کارم تمام شود حتماً می‌برم.»

بعضی‌ها می‌گویند برای نوجوانی مثل تو زود است که به فکر این چیزها باشی؛ اما من معتقدم درختی بارک الله دارد که مرحله‌ی نهال بودنِ خوبی را سپری کرده باشد. من و شما الان همان نهال هستیم که باید حسابی روی خودمان کار کنیم تا وقتی به یک درخت تبدیل شدیم، بارک الله داشته باشیم. درود بر نوجوانانی که در سایه‌ی مهربانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله رشد می‌کنند.