انگليس و اهدای فلسطين به صهيونيسم





5 سال پس از شكل گيري جنبش جهاني صهيونيسم و در يك همسوئي آشكار با اهداف و برنامه‌هاي اين جنبش، « آرتور جيمز بالفور » نخست‌وزير وقت انگلستان1 در 1902 ميلادي تصميم گرفت در شرق آفريقا و در قلب كشورهاي اسلامي، موطني براي يهوديان اختصاص دهد. اما تلاش‌هاي وي ناموفق بود. در سال 1903 بعضي از رهبران يهودي درباره تأسيس كشوري براي يهوديان در منطقه صحراي سينا با حكومت انگليس مذاكره كردند. پس از آن، هرتزل بنيان‌گذار صهيونيسم، به انگليس اعلام كرد كه تنها راه حل مشكل يهوديان، ايجاد وطني براي پناه دادن به مهاجران يهودي است. اين انديشه در غرب به ويژه در شخص بالفور، تأثير فراوان گذاشت.
در ابتداي قرن بيستم ميلادي در حالي كه هدف سياست استعمار انگليس تثبيت وجود خود در هند، مصر و بخش‌هاي بزرگي از آفريقا و نيز حمايت از راه‌هاي مهم منتهي به اين مستعمر‌ها بود، اوضاع جديدي در صحنه سياست جهاني پديدار شد.
استعمار انگليس، اهميت فراوان و ارزش سوق‌الجيشي فلسطين و نقش بزرگي كه مي‌توانست به ياري موقعيت خويش در آينده استعماري آن ايفا كند را درك كرد.

فلسطين جايگاهي اساسي براي حمايت از صحراي سينا و كانال سوئز بود كه اين كانال مهمترين مصالح استعمار انگليس و راه هند و آفريقا را تشكيل مي‌داد. فلسطين، پيوندگاه سه قاره و مركز سوق‌الجيشي مهمي براي چيرگي بر كرانه‌هاي جنوبي درياي مديترانه و درياي سرخ و پايگاه عمده‌اي براي تمام طرح‌هاي توسعه طلبانه‌اي بود كه بعدها پس از فروپاشي امپراطوري عثماني، در سوريه، اردن، عراق و جزيره‌العرب رخ داد و لذا انگليسي‌ها براي دست‌اندازي به فلسطين از يكسو در چانه‌زني با فرانسوي‌ها در پيمان موسوم به «سايكس پيكو»2 اين كشور را در جريان تجزيه مستملكات عثماني سهم خود ساختند و از سوي ديگر امتيازات فراواني به يهوديان كه انگيزه زيادي براي هم‌پيماني با انگلستان در مهار مقاومتهاي اسلامي و ضداستعماري مردم فلسطين داشتند واگذار نمودند.
در اين راستا وايزمن، رئيس وقت جنبش صهيونيسم،‌تلاش‌هاي بي‌وقفه‌اي براي همسو كردن مواضع انگليس با ديدگاههاي صهيونيستي انجام داد. بعد از تبلور اين انديشه، حكومت انگليس پيش‌نويس مستندي را در ژوئن 1917 م آماده كرد و در آن ديدگاه‌هاي وزير خارجه‌اش، «آرتور جيمز بالفور»را مد نظر قرارداد و تجربيات قديمي او را درباره اسكان مهاجرين يهودي منعكس، و بر مفهوم احداث پناهگاه براي ستم‌ديدگان آنها تأكيد كرد. اما صهيونيستها با اين ديدگاه مخالفت كردند. زيرا آنان نه يك سرپناه تحت نظارت انگليس بلكه يك كشور مستقل براي خود به منظور تأسيس دولت يهود ر آن مي‌خواستند.اين تأكيد با مخالفت و عدم انعطاف انگليسي‌ها روبرو شد آنان از يكسو براي خواسته صهيونيستها احترام قائل بودند و از سوي ديگر نمي‌خواستند حاكميت خود را بر فلسطين از دست بدهند. از اين رو در دراز مدت با واگذاري فلسطين به يهوديان موافقت كردند.
اين توافق در نهايت منجر به صدور اعلاميه‌ي «بالفور» شد. لرد بالفور در جلسه مورخه 31 اكبتر 1917 م كابينه انگليس اعلام كرد:
«... دولت اعلي‌حضرت پادشاه (انگلستان) به موضوع تأسيس وطن ملي يهوديان در فلسطين با نظر موافق مي‌نگرد، و براي رسيدن به اين هدف، تمامي تلاش‌هاي خويش و مساعي خود را به كار خواهد برد تا راه رسيدن به اهداف را هموار سازد. مشروط بر اين كه هيچ نوع اقدامي صورت نگيرد كه به حقوق ملي و مذهبي جماعت غير‌يهودي در فلسطين و اصل حقوق و موقعيت سياسي يهوديان در كشورهاي ديگر لطمه بزند...»
سپس در روز دوم نوامبر 1917 م، لرد بالفور اين اعلاميه را همراه يك نامه براي لرد روچيلد بدين مضمون فرستاد:
بسيار خوشحال شدم از اين كه اطلاع پيدا كردم به شما نيابت حكومت سلطنتي اعطا شد و اظهارات ذيل را كه خواسته صهيونيستها و مورد تأييد شوراي وزيران است، تقديم مي‌كنم.»
سپس در آغاز ژانويه، 1919 م. كنفرانس پاريس گشايش يافت. تا در جوي مالامال از خوش‌بيني،‌در خصوص نزديك شدن موعد اجراي اصل تعيين سرنوشت، نقشه‌‌اي تازه براي جهان بكشد، و پايه‌هاي نوين روابط بين‌ا لمللي پس از جنگ جهاني را پي‌بريزد.
از همان آغاز معلوم بودكه صهيونيست‌ها از قدرت فراواني در كنفرانس برخوردارند، چندان كه به ايشان امكان مي‌داد به تمام اهداف خود دست يابند. اين در حالي بود كه فيصل، نماينده عرب‌ها (پادشاه حجاز)، در كنفرانس حضور داشت. وي از همان آغاز با فشارهايي از طرف فرانسويان روبه‌رو شد. از طرفي انگليسي‌ها نيز راحتش نمي‌گذاشتند نتيجه اين شد كه فيصل به پيمان «فيصل وايزمن» تن داد و در برابر صهيونيسم، موضع ملايمي گرفت. زيرا از يك طرف بر وحدت و استقلال عرب‌ها، از اسكندرون تا اقيانوس هند، تأكيد مي‌كرد و از طرف ديگر، از قرابت خوني آنان و يهوديان در فلسطين سخن مي‌گفت و تقاضا داشت كه يكي از كشورهاي بزرگ، سرپرستي فلسطين را بر عهده بگيرد و حكومتي براي آن انتخاب شود كه نماينده واقعي مردم آن سرزمين باشد.
در همين كنفرانس شوراي عالي متفقين درتاريخ بيستم آويل 1920 م مقرر داشت كه فلسطين تحت‌الحمايه انگليس قرار گيرد، به شرط آن كه اين كشور به اجراي اعلاميه بالفور متعهد شود. سازمان ملل در تاريخ بيست و چهارم جولاي 1922 م، در اجلاس خود مقرر داشت تا فلسطين در اجراي مصوبه شوراي عالي متفقين، صادره در بيستم آوريل 1920م، زير قيموميت انگليس قرار گيرد. سازمان ملل در همان اجلاس سند قيموميت انگليس بر فلسطين را تصويب، و ‌آن را منتشر كرد. حكومت انگليس نيز از سند قيموميت به صورت اهرمي براي سياست استعماري خود در يهودي كردن تدريجي فلسطين استفاده كرد.
اجراي اين نقشه در تابستان 1920 م، كه حكومت انگليس اداره غير نظامي فلسطين را به «هربرت ساموئل» واگذار كرد، شكل ديگري يافت. او كه يك يهودي انگليسي و فعاليت‌هايش در جنبش صهيونيسم زبانزد بود، فرماندار عالي انگليس در فلسطين لقب گرفت. علاوه بر اين‌ها، حكومت قيموميت انگليس، جانبداري از منافع صهيونيست‌ها بر ضد عرب‌ها را از حد گذراند. به طوري كه همواره در زيان رساندن به آنان و تضعيف آنها از همه جهت به نفع صهيونيست‌ها تلاش مي‌كرد. او عرب‌ها را از تمامي حقوق مربوط به مشاركت در اداره كشور و صدور قوانين و احكام محروم كرد و هرگز در حمايت از حقوق دهقانان و كشاورزان عرب در زمين‌هايي كه به صهيونيست‌ها منتقل شد، اقدامي نكرد، در صورتي كه مدارس و آموزش‌گاه‌هاي صهيونيست‌ها را به خودشان واگذار كرد.
در سال‌هاي 23 ـ 1922 م، حكومت انگليس طرحي براي تأسيس مجلس قانون‌گذاري عرضه كرد، ولي عرب‌ها آن را (چون بر پايه اعلاميه بالفور و قيموميت استوار بود) رد كردند. سپس طرح شوراي مشورتي را عرضه كرد، ولي عرب‌ها به همان علت آن را نيز رد كردند. بعد تأسيس «دفتر آژانس عرب» را پيشنهاد كرد كه آن نيز رد شد. اگر مردم فلسطين، هر يك از طرح‌ها را مي‌پذيرفتند، دولت صهيونيستي، همان‌گونه كه ميان انگليس و جنبش صهيونيسم توافق شده بود، در سال 1934 م برپا مي‌شد. «حاييم وايزمن» در كتاب خاطرات خود مي‌گويد:
«مقاومت شديد فلسطيني‌ها و ايستادگي «مفتي امين‌الحسيني» و شورش‌ها بود كه اجراي برنامه‌ها را در فلسطين تا سال 1948 م به تعويق انداخت. در حالي كه مقرر شده بود حداكثر تا سال 1934 م به اجرا درآيد.»
در زماني كه ملت فلسطين، طرح‌هاي پيشنهادي انگليس را براساس اعلاميه بالفور و سند قيموميت را رد مي‌كرد و همواره بر تأسيس حكومت ملي در كشور تأكيد مي‌ورزيد تا عربها و يهوديان به تناسب جمعيت خود در ‌آن شريك باشند.، انگليس اين درخواست را قاطعنانه رد مي‌كرد،‌نخستين نظريه منفي در كتاب سفيدي آمد كه «وينستون چرچيل»، وزير مستعمرات آن زمان درسال 1923م، منتشر كرد. در آن گفته شد:
«حكومت بريتانيا نمي‌تواند با تأسيس حكومت ملي موافقت كند، چون تأسيس چنين حكومتي اجراي برنامه تأسيس وطن يهوديان در فلسطين را به تعويق مي‌اندازد.»
پس از شدت يافتن مقاومت فلسطيني‌ها در برابر حكومت انگليس و هجوم صهيونيست‌ها، انگليسي‌ها يقين پيدا كردند كه بهترين وسيله براي سركوب فلسطيني‌ها و تشكيل دولت يهودي، نيروي مسلح است. از اين رو، آنها به طور آشكار به مسلح كردن و آموزش دادن صهيونيست‌ها پرداختند و در زمان انقلاب 1939 ـ 1963 م، مقادير زيادي اسلحه به صهيونيست‌ها دادند.
پس از شروع جنگ جهاني دوم، حكومت انگليس تلاش‌هاي خود را براي سازماندهي نظامي صهيونيست‌ها و مسلح كردن آنها افزاش داد و «لشكر يهود» را تأسيس كرد و پس از پايان جنگ جهاني به نيروهاي آن اجازه داد كه با اسلحه خود وارد فلسطين شوند. در دهه 1930م، نيز عده‌اي از افسران خود را مأمور كرده بود به اعضاي سازمان صهيونيستي «هاگانا» آموزش نظامي بدهند تا شيوه‌هاي مقابله با اعراب را بياموزند.
انگليس همواره ادعا مي‌كرد كه در اداره كردن فلسطين، از سياست بي‌طرفي پيروي مي‌كند، اما جنگ جهاني دوم از ماهيت سياست و اهداف استعماري آن كشور پرده برداشت. در اين سال، انگليس اجازه داد تا انتقال صهيونيست‌ها به فلسطين ادامه يابد. در دسامبر 1944م، كميته مركزي حزب كارگر انگليس، ضمن جلسه فوق‌العاده‌اي در لندن، اعلام كرد:
«تبديل فلسطين به كشوري يهودي و بيرون راندن مردم عرب‌ آن به كشورهاي مجاور لازم و ضروري است.»
و سرانجام در سال 1946م، هنگامي كه حكومت انگليس اطمينان پيدا كرد كه زمينه لازم در مجامع بين‌المللي براي تأسيس دولت يهودي در فلسطين آماده شده است، با تفاهم و همدستي آمريكا و جنبش جهاني صهيونيسم مسأله را در سازمان ملل متحد، براي يافتن راه حلي مطرح كرد. به اين ترتيب بود كه قطعنامه تقسيم فلسطين درتاريخ 29 نوامبر 1947 م صادر شد. وقتي در مجمع عمومي سازمان ملل متحد درباره تقسيم فلسطين رأي‌گيري مي‌شد،‌انگليس، علي‌رغم داشتن نقش اول و اصلي در طراحي و زمينه‌سازي تقسيم و سپس اجراي آن، رأي ممتنع داد. زيرا اطمينان داشت كه اين طرح اكثريت آراي لازم را به دست خواهد آورد. انگليس اين موضع‌گيري را براي فريب عرب‌ها و مسلمان‌ها اتخاذ كرد، تا به آنها بقبولاند كه در جنايت تقسيم فلسطين دست نداشته است.
پس از آن كه انقلاب فلسطين بر ضد طرح تقسيم شروع شد، انگليس با سرعت هر چه تمامتر نيروهاي مسلح خود را در فلسطين به كمك صهيونيستها فرستاد، تا از انقلاب جلوگيري كند، نيروهاي انگليس، همواره براي حمايت كاروانهاي صهيونيستي با آنها همراه مي‌شدند و اسلحه و مهمات براي صهيونيستهايي كه در بيت‌المقدس و ساير جاهاي ديگر محاصره شده بودند، مي‌فرستادند. اين نيروها،‌ همراه با نيروهاي «هاگانا» و ديگر سازمانهاي مخفي تروريستي صهيونيستي در مقابله با عربها شركت مي‌كردند.
انگليس براي آنكه جنبش صهيونيسم بتواند به موقع تشكيل دولت اسرائيل را اعلام كند، تاريخ خروج خود از فلسطين را تا 14 مي 1948 م جلو انداخت. هدف از اين اقدام آن بود كه هر نوع مقاومتي كه از طرف اعراب در برابر نقشه‌هاي آن صورت مي‌گيرد، به كلي سركوب شود و هرگونه مخالفتي را از بين ببرد و ريشه مبارزه عليه هجوم صهيونيستها را بخشكاند.
از سال 1897 تا1948 (تأسيس اسرائيل) در مجموع 22 كنگره صهيونيستي برگزار گرديد كه در هر كدام از اين كنگره‌ها كه نقش پارلمان دولت صهيونيستي را داشت، تصميمات اساسي و قوانين مهمي تصويب گرديد.
در جريان كنگره بيست و دوم (1946) در شهر بال سوئيس، «برنامه بالتيمور» (محور سياست صهيونيستي) تدوين گرديد. اين برنامه، تشكيل دولت يهودي را كه هدف اصلي بيانيه بالفور (قول مساعد انگلستان براي تشكيل دولتي يهودي در فلسطين) و سند قيموميت است و همچنين تشكيل يك ارتش يهودي و برداشتن هرگونه محدوديتي براي خريد زمين در فلسطين توسط مؤسسات صهيونيستي را تضمين مي‌كند.
شوراي عمومي صهيونيستي با تشكيل كميته اجرايي، «ديويد بن‌گوريون» را به عنوان رياست اين كميته منصوب كرد. بن‌گوريون تلاش صهيونيست‌ها را براي تشكيل دولت يهودي رهبري كرد. سرانجام در روز 14 مي 1948 يعني اندكي بعد از به رسميت شناخته شدن حضور صهيونيستها در فلسطين توسط سازمان ملل و كمي بعد از كشتار ديرياسين، درست يك روز قبل از اتمام قيموميت انگلستان بر فلسطين، بن‌گوريون، تأسيس دولت اسرائيل را اعلام نمود و نخستين كابينه اين دولت را به رياست خود تشكيل داد.

پي نوشت :

1. بالفور از 1902 تا 1905 نخست‌وزير و از 1916 تا 1919 وزير امور خارجه انگلستان بود.
2. پيمان سايكس پيكو در 18 مه 1916 ميان «سايكس» و «پيكو» وزيران خارجه انگليس و فرانسه به امضا رسيد و بخش اعظم خاورميانه به حوزه نفوذ آنان تقسيم شد.

منبع: زيتون سرخ - شماره ويژه نشريه فرهنگسراي انقلاب