ولفگانگ پرینز از بخش شناخت و عصب شناسی مؤسسه ماکس پلانک در مونیخ، برخلاف نظر نویسندگانی که بیانیه مغزپژوهان را نوشتند، معتقد است که فاصله زیادی مانده است تا ثابت کنیم که بر مبنای مغزپژوهی تصور «ما» از آدمی تضعیف می شود. او بنابراین استدلال می کند که مانند زیبایی فوگ باخ تصویر آدمی نیز از هر گونه تقلیل و ساختارشکنی مصون می ماند. به هر حال آنچه که بدون شک باید مورد تجدیدنظر قرار بگیرد طبیعت‌گرایی Naturalism است که چنین تصویری از آدمی و نیز تصور بسیاری از مغز پژوهان را شکل می دهد اما درباره ی آن تأمل چندانی نشده است. آدمیان همان چیزی هستند که هستند اما نه فقط به واسطه ی طبیعت شان، بلکه پیش از هر چیز به واسطه ی فرهنگشان این گونه اند و بنابراین کاملا در ژرف ترین ریشه های تحقیق شناخت و عمیق ترین زوایا و پیچیدگی های مغز خود قرار دارند. بنابراین اگرچه مغزپژوهی مسلما در این مورد کاربرد فراوان دارد اما همه چیز نیست. به هر تقدیر مغزپژوهی نمی تواند به عنوان شیوهی جدید هدایت امور انسانی به کار رود، اگرچه علاقه بسیاری به این امر دارد.» پرینز در یکی از گفتگوهایش حتی با صراحت بیشتری می گوید: زیست شناسان می توانند عملکرد مغز را از نظر شیمی و فیزیک توضیح دهند، اما کسی تاکنون ندانسته است که تجربه ی این فعل و انفعالات چگونه پدید می آید و مغز چگونه معنا را ایجاد می کند.»
 
پیتر بیری Peter Bieri فیسلوف اهل برلین ادعای ابطال تجربی اختیار را «متافیزیک کمی ماجراجو» می نامد: «همه میدانند که ترکیب مادی یک نقاشی برای ترسیم زیبایی کافی نیست. به همین معنا مکانیک عصب شناختی مغز نیز برای وجود یا نبود آزادی کافی نیست. در مغز خبری از جبر و اختیار نیست. مغز به لحاظ منطقی جای درستی برای این ایده نیست. اراده ی ما آزاد است به شرطی که داوری ما را دربارهی چیزی که به درستی خواسته شده است، کنترل کند و در صورتی که داوری و اراده از هم جدا شوند، اراده آزاد نخواهد بود.»کسی که با یک محدودیت تحمیل شده در معرض جبر على قرار دارد» یا به عبارتی در معرض یک علت گریزناپذیر است، در واقع آزاد نیست.توماس بکهایم Thomas Buchheim فیلسوف اهل مونیخ دربارهی ارسطو اظهار می دارد که آدمیان بیشتر کارهایشان را به واسطه ی مغزشان انجام می دهند: «می توان گفت اگر چه دستم به گوش دیگری سیلی میزند، اما در واقع این من هستم که سیلی میزنم. همچنین مغز من نیز تصمیم می گیرد اما در اصل تصمیم گیرنده خود من هستم..... وقتی من به وسیله ی مغزم می اندیشم، مغز به جای من فکر نمی کند.» در حالی که فعالیتهایی همچون سرفه کردن، عرق کردن و خواب دیدن غیرارادی و اغلب ناآگاهانه هستند، اثبات یک برهان ریاضیاتی فقط آگاهانه نیست (آن طور که سینگر فکر می کند بلکه «در آگاهی نیز تصدیق می شود (به نحو ایجابی حکم می شود و به این ترتیب این عمل دانسته یا ارادی است»  و این تصمیم توسط مغز (عینیت بخشیدن غلط) یا حتی شبکه ی اعصاب» گرفته نشده است. شخص، من تصمیم گیرنده است. بنابراین اگر همچون سایر آدمیان از اعمال خود احساس ندامت کنیم، پس لاجرم باید بگوییم که همچون تمام آدمیان نیز آن اعمال را مرتکب شده ایم.»
 
رینهارد براند  Rinhard Brandt فیلسوف حقوق اهل ماربورگ در مقابل تصور اولویت ماده یا مغز این نظریه را ضابطہ بندی کرد: «هیچ کس نتوانسته و نخواهد توانست که در سلولهای مغز و در سیناپس ها معادل داوری و على الخصوص معادل انکار را کشف کند... مغز هرچند پویا و آزادمنشانه شبکه شده باشد، تا زمانی که شکل گیری داوری با درک و مخصوصا انکار، کشف نشده است، نمی توان روح را از طریق فرآیندهای مغزی استنتاج کرد.» دتلوف لینک Detlev B.Linke فیلسوف و عصب شناس اهل بن در نوشته ای تحت عنوان آزادی و مغز»  نشان داد که خلاقیت نقش تعیین کننده ای در اندیشه و رفتار آدمی دارد و در خلاقیت است که آزاد می اندیشد و رفتار آدمی آشکار می شود.
 
به بحث پیتر بیری برگردیم. یورگن هابرماس در این باره تمایز آشکاری بین علل و مبانی قائل می شود: «کسی که با یک محدودیت تحمیل شده در معرض جبر على قرار دارد» یا به عبارتی در معرض یک علت گریزناپذیر است، در واقع آزاد نیست. اما کسی که «در معرض جبری چاره شدنی با یک برهان بهتر» قرار دارد و با دلایل خاص درباره ی عملش تصمیم می گیرد، آزاد است. خم کردن دست یا انگشت به تحریک آزمایشگر در چارچوب تعهد اخلاقی، یک فعل آزاد نیست. تعهد اخلاقی همواره محصول درهم تنیدن پیچیدهی تأمل دربارهی معانی، عواقب، تدابیر و موانعی است که باید مورد ارزیابی قرار گیرند. رابطه ی بین افراد که مرکز توجه هابرماس و گفتمان اخلاق او است، «رخداد کور طبیعت» نیست آن طور که مسیر خود را پشت سر فاعل طی کند. روح انسانی در نوزاد، تنها در تعامل اجتماعی و از طریق همکاری و تعلیم تکامل می یابد. در این مرتبه روح به هیچ وجه تنها در ید اختیار مغز نیست بلکه به تمام شخصیت انسانی «تجسد» می دهد. ممکن است خود یک ساختار اجتماعی باشد اما این به این معنا نیست که یک توهم است. اینجا جنبه‌ی دیگری هست که حائز اهمیت است.
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395