حرف زدن درباره‌ی دکتر چمران، یکی از سخت‌ترین کارهای دنیاست. به طور کل، حرف زدن درباره‌ی آدم‌های بزرگ، خیلی سخت است که شهید چمران هم یکی از آن‌هاست. اگر هزار فیلم درباره‌اش بسازند یا هزار کتاب درباره‌اش بنویسند، باز هم نمی‌شود حتی گوشه‌ای از زندگی او را نشان داد.

دکتر چمران سال 1311 در محله‌ی سرپولک تهران، جایی نزدیک بازار آهنگرها به دنیا آمد. در تهران درس خواند و به دانشگاه رفت و سال 1336 از دانشگاه فنی تهران در رشته‌ی الکترومکانیک مدرک خود را گرفت. یک سال بعد برای ادامه‌ی تحصیل به آمریکا رفت؛ آن جا هم از شاگردهای نمونه بود.

دکتر چمران همیشه دلش با اهل بیت علیهم السلام بود و هرجا که بود دلش برای اسلام و اهل بیت می‌تپید. همان سال‌های کودکی و نوجوانی‌اش که در ایران بود، به جلسات درس قرآن می‌رفت. بعدها هرکجای دنیا بود رشته‌ی محبت خودش را از عشق به دین و بزرگانش جدا نکرد؛ فرقی نمی‌کرد در مصر باشد یا جنوب لبنان، ایران باشد یا آمریکا؛ نماینده‌ی مجلس باشد یا وزیر جنگ؛ هرجا بود دلش با مردمش بود و امامان معصوم علیهم السلام.

می‌گویند اولین بار که شهید چمران رفته بود نجف اشرف پابوس امام علی علیه‌السلام یک روز طول کشید تا خودش را به صحن و حرم متبرّک برساند. وقتی به نجفِ اشرف رسیده بود، انگار شعله‌ای از درون، تمام روح و جانش را می‌سوزاند؛ به شدّت گریه می‌کرد و هرکار می‌کرد نمی‌توانست خودش را به ضریح برساند. یک شب تا صبح داخل صحن بود و راز و نیاز می‌کرد تا توانست خودش را به ضریح امام برساند.

دکتر چمران بعد از این که درسش را در آمریکا تمام می‌کند، به مصر و از آن جا هم به جنوب لبنان می رود تا کمک حال شیعیان مظلوم آن منطقه باشد، به آن‌ها کمک می‌کند تا مسلح شوند و آموزش‌های نظامی به‌ آنان تعلیم می‌دهد. یک بار وقتی رژیم صهیونیستی با تانک و کُلی نیرو به جنوب لبنان حمله می‌کنند، با 45 نفر از یاران خودش جلوی آن همه تانک و نیرو می‌ایستد و آن ها را از جنوب لبنان بیرون می‌کند.

شهید چمران با پیروزی انقلاب اسلامی به وطن برمی‌گردد و همه‌ی تجربیات خود را در اختیار انقلاب نوپای مردمی می‌گذارد. او در آن روزهای شروع جنگ که در شهر اهواز حتی یک نانوایی هم باز نبود، یک مرکز تحقیقاتی راه می‌اندازد و اولین زیردریایی ایرانی را طراحی می‌کند؛ ماشین‌های زرهی می‌سازد و سازمان جنگ‌های نامنظم را راه اندازی می‌کند.

در تاریخ انقلاب اسلامی و جنگ، هرجا نگاه کنی رد پایی از رشادت‌های شهید چمران هست. وقتی ضد انقلاب‌ها شهر پاوه را گرفته بودند، دکتر چمران با بالگرد به قلبِ محاصره می‌زند و آن شهر را نجات می‌دهد. آوازه‌ی شهید چمران در شهر سوسنگرد هم پیچید. شهر داشت سقوط می‌کرد و دشمن دیگر رسیده بود به شهر. دکتر چمران تمام نیروهایش را می‌فرستد عقب؛ خودش می‌ماند و یکی از هم‌ رزم‌هایش و با هم جلوی دشمن می‌ایستند و اجازه ی پیش‌روی به آن‌ها نمی‌دهند. شرایط سختی بود، شهید چمران زخمی می‌شود، دوستش کنار دستش شهید می‌شود؛ ولی باز کوتاه نمی‌آید و با آن حال دشمن را عقب می‌کشاند و حتی یکی از ماشین‌های آنان را هم به غنیمت می‌گیرد و با همان، خودش را به بیمارستان می‌رساند.

دکتر چمران توی لبنان با خانم غاده ازدواج می‌کند. خانم غاده در یکی از خاطرات‌شان می‌گویند: «روزهای اوّلی که با ایشان آشنا شده بودم این قدر شیفته ی شخصیت و روح بزرگ ایشان شده بودم که تازه بعد از دو ماه متوجه ظاهرشان شدم.» می‌بینید فقط مردهای بزرگ این جوری‌اند ها!

همسر دکتر چمران در یکی دیگر از خاطراتش می‌گوید: «آن شب تنها شبی بود که دکتر آمد بالای سرم و بیدارم کرد. چشمانش خیس از اشک بود. ضبط صوتی هم توی دست‌هایش بود. به من گفت که صدایش را ضبط کنم. گریه می‌کرد و می‌گفت: من برای یتیم‌های جنوب لبنان می‌سوزم، برای زن‌های غریب و تنها می‌سوزم، برای آوارگان بمب‌های اسرائیل می‌سوزم... و در آخر هم گفته بود: خدایا! من دیگر طاقت ندارم، نمی‌توانم این جا را تحمل کنم، دنیا دیگر جای من نیست، راحتم کن و اجازه بده بروم. دکتر چمران سه روز بعد از این ماجرا شهید شد.»

یکی از هم‌رزمان شهید چمران، خانمی است به اسم امینه وهاب‌زاده. این خانم شیرزنی است؛ امدادگر و تک‌ تیرانداز بوده و حتی آرپی‌جی زن. حالا هم یکی از هزاران جانبازی است که دیگر با دردهایش رفیق شده. امینه خانم می‌گوید: «دکتر همیشه به عیادت مردم جنگ زده و خانواده‌ی شهدا می‌آمد، برای‌شان حرف می‌زد و همیشه‌ دلگرم‌ شان می‌کرد و هرچه داشت با آن‌ها قسمت می‌کرد و در سخت‌ترین شرایط هم نماز اول وقتش را ترک نمی‌کرد. وقتی دکتر مشغول نجوا با خدایش می‌شد، کل نیروها آرام می‌شدند و بعد هم کلی انرژی می‌گرفتند.

لحظه‌ی شهادت دکتر، خیلی سخت و نفس‌گیر بوده. وقتی ایرج رستمی - فرمانده‌ی نیروهای دهلاویه - به شهادت می‌رسد، دکتر چمران خیلی ناراحت می‌شود و با یکی از بچه‌های همراهش می‌رود آن جا؛ فرمانده‌ی جدید را معرفی می‌کند و با حرف‌هایش امید را می‌نشاند به دل رزمندگان اسلام، سپس در راه برگشتن و سرکشی به مناطق مختلف، ترکش خمپاره‌ی دشمن به ایشان اصابت می کند و شهید می‌شود. این دنیا برای آدم‌هایی مثل شهید چمران خیلی کوچک است.

نویسنده: مرتضی فرجی