گرچه امام جواد (ع) درسن پایین به امامت رسید ولی همانند سایر امامان علیهم السلام از امتیاز اعلمیت برخوردار بود و با داشتن علم لدنی در جایگاه بی‌نظیر علمی در عصر خویش قرار داشت. پادشاهان بنی‌عباس کوشش کردند با وادار نمودن دانشمندان و افراد عادی به طرح سخت‌ترین پرسش‌ها از امام جواد (ع)، شخصیت علمی آن حضرت را متزلزل نمایند ولی امام به زیبایی تمام پرسش‌های پیچیده معاصران را پاسخ داد و این نقشه منحرفان را خنثی نمود. در همین مناظرات و گفتگوهای علمی بود که برتری علمی امام بیشتر آشکار گردید.

عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود، نقل می‌کند که ذرقان گفت: روزی دوستش (ابن ابی دؤاد) از دربار معتصم عباسی برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید.

گفتم: چه شده است که امروز این چنین ناراحتی؟ گفت: در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا (امام جواد (ع)) جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید. پرسیدم چگونه؟ گفت: سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود.

خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید. عده‌ای از فقها حاضر بودند، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند و محمد بن علی الرضا را هم خواست. خلیفه از ما پرسید: حد اسلامی چگونه باید جاری شود؟

من گفتم: از مچ دست باید قطع گردد. خلیفه گفت: به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم. بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند.

یک دسته از علماء گفتند: باید دست را از مرفق برید. خلیفه پرسید به چه دلیل؟ گفتند: به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است: ... و ایدیکم الی المرافق. و این آیه نشان می‌دهد که دست دزد را باید از مرفق برید.

دسته دیگر گفتند: دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می‌شود. و چون بحث و اختلاف پیش آمد، خلیفه روی به حضرت ابوجعفر محمد بن علی کرد و گفت: یا اباجعفر، شما در این مسأله چه می‌گویید؟

آن حضرت فرمود: علمای شما در این باره سخن گفتند. من را از بیان مطلب معذور بدار. خلیفه گفت: به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید.

حضرت جواد فرمود: اکنون که من را سوگند می‌دهی پاسخ آن را می‌گویم. این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست. حد صحیح اسلامی آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد.

خلیفه پرسید: چرا؟ امام (ع) فرمود: زیرا رسول الله (ص) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود: پیشانی، دو کف دست، دو سر زانو، دو انگشت ابهام پا و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمی‌ماند و در قرآن کریم آمده است "و ان المساجد لله ..." سجده گاه‌ها از آن خداست، پس کسی نباید آنها را ببرد.

معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع) قطع کردند.

ذرقان می‌گوید: ابن ابی‌دؤاد سخت پریشان شده بود‌ که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است. سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت: یا امیرالمؤمنین آمده‌ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری می‌گویم. معتصم گفت: بگو. ابن ابی دؤاد گفت: وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می‌دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی، همه بزرگان کشوری و لشکری حاضر هستند، حتی خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی که در حضور تو می‌شود هستند و چون می‌بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد، کم کم مردم به آن حضرت توجه می‌کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می‌گردد ‌و پایه‌های قدرت و شوکت تو متزلزل می‌گردد .

این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد. این روش را -قبل از معتصم- مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع) به کار می‌برد، چنانکه در آغاز امامت امام نهم مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود، خواست تا از امام (ع) پرسشهایی کند، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع) ضربتی وارد کند. اما نشد و امام از همه این مناظرات سربلند درآمد.
 
روزی از آنجا که "یحیی بن اکثم" به اشاره مأمون می‌خواست پرسش‌های خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد و امام جواد (ع) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد. مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می‌خواهد بپرسد. یحیی که پیرمردی سالمند بود، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع) گفت: اجازه می‌فرمایی مسأله‌ای از فقه بپرسم؟ حضرت جواد فرمود: آنچه دلت می‌خواهد بپرس.

یحیی بن اکثم پرسید: اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند؟ حضرت جواد (ع) فرمود: آیا قاتل صید محل بوده یا محرم؟ عالم بوده یا جاهل؟ به عمد صید کرده یا خطا؟ محرم آزاد بوده یا بنده؟ صغیر بوده یا کبیر؟
اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج؟ یحیی دچار حیرت عجیبی شد. نمی‌دانست چگونه جواب گوید.

سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست. درباریان به یکدیگر نگاه می‌کردند.

مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی که بر مجلس حکمفرما بود روی به بنی عباس و اطرافیان کرد و گفت: -دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد. باری، موقعیت امام جواد (ع) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد.


منبع: سایت ستاره