همه افکار منفی دارند و هر کسی گاهی افکار منفی خود را باور می کند. اما همه دچار اضطراب، افسردگی و ناراحتی هیجانی پایدار و مداوم نمی شوند. پرسش مهم این است: چه چیزی افکار را کنترل کرده و تعیین می کند که آیا فرد می تواند خود را از شر این افکار منفی رها سازد یا این که در دام ناراحتی عمیق و مداوم گرفتار می شود؟
 
فرضیه فراشناختی Metacognitive Therapy  و  فراشناختها مسئول کنترل سالم و ناسالم ذهن هستند. به علاوه، این اثر بر این اصل استوار است که آنچه هیجانها و نحوه ی کنترل آنها را تعیین می کند، نه «چیستی» افکار فرد (به چه فکر می کند)، بلکه چگونگی تفگر فرد است. تفگر را می توان به ارکستر بزرگی تشبیه نمود که نوازندگان و آلات موسیقی زیادی در آن حضور دارند. برای تولید یک پیش درآمد قابل قبول، وجود دفتر نت و رهبر ارکستر ضروری است. فراشناخت به مثابهی دفتر نت و رهبر پشت تفکر است. فراشناخت، کاربرد شناخت دربارهی شناخت است. فراشناخت فراورده ها و فرایندهای آگاهی را پایش (نظارت)، کنترل و ارزیابی می کند.
 
برای بسیاری از ما، تجربه ی ناراحتی هیجانی، گذرا و کوتاه مدت است، چون راههای مقابلهی انعطاف پذیر با عقاید منفی ساخته ی ذهنمان (مانند افکار و باورها) را آموخته ایم. رویکرد فراشناختی بر این باور است که افراد به این دلیل در دام ناراحتی هیجانی گرفتار می شوند که فراشناختهای آنها به الگوی خاصی از پاسخدهی به تجربه های درونی منجر می شود که موجب تداوم هیجان منفی و تقویت باورهای منفی می شود. این الگو «سندرم شناختی توجهی » cognitive attentional syndrome (CAS) خوانده می شود که شامل نگرانی، نشخوار فکری، توجه تثبیت شده و راهبردهای خود تنظیمی یا رفتارهای مقابله ای ناسازگارانه است. گوشه ای از این الگوی مخرب را می توان در پاسخ یکی از بیماران اخیر من مشاهده کرد. از این بیمار پرسیدم: مهم ترین چیزی که در جریان درمان فراشناختی افسردگی آموختید، چیست؟» او پاسخ داد: مشکل اصلی من این نیست که افکار منفی درباره ی خودم دارم، مشکل اصلی نحوهی پاسخ دهی من به این افکار است، دریافتم که عملکرد من مانند ریختن بنزین روی آتش است. «من قبلا متوجه این فرایند نبودم.» این بیمار متوجه شد که پاسخهایش به افکار منفی خود، ناخواسته به شکل گیری سبک تفکر ناسازگارانهای منجر شده بود که خود انگارهی منفی او را تقویت می کرد. رویکرد درمان شناختی- رفتاری سنتی به اختلال روانشناختی بیان می کند که این رویدادها نیستند که موجب مشکلات روانشناختی می شوند، بلکه شیوهی تفسیر این رویدادها باعث بروز مشکلات می شود. درمان شناختی- رفتاری با معانی که افراد به تجربه های خود نسبت می دهند، سرو کار دارد.در ادامه ی همین فصل به ماهیت این فرایند خواهیم پرداخت.درمان فراشناختی (MCT) بر این اصل استوار است که فراشناخت برای درک نحوهی عملکرد شناخت و نحوهی تولید تجربه های هشیارانه ی ما دربارهی خودمان و جهان اطرافمان بسیار مهم است. فراشناخت چیزهایی را که به آن توجه می کنیم و نیز اطلاعاتی را که وارد هشیاری ما می شوند، تعیین می کند. هم چنین فراشناخت ارزیابی های ما را شکل می دهد و بر انواع راهبردهایی که برای تنظیم افکار و احساساتمان به کار می بریم، اثر می گذارد. برآیند بحث ما در سرتاسر این کتاب آن است که فراشناخت تأثیر اساسی بر باورها و تفکر دارد و پایه و اساس تجربه های هیجانی عادی و غیر عادی و هشیار ما را تشکیل می دهد.
 
فرض بنیادی درمان های شناختی- رفتاری cognitive-beavioural therapy (CBT) ستتی مانند نظریهی طرحوارهای بک(بک، ۱۹۶۷ ، ۱۹۷۶ ) و درمان عقلانی- هیجانی- رفتاری rational-emotive behavior therapy (REBT : الیس، ۱۹۶۲؛ الیس و هارپر، ۱۹۶۷، ۱۹۷۶) آن است که اختلال یا سو گیری در تفگر موجب اختلال روانشناختی می شود. هر دوی این رویکردها بر نقش محوری باورهای ناکارآمد تأکید می نمایند. درمان فراشناختی به عنوان یک اصل کلی با این دیدگاه موافق است و همین امر آن را در زمرهی درمان های شناختی قرار می دهد. با این حال، فرق آن با رویکردهای قبلی در توجه به سبک خاص تفکر و انواع باورهایی است که نظریه های دیگر به عنوان علت اختلال روانشناختی بر آنها تأکید نمی کنند. سبک تفکر مورد تأکید درمان فراشناختی، تحریف های شناختی مانند معیارهای مطلق گرا یا تفگر سیاه و سفید نیست. سبک مورد توجه درمان فراشناختی، سندرم شناختی- توجهی (CAS) است که با درگیری افراطی در تفکر کلامی مداوم و مشغولیت ذهنی به شکل نگرانی و نشخوار فکری مشخص می شود. این وضعیت با سوگیری توجهیه خاص که در آن توجه فرد بر تهدید متمرکز می شود، همراه است. باورهایی که در درمان فراشناختی حایز اهمیت هستند، شناخت های معمولی مورد توجه در درمانهایی شناختی رفتاری و عقلانی- هیجانی- رفتاری، دربارهی جهان، خود جسمانی و خود اجتماعی نیستند، بلکه باورهای فرد دربارهی تفگر (باورهای فراشناختی metacognitive beliefs) هستند.
 
رویکرد درمان شناختی- رفتاری سنتی به اختلال روانشناختی بیان می کند که این رویدادها نیستند که موجب مشکلات روانشناختی می شوند، بلکه شیوهی تفسیر این رویدادها باعث بروز مشکلات می شود. درمان شناختی- رفتاری با معانی که افراد به تجربه های خود نسبت می دهند، سرو کار دارد. این دیدگاه فرض می نماید که مشکلات روان شناختی نتیجهی نگرش های تحریف شده و نادرست فرد نسبت به خود و جهان است. از این رو درمان شناختی- رفتاری به تغییر محتوای افکار و باور شخص درباره ی درست بودن این محتوا می پردازد. در مقابل، درمان فراشناختی با شیوه ی تفگر افراد سرو کار دارد و معتقد است که مشکلات افراد، محصول سبک تفکر انعطاف ناپذیر و تکراری در واکنش به افکار، احساسات و باورهای منفی است. این رویکرد درمانی بر تغییر این سبک پردازشی غیر مفید تأکید می کند. رویکرد فراشناختی تأکید می نماید که هر گونه چالش با موضوعات شناختی (محتوا)، به طور انحصاری در سطح فراشناختی رخ می دهد. برای مثال اگر بیمار افسرده ای را که معتقد است من بی ارزش هستم» در نظر بگیریم، درمانگر شناختی- رفتاری با طرح این سؤال که «چه شواهدی برای این طرز فکرتان دارید؟» به مبارزه با این مسأله می پردازد. در مقابل، درمانگر فراشناختی می پرسد: «در ارزیابی میزان ارزشمندی خود، چه نمره ای به خودتان می دهید؟».
 
منبع: راهنمای علمی درمان فراشناختی اضطراب و افسردگی،آدریان ولز، دکتر شهرام محمد خانی، انتشارات ورای دانش، چاپ دوم، طهران 1390