تاملي در مفهوم هويت

نويسنده: امير فرخ ‌پيام




هويت از جمله مفاهيمي است كه از ديرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته و از جنبه‌هاي گوناگون قابل بررسي است. در اين مقاله سعي شده كه از منظرهاي گوناگون و متفاوت اين مفهوم مورد مطالعه قرار گيرد.
به عبارت كلي، هويت هر چيز آن را مشابه و متفاوت از ديگر اشيا و چيزها معرفي مي‌كند.
در منطق رابطه همانستي به صورت رابطه‌اي كه ميان يك شيء و خودش برقرار است، تعريف مي‌گردد. به عنوان مثال x برابر y مي‌باشد، اگرx همانy باشد. هويت (identity) يا همان اصل همانستي داراي ويژگي‌هاي تقارن، جابه‌جايي‌پذيري، تراگذاري و بازتابندگي است.
ويژگي بازتابندگي بيان مي‌دارد كه x=x است.
در ويژگي تقارن، اگر x=y باشد ، لذا y=x است.
در حالت تراگذري اگر x=y وy=z باشد ، پس x=z است.
مطابق اصل جايگزيني اگر x=y باشد ، آنگاه ويژگي‌هاي گوناگون آنها را مي‌توان با يكديگر جايگزين كرد.
بر اساس اصل همانستي، هرگاه چيزي مثلاx در موقعيت‌هاي متفاوت، همان x بماند به گونه‌اي كه هميشه به صورت همان x قابل شناسايي باشد، آن چيز داراي هويت x است. معمولا همانندي يا هويت را به 2 صورت هويت يا همانندي كيفي (qualitative) و همانندي كمي (مقداري) (numerically)درنظر مي‌گيرند. همانندي مقداري، رابطه‌اي است كه هر چيزي با خودش دارد و با ديگري ندارد. اين مفهوم بنا به قانون لايپ نيتز به صورت زير قابل بيان است:
اگرx باy برابر باشد، آنگاه متعلقاتx نيز همان متعلقات y هستند. يا به عبارت ديگر، هر چيز درست براي x براي y نيز درست است. همانندي كيفي شامل مشابهت و اشتراك بعضي ويژگي‌ها در ميان اشيا يا اشخاص مي‌شود. به عبارتي، همانندي كمي همان همانندي مطلق و كامل است كه مي‌توان آن را به هويت آن چيز تعبير كرد.
به اين معنا هويت كامل هر چيز يا شيء داراي اصالتي ثابت است و به موجب اين اصل است كه تمام آفريدگان خلقت و هستي داراي وجود يگانه و مخصوص به خود هستند و تجربه زندگي آنها به دليل همين ويژگي در آنها متحقق است. به بيان ديگر، هويت مطلق هر چيز را مي‌توان به واقعيت وجودي آن چيز تعبير كرد.
همانندي كيفي به گونه‌اي ديگر مي‌تواند ميان چيزهاي مختلف (با هويت‌هاي گوناگون)‌ در مهم‌ترين ويژگي‌ها به صورت مشترك وجود داشته باشد. مفاهيمي چون هويت اجتماعي، قومي و ملي به مفهوم همانندي يا هويت كيفي مرتبط مي‌شوند. هويت اجتماعي، به احساس مشترك يك گروه مانند اقليت‌هاي قومي و ديني و مجموعه‌هاي كوچك و بزرگ اجتماعي بازمي‌گردد.
وجود صفات يا ويژگي‌هاي مشترك، همه افراد داراي هويت مشترك را به هم وصل مي‌كند. با اين تعريف، هويت يك مفهوم ارتباطي پيدا مي‌كند به اين معنا كه انسان‌ها به وسيله تشابه‌ها و تفاوت‌هايي كه با هم دارند، شناخته مي‌شوند.
به عبارتي مقولاتي چون دين، مذهب، آداب و سنن خانوادگي و اجتماعي، حتي طرز پوشش و مواردي مشابه مصاديقي هستند كه هويت يك جامعه را از جامعه ديگر و يا حتي هويت فرد را از فرد ديگر متمايز مي‌كنند.
در فلسفه، هويت هر چيزي، هستي آن چيز را در قالب فرآيند و مجموعه‌اي از ويژگي‌ها و مشخصات آن چيز كه موجب تمايز آن از ديگر اشيا و چيزها شده و آن را قابل تشخيص و تعريف‌شدني مي‌كند، بيان مي‌كند.
براي يك شيء همانندي با خود آن شيء چه معنايي مي‌دهد؟
اگرx و y داراي هويت يكسان باشند، آيا اين دو بايد هميشه يكي باشند؟
آيا تغييرات صورت پذيرفته طي گذشت زمان براي دو شيء همانند يكسان است؟
در صورت وقوع تغييرات در يك شيء بر اثر مرور زمان، آيا هويت و اصل آن شيء نيز دچار تغيير شده است؟
آيا هويت مفهومي ايستا است يا پويا؟
انسان‌ چيست‌؟ داراي‌ چه‌ ماهيتي‌ است‌؟ نحوه‌ شكل‌گيري‌ و تكوين‌ هويت‌ آن‌ به‌ چه‌ صورت‌ است‌؟ عناصر سازنده هويت‌ آن‌ كدام‌ است‌؟ تاثير گذشت زمان بر هويت آدمي چگونه است؟
جان لاك هويت فردي را بر اساس آگاهي (consciousness) در نظر گرفت و نه بر اساس ذات يا جوهر (substance) چه شامل روح و چه جسم. از نظر لاك روح مي‌تواند ويژگي‌ها و مشخصات گوناگوني داشته باشد و جسم نيز به مرور زمان تغيير مي‌كند، ولي آگاهي فرد از هستي و بودن خودش همواره باقي مي‌ماند.
منظور جان لاك از آگاهي متفاوت از روح است چرا كه ممكن است روح از وجود و ماهيت خودش آگاهي نداشته باشد، در حالي كه با گذشت زمان و تغيير در جسم انسان، آگاهي انسان از ذات خودش تغيير نمي‌كند.
در ديدگاه ديويد هيوم، هويت تركيبي از مفاهيم و مولفه‌هاي متفاوت، مرتبط و پيوسته در تغيير مي‌باشد.
هيوم معتقد بود كه انسان تمايل دارد كه هويت و وجود واحدي با وجود گذشت زمان و تغييرات صورت پذيرفته براي خود قائل شود. از ديدگاه وي مي‌توان تغييرات صورت پذيرفته در انسان را بدون اين‌كه فرد را شخص ديگري در نظر گرفت بررسي نمود و هويت انسان مجموعه يا دسته‌اي از ادراكات متفاوت است كه همواره در حركت و گذر دائمي هستند. لذا مساله اصلي براي هيوم رابطه ميان علل، همجواري و شباهت‌هاي حاصل شده از طريق ادراك است.
فيلسوف آمريكايي ويليام جيمز مي‌گويد آنجا كه من بتوانم بگويم اين من واقعي من است‌، آنجا هويت است.
در نگرش عرفاني تكامل آدمي در صورتي حاصل مي‌شود كه هويتي پويا در مسير آگاهي از اصل خويش كه همان ذات خداوند است داشته باشد با اين حال، نكته اينجاست كه اين من واقعي چگونه شكل گرفته و چگونه به آگاهي از خود رسيده است. آيا اين من واقعي تغيير مي‌كند يا هميشه ثابت است.
نكته‌اي كه بايد بدان توجه داشت و از نظر من بسيار پر اهميت است، تفاوت ميان اصل بودن و هستي فرد يا به عبارت ديگر واقعيت وجودي وي با آگاهي‌هاي حاصل از تجربه و تفكر فرد از خود است.
به عبارتي از همان لحظه ابتدايي شكل‌گيري فرد كه ناشي از تزويج اسپرم‌ها و كروموزوم‌هاي نر و ماده والدين است، اصل بودن فرد شكل مي‌گيرد و بنابر قوانين و يافته‌هاي علم ژنتيك اين موجود شكل گرفته وارث برخي صفات و ويژگي‌هاي پيشيني است كه از پيشينيان او به وي رسيده است. از اين منظر ديدگاه تجربه‌گرايان كه هيچ ذهنيت پيشيني براي فرد در نظر نمي‌گرفتند دچار اشكال مي‌شود. از اين منظر هويت اوليه فرد يا همان واقعيت وجودي وي در همان لحظه پيدايش نطفه شكل گرفته و موجوديتي منحصر به فرد كه همان خود فرد است متولد شده است.
آنچه مسلم است اين هويت يا واقعيت با مرور زمان و با وجود تغييرات صورت پذيرفته در ذهن و جسم و روح فرد، همواره ثابت است و هويت مطلق شخص يا همان هويت يگانه وجود اوست.
به عبارتي، انسان يك وجود هوشمند با هويت وجودي يگانه و منحصر به خود است كه داراي اعمال و واكنش‌هاي دروني و بيروني است كه به نوعي با آنها شناخته مي‌شود و مي‌تواند خودش را به عنوان خودش تشخيص دهد و اين نوع آگاهي از خود در زمان‌ها و مكان‌هاي متفاوت ثابت است. با اين حال، بر اثر تجربيات و مشاهدات فرد از عالم هستي، اين من واقعي شكل ديگري به خود گرفته و به عبارتي به شناختي از خود در رابطه با خود، ديگران و آفرينش مي‌رسد كه اين آگاهي‌ها هم بخشي از هويت وي را مي‌سازند كه مي‌توان از آن به هويت پسيني تعبير كرد. از منظر ديالكتيكي كه دگرگوني را لازمه بودن و حدوث يك چيز مي‌داند نيز آن هويت پسيني است كه دچار دگرگوني شده و با اين حال، در همانندي با واقعيت وجودي يا همان هويت مطلق فرد قرار مي‌گيرد.
به عبارتي، با وجود تغييرات و دگرگوني‌هاي صورت گرفته در آگاهي فرد از خودش، كه همان تغييرات در آگاهي پسين است، اصل بودن آن فرد هيچ‌گاه مورد تغيير واقع نمي‌شود، بلكه اين آگاهي‌هاي جديد به آن واقعيت وجودي فرد پيوسته و شخصيت و هويت آن فرد را شكل مي‌دهند.
با اين حال اصل هستي آن فرد ثابت مي‌ماند. در اين حالت درست است كه اين آگاهي‌هاي تداوم‌يافته و تغيير كرده، همان آگاهي‌هاي قبلي فرد نيست، با اين حال خود واقعيت وجودي فرد همان واقعيت وجودي قبلي است.
ديدگاه مرتبط ديگر با اين تعريف ديدگاه روان‌شناختي اريكسون از هويت است. از ديدگاه وي، هويت فرآيندي مستتر در فرد و فعاليت‌هاي جمعي اوست. آن آگاهي وابسته به خود از ديدگاه وي همان هويت يگانه وجود فرد است كه از ابتداي لحظه شكل‌گيري فرد در درون وي شكل گرفته و در عين حال بخشي از هويت مستتر در فعاليت‌هاي اجتماعي وي ناشي از آگاهي‌هاي اكتسابي او طي گذشت زمان است كه متغير بوده و مربوط به هويت پسيني وي است.
بر اين اساس، هويت يك فرد مي‌تواند موازنه و تعادلي از هويت فردي و اجتماعي وي باشد. همان‌گونه كه فرد شناختي از خود دارد كه اين آگاهي شامل آگاهي از اصل بودن خود و ادراكات و محسوسات حاصل از حواس و تفكرات وي است، اين شناخت هويتي مجزا نسبت به ديگر افراد جامعه براي وي ايجاد مي‌كند.
از طرف ديگر، اين فرد اشتراكات و مشابهت‌هايي با ديگر افراد جامعه نيز دارد كه آنها نيز در شكل‌گيري هويت اجتماعي وي موثرند. بر اين مبنا محيط پيرامون و جامعه نيز در شكل‌گيري هويت يك فرد نقش داشته و بر آگاهي‌هاي فرد از خود و همچنين رفتار و واكنش‌هاي ناشي از اين دريافت‌ها تاثيرگذارند.
از منظر عرفاني، هويت تمام موجودات يگانه است و به ذات باري‌تعالي برمي‌گردد. از اين منظر ايستايي و پويايي هويت نيز جالب توجه است. آن هويت مطلق همان ذات باري‌تعالي است كه منشا هستي و وجود است در حالي‌كه اين ذات براي افراد و موجودات مختلف به صورت‌هاي گوناگوني درآمده كه منحصر به آن فرد يا موجود است.
در اين ديدگاه، تكامل آدمي در صورتي است كه هويتي پويا در مسير آگاهي از اصل خويش كه همان ذات خداوند است داشته باشد و نهايت و فرجام كار زماني است كه به ذات باري‌تعالي بپيوندد و در اين مفهوم است كه بحث وحدت در عين كثرت مطرح مي‌شود. در اين ديدگاه ايستايي هويت جايگاهي ندارد، چرا كه معتقدان به ايستايي هويت، فرد را موجودي متحقق و شكل‌گرفته مي‌دانند كه دگرگوني بر آن متصور نيست.
يكي ديگر از ديدگاه‌هاي مرتبط با اين نظريه، عقيده متصوفه است. آنها 2 نوع من و هويت براي انسان در نظر مي‌گيرند. يكي من پديداري كه محدود و جزئي بوده و ناشي از تعاملات فرد با محيط پيرامون و ادراكات حاصل از تجربيات حسي وي است و ديگري من حقيقي كه حاصل قوه شهود آدمي بوده و نهايتا تكامل و پويايي آن در حركت به سمت ذات نامتناهي باري‌تعالي است.
آنها براي حصول به اين امر بحث گسست و پيوست را مطرح مي‌كنند و معتقدند كه براي دستيابي به هويت حقيقي آدمي بايد از خويش بگسلد و به ذات حق بپيوندد كه طبعا اين امر مستلزم سير و سلوك عرفاني و طي طريق است.
از منظري ديگر، بعضي مادي‌گرايان همچون ماركس، هويت را به صورت يك برساخته طبقاتي در نظر مي‌گيرند. از ديدگاه اينان، تغيير توليد مادي، موجوديت و انديشه آدمي را تغيير مي‌دهد و روابط بين طبقاتي ناشي از اقتصاد آگاهي‌هاي انسان را كه بخشي از هويت وي هستند، شكل مي‌دهد.
مسلم است در عين اين‌كه هر فردي داراي هويت يگانه وجودي مخصوص به خود است با اين حال تعاملات، ادراكات، تفكرات ناشي از تجربيات اكتسابي و آگاهي‌هاي پسيني وي نيز شكل‌دهنده هويت وي هستند كه نهايتا هويت فرد را هويتي پويا و داراي قابليت تكامل مي‌سازند.
به عبارتي، بسته به تفكر و ديدگاه فرد، جامعه و شرايط محيطي و تاريخي، دانسته‌ها و ادراكات فرد از خود و جامعه و پيرامونش كه بخشي از هويت وي را مي‌‌سازد، دچار تغيير شده و ثابت نمي‌ماند با اين حال، واقعيت وجود وي، يا همان هويت يگانه مخصوص به وي، كه بر اساس آن فرد بودن و هستي خويش را تشخيص مي‌دهد ثابت مي‌ماند.
منبع: روزنامه جام جم