اجرای مؤثر درمان فراشناختی (MCT)، مستلزم استفاده از مهارت‌های اساسی fundamental skills متعدد است. درمان فراشناختی بر پایه ی چهار مهارت اساسی استوار است. نخستین مهارت توانایی درمانگر در در کی سطوح مختلف شناخت و جابه جایی بین آنها، یعنی ایجاد تمایز بین فراشناختها و شناخت های معمولی است. مهارت دوم توانایی در شناسایی فرایندهای شناختی ناسازگارانه ای است که به شکل های مختلف مؤلفه‌های سندرم شناختی- توجهی (CAS) را تشکیل میدهند. مهارت سوم استفاده از گفت و گوی سقراطی متمرکز بر فراشناخت metacognitive-focused socratic dialogue است. مهارت چهارم یادگیری اجرای رویارویی مبتنی بر فراشناخت  metacognitive-based exposure است.
 
اجرای درمان فراشناختی مستلزم به کار گیری مهارت‌های متعدد است. تمرین عملی، برای استفادهی مؤثر و کارآمد از این رویکرد بسیار مهم است. نظارت بر آموزش بالینی برای حفظ تمرکز درمان بر عوامل فراشناختی مناسب و کسب سطوح بالاتری از مهارت بسیار مفید است.
 
به طور طبیعی بیمار و درمانگر تمایل دارند که درمان را در سطح شناختی اجرا نمایند. درمانگران شناختی، به منظور تشویق بیمار به توصیف و تحلیل دقیق تر مسایل آن گونه که هستند، معمولا او را به واقعیت آزمایی افکار خود ترغیب می نمایند (بک، راش، شاو و آمری، ۱۹۷۹، ص ۱۵۲). تمرکز اصلی درمان بر بررسی شواهد مخالف افکار بیمار، به منظور آزمودن آنها است. همچنین واقعیت سنجی شامل شناسایی تحریف های شناختی افکار و باورهای بیمار نیز می شود. ممکن است این نوع روش های درمان شناختی- رفتاری استاندارد موجب تغییرات فراشناختی نیز شوند، برای مثال، این روش ها مطمئنا از طریق ثبت روزانه ی افکار خود آیند، به تقویت آگاهی فراشناختی کمک می کنند. اما بیماران به جای انتخاب روش سادهی اجتناب از درگیر شدن در افکارشان (که هدف اصلی درمان فراشناختی است)، در گیر ارزیابی افکار مغایر با واقعیت که یک فرایند مفهومی است، می شوند.
 
اگر درمانگر، رویکرد شناختی- رفتاری را انتخاب کند، با توجه به اینکه در این نوع درمان کار در سطح عینی انجام می شود، جنبه های مهم درمان فراشناختی را از دست میدهد. درمانگر با این فرض که ممکن است فکر یا باور درست باشد، با بیمار متحد می شود. بنابراین، لازم است فعالیت مفهومی conceptu al activity  زیادی برای ارزیابی فکر انجام شود. اگر فکر صحیح باشد، نیروی بیمار و درمانگر باید در جهت حل مسأله معطوف شود. این فرایند تا حدودی نوعی پردازش مفهومی و راهبردهای مقابله ای معطوف به هدف است که بیماران ما از قبل درگیر آن هستند. برای مثال، خانمی که اخیرا به خاطر اضطراب فراگیر تحت درمان بود، سؤال کرد که «من چگونه می توانم تعیین کنم که به کدام یک از نگرانی هایم باید پاسخ دهم و کدام را می توانم نگرانی های تحریف شده تلقی نموده و نادیده بگیرم». درمانگر شناختی احتمالا در سطح شناختی کار می کند و از او می خواهد شواهد مخالف فکرش را مورد توجه قرار دهد، تحریف های شناختی باور خود را بررسی کند و نتیجه گیری های جانشین را مدنظر قرار دهد. اگر درمانگر از این رویکرد استفاده کند، ممکن است مؤثر واقع شوداین شخص و درمانگر به سبک شناختی کار می کردند. متأسفانه، آنها به بحث درباره ی اینکه چگونه می توان واقع بینانه بودن یک نگرانی را ارزیابی کرد و در صورت واقع بینانه بودن فکر، چگونه می توان به شیوهی منطقی با آن مقابله کرد، ادامه دادند.
 
اگرچه درمانگر و بیمار در درمان شناختی- رفتاری به ارزیابی افکار می پردازند که شامل آگاهی فراشناختی و ارزیابی های فراشناختی نیز می شود، اما درمان آشکارا در سطح شناختی (سبک عینی) عمل می کند، زیرا هدف، واقعیت آزمایی شناختهای معمولی است نه ایجاد یا آزمودن فراشناختها. در عوض، درمانگر فراشناختی باید به کار در سطح فراشناختی تغییر جهت دهد. برای مثال، در مورد اختلال اضطرابی توصیف شده در بالا، درمانگر ممکن است بگوید، «ظاهرا معتقدید برای اینکه بتوانید با مسأله مقابله کنید، لازم است دربارهی نگرانی، فکر کنید. اگر تصمیم می گرفتید که دربارهی نگرانی تان کاری انجام ندهید، چه اتفاقی می افتاد؟». این رویکرد می تواند باورهای فراشناختی فرد دربارهی لزوم پرداختن به فعالیت مفهومی مداوم و پیامدهای منفی احتمالی انجام ندادن این کار را آشکار کند که می توان آن را مورد آزمون قرار داد. این نوع پرسشگری، کاملا در سطح فراشناختی اتفاق می افتد و شیوهی تجربهی نگرانی توسط بیمار را تغییر می دهد مثلا به شیوه ی گسلیده (منفصل) و باورهای فراشناختی دربارهی نگرانی را بررسی و اصلاح می کند. در رویکرد فراشناختی، برای ارزیابی واقع بینانه بودن نگرانی های فرد، هیچ گونه تلاشی در سطح شناختی معمولی صورت نمی پذیرد.
 
ماهیت بنیادی کار در سطح فراشناختی آن است که باید بیمار را از سبک ها و فرایندهای تفکر ناسازگارانه آگاه ساخته و مدل ذهنی شناخت و شیوه های تجربه کردن افکار را تغییر دهد. این فرایند چیزی فراتر از آزمودن محتوای افکار و باورها است و مستلزم کنار گذاشتن سبک های فرایندهای  تفگر ناسازگارانه و کار در سطح بالاتر، برای ارزیابی اعتبار باورها دربارهی تفکر است.
 
به عنوان نمونه اجازه دهید مورد مرد جوانی را که باور داشت «آدم معیوبی است»، بررسی کنیم. او در گذشته مورد سوء استفاده قرار گرفته بود و همین را دلیلی برای معیوب یا «فاسد بودن» خود تلقی می کرد. درمانگر شناختی احتمالا در سطح شناختی کار می کند و از او می خواهد شواهد مخالف فکرش را مورد توجه قرار دهد، تحریف های شناختی باور خود را بررسی کند و نتیجه گیری های جانشین را مدنظر قرار دهد. اگر درمانگر از این رویکرد استفاده کند، ممکن است مؤثر واقع شود، اما روش بدیلی برای برقراری ارتباط با باورهای منفی دربارهی خود و خاطرات گذشته ارایه نمی کند.
 
منبع: راهنمای علمی درمان فراشناختی اضطراب و افسردگی،آدریان ولز، دکتر شهرام محمد خانی، انتشارات ورای دانش، چاپ دوم، طهران 1390