حمام

نويسنده:ليلا خيامي




ديروز رفته بودم
من با عمو به حمام
با شامپو سرم را
او شست خوب و آرام
آن وقت کله ام را
در زير دوش برد او
مي ريخت از سر من
کف هاي سبز شامپو
يک ذره از کف آن
بر روي صورتم ماند
سرخورد توي چشمم
آن را چه قدر سوزاند
گفتم عمو، عموجان
کف رفت توي چشمم
آن وقت ريختم زود
هي آب روي چشمم
با خنده گفت عمويم
چيزي نشد عمو جان
آمد براي چشمت
يکدفعه چند مهمان
منبع:ماهنامه فرهنگي کودکان ايران ،پوپک شماره 180