مادرهاي من

مترجم: اليکا يزدان فر




يکي بود يکي نبود.يه خانم شتر مرغ بود. مدتي بود که خانم شتر مرغ روي تخم نشسته بود و منتظر بود جوجه اش به دنيا بيايد. يکدفعه باد شديدي وزيد. خانم شتر مرغ که بلند شده بود چند دقيقه قدم بزند، ديد که باد شديد لانه اش را با خود برد. خانم شتر مرغ نگران شد؛ زيرا نمي دانست چطوري تخم مرغ خود را گرم نگه دارد. در همان موقع متوجه شد آهو خانم از آن جا رد مي شود. از آهو خانم خواهش کرد که مراقب تخم شتر مرغ باشد و روي آن بنشيند و تخم مرغ را گرم نگه دارد تا اين که خانم شتر مرغ براي ساختن يک لانه ي جديد دنبال چوب هاي نازک بگردد. آهو خانم هر چه سعي کرد نتوانست روي تخم شترمرغ بنشيند. آهو خانم پيش آقا فيله رفت و به او گفت که نمي تواند از تخم شتر مرغ مراقبت کند و از او خواست که مراقب تخم باشد تا خانم شتر مرغ برگردد. آقافيله خوش حال شد و رفت پيش تخم شتر مرغ. آقا فيله هم هرکاري کرد موفق نشد روي تخم شتر مرغ بنشيند؛ زيرا فيل سنگين وزن بود و اگر روي تخم مي نشست حتماً تخم ها مي شکست. آقا فيله به سراغ تيک تيک رفت و به او گفت: «تو يک پرنده اي و اين هم تخم پرنده است. پس تو مي تواني روي آن بنشيني تا مادرش برگردد.» تيک تيک روي تخم شترمرغ نشست؛ اما تخم شترمرغ خيلي بزرگ تر از تيک تيک بود. بعد از چند دقيقه دوتا ميمون بازي گوش پيش تيک تيک آمدند و گفتند که مي توانند مراقب تخم شترباشند. بعد از رفتن تيک تيک، آن ها چند تا هندوانه هم آوردند و با تخم شتر مرغ و هندوانه ها توپ بازي کردند. هندوانه ها يکي يکي افتادند و شکستند؛ اما وقتي تخم شتر مرغ در حال افتادن بود يکي از ميمون ها، دمش را حلقه کرد و تخم شتر مرغ تو حلقه افتاد و نگذاشت تخم به زمين بيفتد. ميمون هاي بازي گوش تخم شتر مرغ را همان جا رها کردند و پي بازي شان رفتند. تخم شتر مرغ کم کم در حال ترک برداشتن و شکستن بود. ناگهان ماري از لابه لاي علف ها بيرون آمد و به دور تخم شتر مرغ حلقه زد.
آهو خانم، آقافيله، تيک تيک و ميمون ها کنار برکه در حال آب خوردن بودند که آهو خانم از آقا فيله پرسيد: «راستي تخم شتر مرغ را چه کار کردي؟»
آقا فيله گفت: «سپردم به تيک تيک.»
تيک تيک که در حال خوردن آب بود گفت: «من هم آن را سپردم به ميمون ها.»
ميمون ها گفتند: «ما آن را همان جا رها کرديم.»
همه با نگراني به سوي تخم شتر مرغ دويدند و ديدند فقط يک مار با شکم بادکرده آن جا هست. آقا فيله عصباني شد و گفت: «چرا تخم مرغ را خوردي؟» و با خرطومش دم مار را گرفت و مار را به شدت تکان داد و به او گفت: «زودتر تخم شتر مرغ را پس بده.» ناگهان هندوانه اي از دهان مار بيرون افتاد و آقا فيله با ديدن هندوانه تعجب کرد و از مار به علت اشتباهي که کرده بود عذر خواهي کرد.
مار با دمش به لابه لاي علف ها اشاره کرد و گفت: «جوجه اي که دنبالش مي گرديد آن جاست.» حيوانات ديدند موجودي با دو تا پا که روي سر و تنش را هنوز قسمتي از پوست تخم پوشانده بود، در حال راه رفتن است. همه خوش حال شدند و کم کم بقيه ي تخم هم شکست و سر جوجه شتر مرغ هم پيدا شد. در همان موقع مادر جوجه هم با مقدار زيادي چوب خشک از راه رسيد و از ديدن جوجه اش که به دنيا آمده بود بسيار خوش حال شد؛ اما جوجه شتر مرغ فکر مي کرد آهو خانم، آقافيله، تيک تيک، ميمون ها، مارو خانم شتر مرغ همه مادر او هستند.
منبع:ماهنامه فرهنگي کودکان ايران ،پوپک شماره 180