بابا هرسال به مناسبت روز زن جوری که مامان نفهمد من را صدا ‌می‌زند تا همراه خودش ببرد بازار و برای مامان بزرگ‌‌ها و مامان هدیه بخریم. جالب اینجاست که سلیقه‌ی من و بابا درست مثل هم است و هیچ فرقی با هم نداریم. بعد ‌نمی‌فهمم چرا بابا فکر ‌می‌کند با همراهی من قرار است معجزه‌ خوش سلیقگی اتفاق بیفتد!!! به هرحال امسال هم مثل هرسال رفتیم بازار و مثل هرسال ‌نمی‌دانستیم چه بخریم که مامان‌‌ها را خوشحال کند. بابا همیشه روسری خریدن را دوست دارد آن هم از نوع رنگی اش. من برای مامان گل سر و سنجاق لباس انتخاب ‌می‌کنم از آن‌‌هایی که نگین‌‌های صورتی دارد. شب که به خانه رسیدیم هدیه‌‌های مان را مخفی کردیم تا فردا مامان را غافلگیر کنیم اما من موقع خواب چیز جدیدی به ذهنم رسید. این که تاحالا برای مامان نامه ننوشته ام. بعد فکر کردم الان فرصت خوبی ست که بنشینم و برای مامان یک نامه‌ی معرکه بنویسم، کاری که همیشه دوست دارم. شاید همین نامه بهترین هدیه برای او باشد.

نویسنده: عاطفه جوینی
تصویرساز: محمدصادق کرایی