برچسب ناچسب (قسمت دوم)
در جامعه اسلامی ما آسیبهای گوناگونی وجود دارد و این داستان کوتاه، مشوق وعبرت آموز برای دختران جوان جامعه ما است
و باز نوار ذهنم روزی را به یادم می آورد که در یک گفت وگوی صمیمانه به عزیزی گفتم: چرا؟ گفت: حس میکنم چادر مال عهد بوق است، مال زمان مادر بزرگ ها و قدیمی های جامعه. می گفت: وقتی می بینم مادر بزرگم چادر سرش می کند و آن قدر هم نامرتب وکثیف، از هرچه چادر است بدم می آید! و من یاد افکار خودم می افتم که در این حس همیشه با تو مشترک بودهام و احساست را کاملا درک می کنم. من وقتی میبینم چادر ملعبه دست برخی فاسدان شده است و می بینم چه تحقیرآمیز و به قول تو نامرتب و ژولیده روی آسفالت خیابان کشیده می شود و آشغال ها را جارو می کند، و هنگامی که می بینم افراد بی مایه و تنبل چادر را وسیله راحتی و تنبلی خود می دانند و هر وقت حوصله لباس تمیز و مرتب پوشیدن ندارند، چادر سر می کنند تا نامرتبی خود را پوشش دهند، از هرچه چادر است بیزار می شوم و با خودم کلنجاری سخت می روم و در این جاست که به تو کمی حق می دهم.
اما می دانی! ما، یعنی من و تو که جوان هستیم و به قول تو در قرن بیستم و دوره پیشرفت بشر زندگی می کنیم، مجبور نیستیم مثل مادر بزرگ هایمان یا همه افرادی که بد از چادر استفاده می کنند، چادر به سر کنیم. چادر یا مانتو و روسری و مقنعه ساده اگر به درستی استفاده شود، خودشان زیبایی و متانت دختر است، مایۂ نجابت و پاکدامنی دختر محجبه.
ما می توانیم چادری تمیز و حتی شیک بر سر کنیم. مانتو و روسری ساده اما شیک بر تن کنیم. اسلام با تمیزی و شیکی تعارض و مخالفتی ندارد. اتفاقا روی آن تأکید هم می کند. تصورش را بکنید اگر همه خانم ها و دختران با حجاب و عفیف جامعه ما، تمیز و مرتب حجاب خود را حفظ کنند، چقدر در تبلیغ و جاذبه آن و سالم سازی اخلاقی جامعه مؤثر خواهد بود. و چقدر خوب بود ما یعنی جوانان نسل انقلاب مسئله حجاب و چادر را از نو احیا کنیم. آنگونه زیبا و لطیف از آن بهره بگیریم که بتوانیم اسوه همه زنان به بن بست رسیده جهان باشیم.
و در کنار همه این انگیزه ها، اگر بخواهم صادقانه بگویم، یک انگیزه را از همه قوی تر می دانم. نمی دانم تو با من هم عقیدهای یا نه؟ قوی ترین انگیزه برای بی حجابی یا بدحجابی، تمایل به نشان دادن خویش و جلب توجه دیگران است. دختری که ساعت ها به سر و لباس خود ور می رود و صد قلم آرایش می کند، و با قیافهای مستهجن بیرون می آید، فقط در انتظار جلب نگاه های رهگذران، این همه انرژی مصرف می نماید، و من در تجربه دیدهام، این میل در دخترانی که عقده ها و کمبودهایی دارند بیشتر است.
دخترانی که شخصیت کامل ندارند و همواره احساس حقارت می کنند و دائم توسری خورده اند یا در زندگی با شکست های عمیق روبه رو شده اند و یا کمبود محبت دارند، به جای آنکه راه های مناسبی برای رفع نیازها و جبران کمبودهایشان پیدا کنند، دست به اعمالی نادرست می زنند و خود را در سطح نازلی گرفتار می سازند.
چنین دخترانی از نگاه های خریدارانه لذت می برند، از متلک جوانهای سر کوچه احساس خشنودی می کنند. از به به و چه چه گفتن های عابران کیف میکنند و این چنین خود را خوار و ذلیل در معرض نمایش می گذارند! و من به جرئت می خواهم بگویم، این افراد بیمارند، ناراحتی روحی دارند. کسی که از یک نگاه لذت می برد و برای رسیدن به این لذت با عشوه گری و طنازی خود را به دیگران عرضه می کند، روح و روانش بیمار است.
و من، الان که قیافه تو را مجسم میکنم و یادم می آید که زیر سایبان درخت، خودت را به چه ریخت و قیافه ای ساخته و در کوچه و خیابان به راه افتادی، دعا می کنم که تو، از این دسته آخر نباشی! چه در این صورت تو مریضی! و روان بیمارت تمنای جرعه ای محبت و توجه را دارد! تو راه را گم کرده ای و پا به درون چاهی ژرف و سیاه گذاشته ای و...
یا برای لذت بردن و هوسها و یا اصلا اعتقاد نداشتن به حجاب و یا این که دوست دارند آزاد باشند. حجاب را نمی شناسند و بی حجابی را تمدن و پیشرفت می دانند. تقلید کورکورانه از غرب با چشم و هم چشمی ویا منظوری ندارند و طبق عادت انجام می دهند. البته خودنمایی و جلب توجه دیگران هم شاید از عوامل آن باشد. عامل دیگر ممکن است موقعیت سنی باشد. یا تربیت نادرست عده ای نیز گفته اند: اگر سایه مامانم بالای سرم نباشد، گرمم می شود، دلم می خواهد خنک بشوم. با قیافه چادر و روگرفته، اگر آحیانا رنگ و رویم هم کمی پریده باشد، بی ریخت میشوم، همه می گویند چقدر زشته!
زندگی، رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود جوانی رو عشقه! بی خیال دنیا و زندگی، آخرش که چی!» شما هم برای جوانی از این تعبیرها استفاده می کنید؟ درسته که جوانی دوره شور و حال است، اما آیا این شور و حال، باید در علافی سپری شود؟ جوانی یعنی عشق و عاشقی، یعنی بگو و بخند، یعنی سرعت و ویراژ، یعنی بی خیالی و بی پروایی، یعنی... همش همین! بعد چی؟ زندگی باهمین چیزها معنی میشه؟ آیا لازم نیست به معنای زندگی بیندیشیم؟ چرا باید در زندگی ها همه چیز اتفاقی رخ دهد؟
اتفاقی عاشق می شویم، اتفاقی سیگاری می شویم، اتفاقی به یک جمع یا گروه می پیوندیم، اتفاقی درس می خوانیم و یک روز هم اتفاقی زندگی برایمان جدی می شود. اتفاقی بودن بعضی چیزها بد نیست یعنی اصلا دست خودمان نیست، اما اینکه مسیر زندگی را به اتفاق ها بسپاریم، بالأخره یک جای کار مشکل پیدا خواهد کرد. روزگار سپری می شود و هرزمان چیزی برای خود اهمیت پیدا می کند. زمانی هم می رسد که یافتن معنای زندگی، مهم ترین دغدغه زندگی تلقی می شود.
منبع: دخترانه، مهدی نیک خو، مؤسسه بوستان کتاب،چاپ اول،قم 1393
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}