اساس پرورش دینی در اسلام، رشد و توسعه شخصیت از طریق تقویت عزت نفس برای نزدیکی به منبع عزت است. وسعت دیدی که با پرورش روحیه بزرگواری و کرامت نفس حاصل می شود موجب می گردد، فرد آبرو و اعتبار وارزش والایی برای خود قائل شود و هرگاه ضربه ای حقارت آمیز به وی وارد شود عکس العمل و مقاومت نشان داده و هرگز تن به ذلت و تحقیر شخصیت خویش ندهد. رفتار خوب و کارهای خیر به طور طبیعی در انسان ایجاد احساس کرامت و ارزشمندی می کند.
 
در جریان شناخت ارزشهای والا و انس با آنها، آدمی شخصیتی بالنده و سعه وجودی گسترده ای پیدا می کند و به مرحله ای می رسد که فرد تنها در ارتباط با مبدأ آفرینش احساس آرامش و ارزشمندی می نماید و خود را کم کم به کانون عزت نزدیک می بیند. تزکیه نفس و رعایت تقوا، رفتارها و اعمال انسان را ضابطه مند و الهی می گرداند و در اثر رشد و سعه وجودی، فرد، احساس ارزشمندی و رضایتمندی را تنها در سایه رضایت پروردگار خویش، محقق می داند. این امر گرایش به کارهای خیر را در انسان تقویت نموده و تحمل سختیها و مشکلات را برای دست یابی به ارزشهای متعالی سهل و ساده می گرداند. چنین انسانی ارزش و سعۀ وجودی خود را تنها در ارتباط و پیوند با منبع عزت و رضایت الهی احساس می کند و عزم و اراده خود را فانی در عزم و اراده حضرت حق می داند.
 
همان طور که فهمیدیم، انسان برای رویارویی با محیط و رشد و تعالی خود، نیازمند عزت نفس و دست یابی به اعتماد به نفس و عزم و اراده در انجام دادن کارهاست. کسی که عزت نفس ندارد، برای خویشتن ارزش و اهمیتی قائل نیست و در نتیجه، رفتار معقول و صحیحی از وی سر نمی زند. انسان هر چه در شناخت تواناییها و نقاط قوت و ضعف خود، آگاهی ناقصتری داشته باشد، در تنظیم اعمال و رفتار خویش ناموفقتر است و از فعالیتهای مثبت امتناع می ورزد و از تلاش ذهنی خلاق و بروز استعدادهای بالقوه خویش دور می ماند، و در نتیجه دچار یأس و افسردگی و اختلالات روانی خواهد شد.
 
احساس حقارت و شک و تردید در انجام کارها، موجب زیان دیدن سرمایه وجودی ؛ یعنی کرامت نفس و اعتماد به نفس می گردد و فرد، از حرکت و تلاش باز می ماند و فعالیتش متوقف می گردد و تسلیم حوادث می شود، در نتیجه احساس اضطراب و درماندگی و عدم لیاقت می نماید.
 
مثلا کودک در مقابل برخوردهای محیط و اطرافیان شخصیت خود را به طور مداوم در معرض ارزشیابی دیگران می بیند. اطرافیان با سرزنشها و دخالتهای بی موقع و طرح انتظارات و توقعات بالا او را تحت فشار قرار می دهند، همواره خطاهای او را زیر ذره بین قرار می دهند، این خود به منزله تهدید و تضعیف امنیت خاطر وی می شود. چنین فردی شخصیتی مضطرب پیدا می کند و عزت نفسش کاهش می یابد و آرامشش - که لازمه رشد متعادلش است. به مخاطره می افتد و در نتیجه ، دلسردی و یأس و کم رغبتی به کار و تحصیل در او قوت می گیرد.
 
دانش آموز به هر اندازه که نتواند خود را با ارزشها و معیارهای خواسته شده و توقعات مورد انتظار اطرافیان وفق دهد، به همان اندازه احساس ناکامی و بی لیاقتی و حقارت در وی رشد می نماید و این خود بزرگترین مانع برای فعالیت و تلاشهای بعدی کودک خواهد شد.
 
در طول دوران تحصیل اگر برای دانش آموز احساس ارزشمندی حاصل نشود، به درس و تحصیل بی علاقه می گردد و در نتیجه در کلاس درس تمرکز حواس لازم را برای فراگیری فعال از دست می دهد. کند فهمی و بی رغبتی دانش آموز به درس و یادگیری، بازتاب منفی کاهش احساس کفایت و لیاقت است. در بیشتر مدارس به علت آسیب دیدن عزت نفس، دانش آموزان پس از گذشت چند روزی از سال تحصیلی، تلاش و رغبت خود را به درس از دست می دهند و ارزشیابیهای نامعقول و مقایسه های نابه جا، قدرت و توانایی عمل دانش آموز را مورد شک و تردید قرار می دهد، به طوری که فرد شور و شوق به تحصیل را از دست می دهد و در اثر قضاوتهای ارزشی و ارزیابیهای شخصیتی و طعنه ها، این باور بر او غلبه پیدا می کند که همه درهای موفقیت به روی وی بسته شده است؛ از این رو، حیران و آشفته، گاهی خود را از انجام کوچکترین عملی عاجز و ناتوان می بیند و همین موضوع باعث می شود که زمینه های رشد استعدادها و خلاقیتها در دانش آموز افول نماید.
 
کودک و نوجوان براساس رشد ذهنی و توان فکریی که به دست می آورد، هدفهایی را برای خود بر می گزیند، ولی امر و نهیها و تحکماتی را که اطرافیان به وی تحمیل می کنند، او را از حرکت باز می دارد و چون احساس ارزشمندی نمی کند، به تدریج قدرت فکر و تدبیر در فعالیتهای درسی و اخلاقی و نظم بخشی به امور خویش را از دست می دهد و از نیل به عزم و اراده و فهم و درک و شناخت باز می ماند.
 
متأسفانه والدین به علت عدم توجه به این مسائل و سخت گیریها و توقعات بیجا، موجبات عدم تعادل و ناهماهنگی و آسیب پذیری روانی دانش آموزان را فراهم می آورند. در حقیقت رفتار و عکس العملهای دانش آموز در محیط خانه و مدرسه ، معلول و بازتاب احساس ارزشمندی و عزت نفس آنان در محیط زندگی است . اجبار و تحمیل و به حساب نیاوردن کودکان و نوجوانان، عدم توضیح و تفسیر مسائل روزمره زندگی و یا ابراز محبت بیجا و خدمت بیش از حد والدین و اطرافیان ، توان فکری کودکان را تحلیل می برد و آن را سست و بی مایه می سازد . عدم بازشناسی و ارزیابی صحیح فرد از خود سبب می گردد که برای ارضای نیاز فطری عزت نفس خویش، حقایق را نادیده انگارد و راه ناصواب بپیماید و برای خروج از احساس حقارت به ارزشهای کاذب متوسل شود و بدین سبب، شخصیت متزلزلی پیدا می کند و همواره در برخوردها، در معرض مخاطره و شکست واقع می شود، لذا می کوشد با استفاده از راههای نامعقول و نادرست برای خود کسب ارزش کند. خود فریبی جریانی است پیچیده که موجب حرکات و رفتار نفاق آمیز می شود .
 
طرح موضوعات ارزشی در سطح بالا و انتظار از کودک و نوجوان، بدون در نظر گرفتن سن و توان و ظرفیت آنان، بر احساس حقارت و بی اعتمادی آنان به خویشتن می افزاید. در این صورت آنان به علت عدم امنیت خاطر، از تعقل و تفکر در کارهای عادی هم، خودداری می کنند و در صحنه زندگی برای انجام هر کاری ترس و وحشت، آنان را فرا می گیرد و از احساس عدم کفایت و بی لیاقتی در کارها رنج می برند.
 
به این ترتیب، بر اثر دخالتها و تذکرات و سرزنشهای محیط و اطرافیان، دریچه فهم و درک بر روی کودکان بسته می شود و آنان از لحاظ عاطفی مورد بی مهری و خشونت و با توجه و محبت افراطی واقع شده و در نتیجه آسیب روانی می بینند.
 
منبع: والدین و مربیان مسؤول، رضا فرهادیان، چاپ پنجم، مؤسسه بوستان کتاب، قم 1392