دل نوشته هایی برای امام غائب





« الهی»
ـ الهی، درک مولایمان مهدی را به پرنده قلوب ما الهام کن تا شایسته حضور او باشیم!
ـ این ماییم که غایبیم و او همواره حاضر و ناظر است.
ـ مبارک باد میلاد تو، ای معراج خاکیان و ای سراج افلاکیان؛ ای آینه ایمان، یا صاحب الزمان!
ـ هنگامه میلاد تو، نوید بخش طلیعه صبحی است که به مدد حضور تو، تیرگی را از جهان می زداید.
ـ میلادت مبارک باد، ای سپیده پنهان که اهل زمین در آرزوی بوی بهشتی تو، هماره دعای فرج را زمزمه می کنند!
ـ میلاد مهدی(عج) سفینه نجات و امید حیات، بر عاشقانش مبارک باد!
ـ امام حسین(ع) فرمودند: «اگر زمان او (مهدی(عج)) را درک کنم، در تمام عمرم به او خدمت خواهم کرد».[۱۶۶]
ـ یا مهدی(عج)! ای نقطه شروع شفق، ای مجری حق! میلاد تو، قصیده بی انتهایی است که تنها خدا بیت آخرش را می داند؛ بیا و حُسن ختام زمان باش!
ـ مهدی(عج)، شمشیری از شمشیرهای خداوند است که در عالی ترین جایگاه سیادت و برترین منزلت قرب خداوندی است.
ـ میلاد حجت خدا، دوازدهمین ساغر الهی بر منتظران جمالش مبارک باد!
ـ میلاد ستاره سهیل آسمان امامت، تداعی کننده شادی لحظه طلوع طلعت نورانی اوست.
ـ مهدی(عج)، بوستانی است از سرو رشید نرگس، از سلاله یاس فاطمه و از ریشه گل های محمدی.
ـ خجسته باد بزم قدسیان در صبحی که آفتاب زمین و آسمان به زیر سقف خانه نرگس طلوع می کند.
ـ شب میلاد تو، هنگامه گشودن پنجره های امید است به روی بغضِ ستم¬دیدگان بی پناه تاریخ.
ـ میلاد مهدی(عج)، تصنیف سرخ ترانه های انتظار، بر عموم مسلمین جهان مبارک باد!
ـ میلاد مهدی(عج)، مشعل هدایت و روشن گری، مبیّن حقیقت، بر اهل طریقت مبارک باد!
ـ ای ماه فاطمه! به آن امید که از افق نور بازگشت تو را دریابم، همه شب ستاره می شمارم تا صبح دیدارت فرا رسد.
****
« خسته اما امیدوار »
سینه آتش‏گرفته‏ام را به حراج گذاشته‏ام. مرا بخرید ای روزهای خاکستر گرفته! دفنم کنید زیر الوار سوزان مهجوری! رهایم کنید در رنج بی‏حساب دوری! چگونه نسوزم، وقتی او هست و من از دیدنش محرومم؟! چگونه خاکستر نشوم، وقتی آتش عشقش را آبی نیست؛ وقتی نامش هست و خاطره‏ای از سیمایش نیست؟!
اما زندگی خوش است بر کام عاشقان، تا آمدنش، به دق الباب دل عاشق می‏آید.
جوابم بده، ای محل اسرار آسمان‏ها، ای صاحب دیوان بارگاه ربوبی! من، یک کهکشان سؤالم؛ سیاره‏ای کوچک در «راه مکه» آمدنت.
خورشید منظومه آل یس! کدامین مدار، گرد سیمای آسمانی تو می‏گردد؟
کدامین کهکشان، نشانی حقیقت افکار و اجداد اهورایی توست؟
من یک آسمان سؤالم. مرا در انبوهی راه‏ها و کوره‏راه‏ها، در جنگ امید و ناامیدی، رهنمون باش!
****
« غیبت تو سزای ماست »
«یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم...»
یوسفِ ندیده! رو به کنعانِ کدام سمت و سوی زمین، تو را گریه کنم و در پی شمیم پیراهنت، در کجای بیابان‏های سکوت و تشنگی، خیمه‏نشین شوم؟
جمعه‏های بی‏فلسفه، جمعه‏های خالیِ بی‏اتفاق، پشت سر هم از تقویم‏های روزگار خط می‏خورند و هیچ جاده خوش‏خبری، تو را به این حوالی نمی‏آورد.
جمعه‏ها همه پیرو خمیده‏اند؛ بی‏حوصله و خاموش و سر درگریبان. لباسی به رنگ انتظار فرسوده ناامید دارند و چشم‏هایشان بی‏فروغ مانده.
خورشید جمعه‏ها، از سر اجبار طلوع می‏کند و هیچ رونقِ فریبایی ندارد.
در سکوتی دلخراش، میان آسمان می‏نشیند و لحظه‏شماری می‏کند تا غروب... و غروب، این غم قدیمی نفس‏گیر، جمعه را در خویش می‏فشرد و مچاله می‏کند.
غروب، تمام غصه جمعه را آوار می‏کند بر سر اهالی روزگار و خورشید زخم‏خورده، خورشید داغدار، گریبان می‏درد و خون می‏بارد و زمین و زمانه را به سرخی غم‏انگیز خویش، دچار می‏کند.
این سزای ماست که روزهای مداوم، در رفت و آمد روزمره سر به هوای خویش، فریفته رنگ و رخساره دنیاییم و غروبِ پایان هفته، به یاد دلِ شکیبایی می‏افتیم که از ما به ما مهربان‏تر است.
این سزای ماست که آفتاب را از یاد برده‏ایم و در انتظار رسیدن نجات‏دهنده‏ای، ستاره‏نمی‏شمریم و بغض‏های زمختمان را، بغض‏های پنهانِ در پرده‏های غرور را نمی‏شکنیم، تا باران ببارد.
****
« در کجای زمان ایستاده‏ای؟ »
سال‏هاست هراسان و مشتاق، به دنبال تو می‏گردم.
سررسیدها را، هفته‏ها را، ماه‏ها را خط می‏زنم؛ سه‏شنبه‏ها، پنج‏شنبه‏ها، جمعه‏ها، یکشنبه‏ها.
نمی‏دانم تو در کجای زمان ایستاده‏ای، تا ساعتم را با افق نگاه تو تنظیم کنم؟
ای شیرین‏تر از انگورهای تاکستان‏های عشق! عطر گیسوانت را رها کن تا ستاره‏ها، هر آن فرو بریزند و خواب‏های هر شب زمین را با یاد تو روشن کنند.
اگر بدانم که مرا دوست داری، شوریده‏ترین شاعر جهان خواهم شد؛ به کلماتم سوگند!...
****
« عدالت ناگزیر »
وقتی در غم دوری روی مهربانت، از مردم کناره می‏گیرم، فرشتگانِ نصیحتِ دینم، مرا به سوی جماعت دل‏شکستان اشاره می‏کنند.
وقتی در تردد شلوغِ افکارم غرق می‏شوم، ندایی مرا به خلوتِ دعایِ ظهورِ تو فرا می‏خواند.
گویا از دوری تو، خویشتن را هم گم کرده‏ام و میان تضادها، به بیچارگی خود معترفم؛ و این حال، حالِ عاشق است که از دوریِ مولای خویش، به عجز و ناتوانی رسیده است.
می‏دانم، زمامِ به هم‏ریختگی بیرون و درونم، همه در دست‏های توست؛ نظم و عدالت را به روح و روانم و به مردم جهانم و به بی‏نظمیِ آسمانم بازگردان که تو عدالت ناگزیر جهانی، یا مهدی !
منبع:www.sibtayn.com